جشن تولد هشتاد سالگی استاد گلپایگانی

 

 

 

بعد از ظهر پنجشنبه 10 بهمن ماه، به همت سایت موسیقی ما، جشن تولد 80 سالگی استاد بی‌نظیر و بی‌همتای آواز ایران علی اکبر گلپایگانی در منزل شخصی ایشان برگزار شد تا جمعی از دوستداران ایشان گرد هم آیند و تولد این بزرگ مرد موسیقی کشور را جشن بگیرند. این مراسم در محیطی صمیمی برگزار شد و استاد که از دیدن جمع بسیار شاد شده بود از مراسمی هم گفت که شب قبل از آن استاد انوشیروان روحانی برایش در منزل خودش گرفته بود و در آن جمع زیادی از بزرگان موسیقی حاضر بودند. قبل از شروع مراسم در حین اجرای آن علاقمندان استاد از سراسر کشور و خارج از کشور به استاد برای تبریک تولدشان تبریک می‌گفتند و استاد با خوشرویی و حوصله و مهربانی پاسخگوی آنان بود و تعدادی از ورزشکاران قدیمی از جمله حسین ملاقاسمی، قهرمان بزرگ کشتی هم برای عرض تبریک به منزل استاد آمدند و قبل از آغاز مراسم هم رفتند. در ابتدای این مراسم  استاد گلپا ضمن خوشامدگویی به مهمانان حاضر در جمع، از حضور چهره‌های جوان در این برنامه استقبال کرد و این اتفاق را باعث خوشحالی خود دانست: «تشکر می‌کنم از بانیان این برنامه و خوشحالم از اینکه امروزه روز می بینیم که آثار اساتید موسیقی نسل های قبل، مورد توجه نسل جدید هم قرار گرفته است. خدا را شاکرم که همیشه و در همه این سال ها فقط و فقط در صدد فعالیت در صحنه هنر برای مردم بوده ام و از سیاست زدگی فاصله گرفته ام. به هر حال دغدغه مردم را داشتن، باعث می شود که شبانه روز با فکر آنها زندگی کرد و همین بزرگترین افتخار من در همه سالهای فعالیت ام بوده است.». در ادامه «عباس سجادی» دقایقی در مورد پیشینه و آثار و شخصیت اجتماعی استاد گلپا سخن گفت و به تجلیل خانواده ارجمند گلپایگانی مخصوصا پدر ارجمندشان مرشد گلپایگانی پرداختند و از ایشان خواستند که چند بیتی برای حاضران به صورت زنده اجرا کنند که استاد «گلپا» که بغض کرده بود، عدم آمادگی خود برای اجرای زنده در شرایط حاضر را مطرح کردند و حاضرین در جمع را به شنیدن آخرین اثر ضبط شده خود دعوت کردند. اثری که پخش شد کاری بود ساخته استاد فضل‌اله توکل و تنطیم پیام گرایلی با مطلع «آنجا که روزی خانه ی عشق و صفا بود/ سقفی که بامش سایه لطف خدا بود/ دیگر به جا نیست/ دیگر به جا نیست» که میزان تسلط و زیبایی صدای استاد در هشتاد سالگی تحسین همگان را برانگیخت. استاد عنوان کرد این کار را تحت تاثیر زلزله آدربایجان و برای همدردی با مردم آن منطقه خوانده است. جمع حاضران و مهمانان جشن تولد 80 سالگی اکبر گلپایگانی دقایقی را غرق در شنیدن جدیدترین اثر ضبط شده ایشان گذراندند و در ادامه یکی از نوازنده های ویلن ، به اجرای برنامه و بداهه نوازی پرداخت و سپس یکی از شاگردان استاد به نام فرهاد رحیمی قطعه را با همراهی نوازنده ویلن اجرا کردند.یکی از دوستداران استاد که از اصفهان خود را به محل برگزاری برنامه رسانده بود، متنی را در تمجید از همه سالهای فعالیت های هنری استاد گلپایگانی خواند و پس از خواندن این متن استاد گلپا که از متن و ابراز احساسات دوستدارانش به وجد آمده بود، از آنها تشکر کرد و در حین ایراد برخی تشکرات از حاضرین در جمع به یک باره اشک در چشمانشان حلقه زد تا فضایی حسی در محل برگزاری برنامه حاکم شود و حاضرین به تشویق ایشان بپزدارند و استاد اکبر گلپایگانی شمع تولد هشتاد سالگی‌شان را فوت کردند. برنامه هنوز به پایان نرسیده بود که استاد میلاد کیایی هم به جمع پیوستند. ایشان ضمن تبریک تولد 80 سالگی استاد گلپا دقایقی درباره ایشان سخن گفتند و درباره چگونگی آشنایی شان با استاد گلپا صحبت کردند. کیایی از دورانی گفتند که استاد گلپا در اوج محبوبیت و شهرت بود و او موزیسینی جوان و قرار شده بود با هم همکاری کنند: «قرار بود من ساز بزنم و ایشان آواز بخوانم. پرسیدم از کجا ساز بزنم. معمولا هر خواننده‌ای جای صدایی دارد و به نوازنده می‌گوید از کجا شروع کند تا توانایی خواندن آن را داشته باشد. وقتی از استاد پرسیدم گفت: «این چه سوالی‌ست؟ از هرجا دوست داری بزن.» من جوان بودم و به طبیعت جوانی خواستم شیطنتی بکنم بنابر این مخالف سه گاه را چپ کوک شروع به نوازندگی کردم و با نهایت تعجب دیدم که استاد با تسطل و زیبایی هرچه تمام‌تر خواند.» استاد میلادکیایی همچنین از مناسب‌خوانی استاد هم گفتند. نکته بعدی که در سخنان استاد بود این بود که استاد اکبر گلپایگانی اولین کسی بود آواز را آهنگین خواند و به میان اجتماع آورد و همچنین «ای وای امان امان و ..» را از آن حذف و با شعر شروع کرد و همچنین از شاعار شاعران نوپرداز هم استفاده کردند که مورد توجه مردم قرار گرفت. در این بین تندیسی که از استاد ساخته شده بود خودنمایی می‌کرد. این تندیس اخیرا و به مناسبت هشتادسالگی استاد توسط جمعی از هنرمندان داخل و خارج از کشور ساخته شده بود و به نمایندگی از سازندگان آن آقای پورجم در این جمع حضور داشت. در پایان مراسم، سید عباس سجادی که اخیرا به عنوان بهترین مجری فرهنگی هنری برگزیده شده است و اجرای این مراسم را هم به عهده داشت از همسر گرامی استاد سرکار خانم گلی گرایلی و خانواده ارجمند ایشان به خصوص برادر مرحوم‌شان، شاعر فقید فریدون گرایلی به نیکی یاد کرد و حاضران برای سالها همراهی گلی خانم با استاد دست زدند و سلامتی و طول عمر این هر دو عزیز را خواستار شدند.

 

برای دیدن عکسها و فیلم کوتاهی از این جشن به  اینجا بروید.

 

 
 
منبع: سایت موسیقی ما

امروز استاد علی اکبر گلپایگانی؛ هشتاد ساله شدند

«گلپا» مردم را با موسیقی آشتی داد

فرهنگ شریف

درمورد شروع کار اکبر گلپایگانی باید بگویم که او اولین کار خود را با همراهی اینجانب آغاز کرد. آن برنامه بسیار مورد توجه مخاطبان موسیقی اصیل ایرانی قرار گرفت و درواقع می‌توانم بگویم معرفی ایشان به جامعه هنری از ابتدا طی این همکاری انجام گرفت. اکبر گلپایگانی در علاقه‌مندکردن مردم به آواز اصیل ایرانی نقش بسزا و مسلمی داشته است و این نکته را نمی‌توان نادیده گرفت. او در اجرای آواز اصیل ایرانی دارای سبک مخصوص‌به‌خود بود. گلپایگانی به شکل بسیار ماهرانه‌ای آواز و ترانه را با هم تلفیق می‌کرد که امروزه کمتر کسی می‌تواند سبک ایشان را با آن لطافت‌های خاص موسیقی ایرانی اجرا کند. اتفاقا بخشی از ترانه‌های آغازین آقای گلپا به‌همراهی اینجانب بود. ایشان با صدای رسا و تحریرهای به‌موقع، گوش شنونده را به گوش‌دادن آواز اصیل ایرانی عادت دادند. زیروبم‌های زیبای صدای ایشان برای اولین‌بار در برنامه گلها پخش شد که ترانه «گل گریه» که از ساخته‌های بنده بود را با لطافت خاصی اجرا کردند و هنوز هم این ترانه بعد از سال‌های سال توسط مردم زمزمه می‌شود. ما چندین سفر نیز برای اجرای کنسرت به کشورهای مختلف داشتیم که این اجراها با صدای گلپا مورد استقبال مخاطبان موسیقی اصیل ایرانی قرار گرفت.

 

آقای «گلپا» چی بزنم؟

میلاد کیایی

اولین دیدار من با اکبر گلپایگانی دقیقا به 50 سال قبل بازمی‌گردد؛ یعنی به زمانی که من دانشجویی 19‌ساله بودم و اکبر گلپایگانی در اوج شهرت قرار داشت و با اجرای آثاری چون «مست مستم ساقیا دستم بگیر» در بین مردم به محبوبیتی مثال‌زدنی رسیده بود. این اولین دیدار در باشگاه شعبان جعفری و در روز تولد حضرت علی(ع) اتفاق افتاد. آن روز آقای جعفری من را به آقای گلپایگانی معرفی کرد و با لطفی که داشت گفت این جوان در مسابقات سنتورنوازی کشور اول شده است. خلاصه بعد از صحبت‌هایی که رد و بدل شد قرار شد قطعه‌ای را به‌عنوان نوازنده سنتور با آواز گلپا همانجا اجرا کنم. من از آقای گلپایگانی پرسیدم «آقای گلپا چی بزنم؟» گفت «هر چه دوست‌داری بزن.» گفتم «سه گاه خوبه؟» گفت «خیلی عالی است.» دوباره پرسیدم« از چه نتی بزنم؟» گلپا با غرور خاصی جواب داد «از هر جا دوست‌داری بزن.» به هر حال هر خواننده محدوده صدایی خاصی دارد و معمولا خوانندگان جای صدایی‌شان را به نوازنده می‌گویند؛ اما گلپا دست من را باز گذاشت. من هم با شیطنت جوانی که در آن سنین داشتم «چپ کوک» برای ایشان زدم که جای صدای خانم‌هاست و اجرایش برای یک خواننده مرد تقریبا غیرممکن است. ته دلم هم با همان شیطنت خاص جوانی منتظر این بودم ببینم گلپا چه می‌کند؟  گلپا زمزمه‌ای زیر لب کرد و بعد با ابتکار بسیار جالبی شروع به خواندن مثنوی مخالف سه‌گاه کرد که دقیقا جای صدای خواننده مرد قرار می‌گرفت. این شعر بهادر یگانه را اجرا کرد: خدایی کن‌ ای مه گناهم ببخش/ در آغوش هستی پناهم ببخش/ به عشقم نگیری به مرگم سپار/ به اشکم نبخشی به آهم ببخش/ به موی سپیدم نظر کن به مهر/ پس آنگه به بخت سیاهم ببخش. به‌قدری این آواز در منِ نوجوان اثر کرد که جادو شدم و از شیطنتی هم که کرده بودم پشیمان شدم. از آنجا که اکبر گلپایگانی دوست صمیمی برادر بزرگ‌تر من یعنی ایرج کیایی بود از آن به بعد در دیدارهای خانوادگی ایشان را می‌دیدم. تا اینکه انقلاب شد و از آن به بعد دیدارهای‌مان شکل منظم‌تری گرفت و هر هفته یک، دو بار و در دیدار‌های ماهانه مرتبط با هنرمندان ماهی یک‌بار دیدارهای دوستانه‌تر و هنری‌تر داشتیم. این دیدارها آنقدر ادامه پیدا کرد تا اینکه به برگزاری کنسرت‌هایی در نقاط مختلف دنیا مانند آمریکا، کانادا، فرانسه، هلند، انگلستان، ایتالیا و آلمان انجامید. بنده هم در کنسرت‌ها این افتخار را داشتم که در تمام این اجراها رهبری ارکسترها را بر عهده داشته باشیم. اکبر گلپا نظیر ندارد و او را نباید با هیچ خواننده دیگری مقایسه کرد. برای اثبات این حرف نیز چند نکته را باید درباره جایگاه هنری گلپا در موسیقی ایران عنوان کنم. اول اینکه گلپا در خوانندگی دارای سبک خاص خودش است؛ یعنی هیچ‌وقت شبیه به هیچ خواننده دیگری نخوانده است.  دوم اینکه تنها خواننده‌ای است که آوازش را بر عکس بسیاری دیگر که با «دل ای دل ای» و تحریر شروع می‌کنند با شعر آغاز می‌کند. سوم اینکه گلپا آوازش را آهنگین اجرا می‌کند و تمام طبقات جامعه از نانوا و خیاط و کشاورز و مردم کوچه و بازار گرفته تا پزشک و مهندس آوازش را زمزمه می‌کند. مردم تصانیف را زمزمه می‌کنند اما آواز گلپا تنها آوازی است که مردم کوچه و خیابان هم آن را زمزمه می‌کنند. چهارم اینکه سبک تحریرهای او با سایر خوانندگان متفاوت است و جملات طولانی تحریری را با یک نفس اجرا می‌کند. پنجم اینکه گلپا هر شعری را نمی‌خواند؛ گلپا شعری را اجرا می‌کند که در عمق جان و روح مردم اثر بگذارد و برای این‌کار به سراغ اشعار کلاسیک نمی‌رود و از شعرای نوپرداز معاصر بهره می‌گیرد. همه این نکات به علاوه بسیاری نکات دیگر باعث شده تا معتقد باشم اگبر گلپا در موسیقی ایران بی‌نظیر است و نباید او را با هیچ خواننده دیگری مقایسه کرد.

 

 امشب «گلپا» برنامه دارد

منصور نریمان

سال‌ها پیش از اینکه با آقای اکبر گلپایگانی آشنا شوم در مشهد بودم و اگر اشتباه نکنم شنبه‌ها یا یکشنبه‌ها راس ساعت 7 یا 8 بعدازظهر تمام شهر به‌یکباره تعطیل می‌شد و همه مغازه‌ها را می‌بستند. وقتی دلیل این تعطیلی یکباره را پرس‌وجو کردم گفتند امشب گلپا برنامه دارد. وقتی صدای گلپا در آن سال‌ها از رادیو پخش می‌شد به‌قدری در میان مردم شنونده و طرفدار داشت که بسیاری برای شنیدن صدای گلپا کار و زندگی‌شان را تعطیل می‌کردند. سابقه آشنایی من با اکبر گلپایگانی به دهه 40 بازمی‌گردد؛ به زمانی که در رادیو ایران و در برنامه گلها برای اولین‌بار همکاری کردیم. آقای میرنقیبی در آن زمان تهیه‌کننده برنامه گلها بودند و به من گفتند که به استودیو شماره دو رادیو ایران که برنامه گلها در آنجا ضبط می‌شد بروم و جواب آواز اکبر گلپایگانی را بدهم. این آغاز همکاری ما بود و بعدها در برنامه‌های دیگری که ضمیمه برنامه گلها محسوب می‌شد نیز همکاری‌های بسیاری داشتیم. البته این نکته را باید اضافه کنم که این همکاری‌ها به رادیو محدود می‌شد و خارج از محیط رادیو اجرای مشترک دیگری را به اتفاق یکدیگر تجربه نکردیم. در برنامه گلها خوانندگان دیگری مانند محمودی‌خوانساری، قوامی و... هم فعالیت می‌کردند که همه جزو بهترین‌ها بودند و من همواره از همکاری با آنها لذت بسیاری می‌برم؛ اما بدون اغراق باید بگویم بیشترین لذت همراه با خواننده برای من مربوط به همکاری با زنده‌یاد حسین قوامی یا همان فاخته‌ای و اکبر گلپایگانی بود. این دونفر هم اجرای روانی داشتند و هم خوانندگی‌شان شیرینی خاصی داشت که باعث می‌شد همراهی این دو عزیز بیشتر از سایر بزرگان برایم لذت‌بخش باشد. بسیاری از آوازه‌خوان‌ها اهل تقلید هستند و استقلالی ندارند. این افراد گروه بزرگی را تشکیل می‌دهند اما گروه دیگری از آوازه‌خوان‌ها هستند که آواز از درونشان می‌جوشد و جریان پیدا می‌کند و آوازشان شبیه به کس دیگری نیست. برای مثال وقتی محمودی‌خوانساری یا حسین قوامی آواز می‌خواندند اتفاقی درونی برایشان می‌افتاد و اصلا آوازشان شبیه به یکدیگر نبود. اکبر گلپایگانی نیز جزو همین دسته است. اکبر گلپایگانی برای خودش سبک منحصربه‌فردی دارد و مانند هیچ‌کس آواز نمی‌خواند. گلپا امضای خاص خودش را در آواز ایرانی دارد. اکبر گلپایگانی وقتی به رادیو آمد بسیار زود به شهرت رسید و باید هم اینگونه می‌شد؛ چرا که از همان برنامه‌های اولی که اجرا کرد نشان داد اصطلاحا«چه در چنته دارد». گلپا درواقع در زمینه آواز انسانی خودساخته و مستقل محسوب می‌شود که راهش را بسیار زود پیدا کرد و به اوج شهرت و محبوبیت رسید. او جزو بهترین‌ها در ایجاد سبک بود و جزو باسوادترین و بامعلومات‌ترین افراد در زمینه موسیقی ردیف دستگاهی ایران محسوب می‌شده و می‌شود و همین نکات نیز در موفقیت او نقش بسیار مهمی داشته است. من همواره از اینکه در برنامه‌های مختلفی با اکبر گلپایگانی برنامه اجرا کرده‌ام و جواب آواز ایشان را داده‌ام خشنودم و این همکاری‌ها برایم همانطور که گفتم لذت‌بخش بوده است. امیدوارم اکبر گلپایگانی همیشه سلامت باشد و آواز بخواند تا همگی از آوازهایش لذت ببریم.

 

 

 

 

 

 

حنجره طلای و پهلوان آواز ایران در کنار هم

 

 

گلپا، پرویز یاحقی و مرتضی خان محجوبی

 

 

 

 

نواب صفا، بیژن ترقی، گلپا و جلیل شهناز

 

 

با جهانگیر ملک و جلیل شهناز در حال اجرای برنامه ای خصوصی

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع مطلب بالا: روزنامه شرق - ۹ بهمن ۱۳۹۲

گفت‌وگو با استاد علی اکبر گلپایگانی به مناسبت هشتادمین سالروز تولدش

 

از «گلها» می‌ترسیدند

 

 

 

 

 

در بعدازظهر یکی از آخرین ‌روزهای پاییزی سال 1392 به بهانه نزدیک‌شدن به سالروز تولد 80سالگی استاد اکبر گلپایگانی یا همان«گلپا»ی آواز ایران به‌خانه استاد رفتیم؛ به همان‌خانه قدیمی‌اش در فرمانیه که همچون صاحبش رنگ و بویی از اصالت دارد؛ ‌خانه‌ای با درخت‌های بلند که در انبوه آپارتمان‌سازی‌های بی‌قواره و بی‌اصالت شمال شهر، همچنان اصالتش را حفظ کرده. با «گلپا» چرخی درون این‌خانه که حالا دیگر به نوعی بخشی از وجود این خواننده کهنه‌کار محسوب می‌شود، زدیم و استاد عکس‌هایش را با رفقای قدیمی‌اش نشان‌مان داد؛ عکس‌هایی با تختی، بازیکنان تیم‌ملی فوتبال هم‌دوره جوانی‌اش، فرهنگ شریف، زنده‌یاد علی تجویدی و بسیاری از خوانندگان و نوازندگانی که دوستشان دارد. با حوصله عکس‌ها را نشان‌مان داد و برای هر کدام با لذتی مثال‌زدنی روایتی کوتاه گفت که گاه با خنده و لبخند از خاطرات خوش گذشته و گاه با اندوه و افسوس از فراق‌شان همراه بود. بعد هم پس از پذیرایی مختصر روی صندلی نئون‌اش نشست و درباره موضوعات مختلفی چون«روند شکل‌گیری و تاثیر‌گذاری جریان بازگشت»، «نقش هوشنگ ابتهاج در جریان بازگشت»، «گرفتن غرامت یک‌میلیون‌دلاری از پازولینی کارگردان»، «صدای شجریان»، «همخوانی با ابراهیم تاتلیسس» و بسیاری موضوعات دیگر به گفت‌وگو نشستیم. در میان مصاحبه نیز البته گلپا پاسخگوی تلفن‌های دوستان قدیمی‌اش بود که شنیدن دیالوگ‌های این پیر آواز با رفقایش خالی از لطف نبود. هماهنگی این گفت‌وگو را رضا مهدوی بر عهده داشت که از او سپاسگزاریم. اکبر گلپایگانی متولد دهم‌بهمن1312 در تهران است. این گفت‌وگو نیز همزمان با سالروز تولدش و به همین بهانه منتشر می‌شود.

محوریت مصاحبه را روی«جریان بازگشت» قرار است دنبال کنیم؛ همان‌طور که می‌دانید بخش مهمی‌از موسیقی امروز کشورمان حاصل شکل‌گیری این جریان است؛ در دهه40 موجی که بعدها با عنوان«جریان بازگشت» از آن نام برده شد، از سوی روشنفکران به راه افتاد که مهم‌ترین دغدغه‌ آنها احیای سنت‌های منسوخ بود. این جریان به موسیقی نیز کشیده شد و در دهه50 با تغییراتی که در رادیو اتفاق افتاد، زمینه یک انقلاب موسیقایی را پدید آورد. بعدها و به‌خصوص در 35سال اخیر «جریان بازگشت» نبض اصلی موسیقی کلاسیک ایرانی را به دست گرفت و حاصلش آن شد که امروز می‌بینیم. آقای گلپا شما برای اولین‌بار چه زمانی با این تفکر به اصطلاح «جریان بازگشت» برخورد کردید؟

 منظور از موسیقی قبل یا بعد از انقلاب چیست؟ به نظر من موسیقی قبل از انقلاب، موسیقی‌ای است که سمبلش برنامه«گلها» بود. «گلها» شامل چند بخش از جمله «گلهای جاویدان»، «گلهای رنگارنگ»، «برگ سبز»، «شاخه گل» و موسیقی‌های فولکلور محلی می‌شد.مردی پیدا می‌شود به نام داوود پیرنیا که با آن دیدگاه‌ها و سلیقه خاص خودش و با کمک روح‌الله خالقی، علی دشتی، دکتر صورتگر و رهی‌معیری شالوده برنامه «گلها» را می‌ریزند. خواننده‌های بزرگی هم مانند ادیب خوانساری، سیدحسین طاهرزاده، تاج، بنان و فاخته‌ای در این برنامه به اجرا می‌پردازند که کسی نمی‌تواند منکر جایگاه ویژه آنها شود. از میان نوازنده‌ها هم آدم‌هایی مانند مرتضی‌خان محجوبی، حسن کسایی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، رضا ورزنده، امیرناصر افتتاح، فرامرز پایور، صبا، علی تجویدی، پرویز یاحقی، همایون خرم و بسیاری دیگر جزو نوازندگان این برنامه شدند.مرحوم پیرنیا و دوستانش می‌آیند و برنامه‌ای درست می‌کنند که سری اول آن «گلهای جاویدان» نام می‌گیرد و بعد قسمت‌های بعدی آن با عنوان‌های «گلهای رنگارنگ»، «شاخه گل» و «برگ سبز» ساخته می‌شود.بنان، فاخته‌ای (حسین قوامی)، من و عبدالوهاب شهیدی چهار خواننده‌ای بودیم که در«گلهای جاویدان» برنامه اجرا می‌کردیم. در برنامه«گلهای رنگارنگ» نیز هنرمندان دیگری مانند ایرج، شجریان، محمودی خوانساری و نادر گلچین آورده شدند که اجرا‌های خوبی نیز داشتند. این در حالی بود که خواننده‌های دیگری را نیز شکارچیان گلها پیدا می‌کردند.ولی در ادامه کار، مساله‌ای پیش آمد و تغییراتی رخ داد که باعث شد همه ما از«گلها» کناره بگیریم؛ ما دیدیم اینها چیزهایی می‌گویند که نمی‌توانیم هضم کنیم. اینها آمدند و برنامه‌هایی را درست کردند و گفتند ما می‌خواهیم ردیف‌ها را بزنیم که من از آقای شهناز پرسیدم«استاد اینها چه می‌گویند؟ منظورشان از ردیف چیست؟» من خودم 9سال‌ونیم شاگرد نورعلی‌خان برومند بودم و مجموعه آوازی«فراز و فرود» را که شامل 600 ردیف منتشرشده، زیر نظر من نوشته شده است. ما گفتیم این ردیف چیست و ردیف می‌خواهد چه‌کار کند؟ گفتیم گوش کنیم ببینیم چه می‌گویند؟ چند نفری آمدند و حرف‌هایی زدند که به نظر ما خوشایند و در شأن برنامه‌ای چون«گلها» نبود. حتی گفتند ما می‌خواهیم اسم برنامه «گلها» را نیز عوض کنیم. آقایی که شاعر هم بود و افکار خاصی داشت، چنین چیزهای عجیب و غریبی می‌خواست.

 

هوشنگ ابتهاج از سال ۱۳۵۰ به رادیو آمد و سرپرست برنامه گلها در رادیو ایران شد؛ برای اینکه کسی بیاید و در راس برنامه‌ای چون«گلها» با آن همه هنرمند تراز اول قرار گیرد باید پشتوانه و پیشینه‌ای در زمینه موسیقی داشته باشد. شما با ابتهاج تا پیش از آمدنش به رادیو چقدر آشنایی داشتید؟

قبل از اینکه ابتهاج به رادیو بیاید، من از شعری خوشم آمده بود و آن را خوانده بودم و بعدها معلوم شد که ابتهاج این شعر را سروده است. وقتی هوشنگ ابتهاج به رادیو آمد ما او را نمی‌شناختیم. بعد که آمدند و کار را شروع کردند و آن حرف‌ها را زدند که باید ردیف‌ها را بزنیم و بخوانیم، مشخص شد که اصلا ماجرا بحث ردیف نیست. مگر همه آن آدم‌هایی که در برنامه گلها مانند یاحقی، تجویدی، شهناز، کسایی، فرهنگ شریف، بدیعی، خرم، محجوبی و بقیه دوستان ردیف نمی‌دانستند؟ ماجرا این بود که یک چیزهایی پشت این ماجرا قرار داشت. ما با دوستان هنرمندمان نشستیم و گفتیم مساله چیز دیگری است. اینها حرف‌شان از بین‌بردن برنامه «گلها» است. ما هم گفتیم بهتر و سنگین‌تر این است که خودمان بگویم دیگر نمی‌آییم.نمی‌دانم چرا اینقدر از گلها می‌ترسیدند. همان زمان برنامه‌ای بود که توسط دکتر جهانبگلو و اسدالله ملک درست شده بود به نام«نوایی از موسیقی ملی» که خوانندگی آن را مرحوم محمودی خوانساری برعهده داشت و این برنامه چقدر هم زیبا بود. خب ما با این برنامه مخالفتی نداشتیم و می‌گفتیم این برنامه باشد، «گلها» هم باشد؛ اما اینها می‌گفتند نه اینطوری نمی‌شود. بعد هم «گلها» را برداشتند و گفتند اسمش را باید«چاووش» بگذاریم. کمی‌ که جلوتر رفتند سعی کردند کارهایی کنند که نشد و نام گلها برای همیشه گلها ماند.

لطفا کمی‌شفاف‌تر بگویید اینکه می‌گفتند«ردیف بزنید» دقیقا منظورشان چه بود؟

ببینید بزرگانی چون حسن کسایی، پرویز یاحقی، محمودی خوانساری یا بقیه اساتید اگر ردیف موسیقی دستگاهی را نیاموخته بودند که نمی‌توانستند آنگونه بنوازند. اینها که آمدند منظورشان از ردیف‌خوانی به «قالب‌خوانی» تبدیل شد و «قالب‌زنی». یعنی شما اگر 10تا سه‌گاه می‌خواندی، همه‌اش یک شکل بود و این می‌شد اجرای ردیف.

در همان زمان آرام‌آرام بسیاری از ارکسترهای رادیو نیز به تعطیلی کشیده شد تا فرم یکدست‌تری به‌وجود بیاید؛ حاصل این تفکر به اصطلاح«جریان بازگشت» به‌خصوص در رادیو چه نتیجه‌ای در پی داشت؟

سابق بر این قالب‌هایی درست می‌شد که درونشان ملات می‌ریختند و پس از خشک‌شدن تبدیل به خشت می‌شد. به این قالب‌ها «قالب‌خشت» می‌گفتند. با این‌کاری که دوستان به راه انداختند، در ردیف‌خوانی نیز چنین اتفاقی افتاد و بداهه و خلاقیت از بین رفت. آرام‌آرام همه یک‌شکل می‌خواندند و می‌نواختند، مثلا سه‌گاه را از درآمد شروع می‌کردند و به ترتیب بقیه گوشه‌هایش را می‌نواختند. این هم می‌توانست یک نوع کار باشد. مرحوم صبا می‌گفت: «خواننده‌ها دل‌ای دل‌ای و امان امانی که قبل از شعر می‌گویند، می‌خواهند خودشان را کوک کنند. وگرنه کار خواننده، زیباخواندن شعر است و شما با شعر هم می‌توانید شروع کنید این هم یک مدل است.» کاری که این افراد می‌کردند نیز می‌توانست یک مدل اجرا باشد.اما اینها می‌گفتند گلپا چنین می‌خواند و چنان می‌کند؛ این در صورتی بود که هر خواننده می‌تواند جایگاه خودش را داشته باشد. آنها چیز دیگری می‌خواستند و من معتقد بودم در چنین شیوه‌ای تکلیف بداهه و خلاقیت چه می‌شود. من وقتی می‌خواندم «ما رند و خراباتی و مستیم» در واقع گوشه حصار را در سه‌گاه می‌خواندم و اجرای من هم همان اجرای ردیف همراه با بداهه و خلاقیت بود.به نظر من خواننده باید ردیف‌ها را بداند و این ردیف‌ها به منزله چهار عمل اصلی (ضرب، تقسیم، جمع و تفریق) است که به واسطه آنها می‌توانید مساله‌ها را حل کنید. اما مساله اصلی اینجاست که شما 2 به علاوه 2 را تا چه زمانی باید تکرار کنید؟ شما اینها را در ابتدا تکرار می‌کنید که بتوانید بعدها مساله حل کنید وگرنه خود این تکرارها که هدف نیست. بعد از این نیز برای حل یک مساله هر کسی از یک راه‌حل استفاده می‌کند و می‌گوید نتیجه راه‌حل شما چیست؟ همه قشنگی موسیقی ما به این است که هر کدام‌مان یک «شور» متفاوت بخوانیم.اجرای موسیقی با ابداع گره خورده است؛ ردیف‌ موسیقی ایرانی هم حکم همان چهار عمل اصلی در ریاضی را برای انجام کارهای دیگر دارد. آخر مگر می‌شود این اساتیدی که از آنها نام بردم ردیف موسیقی ایرانی را ندانند و اینقدر خوب ساز بزنند و آهنگ‌های خوب بسازند؟

شما در بخشی از صحبت‌هایتان گفتید «ردیف‌نوازی» بهانه‌ای بود تا برنامه «گلها» تعطیل شود؛ جدا از آن تفکر روشنفکری «جریان بازگشت» عامل دیگری هم در این اتفاقات دخیل بود؟

 این آقایانی که آمده بودند و برنامه «گلها» را تعطیل کردند، جدا از بهانه‌ای که می‌آوردند، نمی‌خواستند کسی به‌عنوان سمبل مطرح شود. همین شد که برنامه «گلها» را برداشتند و برنامه دیگری به نام«چاووش» به جایش راه‌انداختند. جریانی که این آقایان به راه انداختند حاصلش چه شد؟ این آقایان موسیقی ما را به بی‌راهه بردند. موسیقی قدما متعلق به دوره خودشان بوده است ما برای دوره خودمان چه به وجود آورده‌ایم؟هنرمندان ما امروز به جای اینکه مانند علی تجویدی و همایون خرم، آثار هنری خلق کنند، به بازسازی آثار گذشتگان می‌پردازند. یعنی باور کنیم دیگر نسل تجویدی‌ها و همایون خرم‌ها تمام شده است؟ نه من باور نمی‌کنم.

شما بعد از انقلاب هیچ اجرایی نداشتید و همواره گمان بر این بوده که بنا به دلایل سیاسی چنین اتفاقی افتاده است؟

نه من هرگز کار سیاسی نکرده‌ام و از سیاست هم به طور مطلق متنفرم. من برای هیچ گروهی نمی‌خوانم. بعد هم من احساس کردم در موسیقی نتی به نام سکوت وجود دارد با خودتان می‌گویید من ساکت می‌نشینم ببینم نتیجه کار چه می‌شود. من 34سال است که در رادیو اجرا نکرده‌ام و به هیچ‌عنوان اهل سیاست نبوده و نیستم؛ در همان زمان شرایطی پیش آمد که جلسه‌ای با همه هنرمندان گذاشتیم و من گفتم به نظرم به صلاحم نیست که دیگر در این فضا بخوانم.برای روشن‌شدن موضوع یک مثال می‌زنم؛ ما شاگرد مدرسه نظام و دانشکده افسری بودیم و شما عکس‌هایش را امروز در‌خانه ما دیدید. در مدرسه نظام و دانشکده افسری سلسله‌مراتب ترقی از سرجوخگی به گروهبانی، ستوانی، سروانی، سرگردی، سرهنگی، سرلشکری، سپهبدی و ارتشبدی به ترتیب طی می‌شود. همه کسانی که در برنامه «گلها» بودند در کار خودشان ارتشبد محسوب می‌شدند. ما تا ارتشبدی رفته‌ایم من احساس می‌کردم وظیفه و دینم را به وطنم ادا کرده‌ام و از این‌رو کنار کشیدم.
‌آخرین برنامه‌تان در رادیو در چه تاریخی اجرا شد؟

آخرین برنامه‌ای که من در رادیو ضبط کردم برای بهار بود که دی 57 اجرا شد و عنوانش «بوی گل و بانگ مرغ برخاست» بود که پرویز یاحقی، فضل‌الله توکل و امیرناصر افتتاح نیز در این برنامه همکاری می‌کردند.من یک‌روز در دوبی به‌همراه همسرم و آقای حشمت مهاجرانی و علی کریمی ‌رفتیم ناهار بخوریم. من به علی کریمی‌ گفتم اوضاع و احوالت و وضعیت حرفه‌ای‌ات در این سن و سال چگونه است؟ گفت ببین آقای گلپا ما برای فوتبال بازی‌کردن زمانی داریم که این زمان برای من دارد تمام می‌شود. همیشه همین است، مثلا دیوید بکام اگر می‌خواست به بازی ادامه دهد، هنوز هم می‌توانست بازی کند ولی به‌موقع‌رفتن و حفظ ‌شأن، نکته بسیار مهمی ‌است که من هم در آن زمان بر اساسش تصمیم گرفتم.بعد از انقلاب هم برای اولین بار صدای من را آقای رضا مهدوی از رادیو پخش کرد. فکر می‌کنم حدود چهار،پنج‌سال قبل این اتفاق افتاد و در دو برنامه آواز «پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است» و «دیوانه محبت جانانه‌ام هنوز» را پخش کرد.

شما جزو کسانی بودید که سعی کردید موسیقی ایرانی را از آن فرم هنری‌اش به سمت عامه‌پسند شدن ببرید و طبقات اجتماعی مختلف توانستند با موسیقی ایرانی ارتباط برقرار کنند.

نه، این عامه‌پسندکردن نبود. موسیقی ایرانی دچار خستگی شده بود. این صحبت آقای بنان است که گفت: «خوب شد آقای گلپا آمد و صفحات ما را هم خریدند.» این حرف چه معنی‌ای می‌تواند داشته باشد؟ آقای بنان، تاج، طاهرزاده و خیلی‌های دیگر، خوانندگان بزرگی بودند ولی اینقدر سبک یکنواخت شده بود که وقتی من به رادیو دعوت شدم، مشیر همایون شهردار که سرپرست بخش موسیقی بود به من گفت می‌خواهی چه بخوانی؟ پاسخ دادم آقای پیرنیا من را دعوت کرده در برنامه گلهای جاویدان آواز بخوانم. گفت آواز؟ گفتم بله. گفت«برو پشت‌بام بخوان.»این تلنگری شد برای من که به یاد حرف استادم افتادم که گفته بود باید چیزی بخوانی که کسی تا به حال نخوانده است. من هم آمدم و آواز را به مرحله‌ای رساندم که با یک مثنوی شور که می‌گوید: «مست مستم ساقیا دستم بگیر.» به چیزی بین ترانه و آواز تبدیل شد. طوری شد که مردم، سر گذر و روی پل و هر جایی که می‌شد «مست مستم ساقیا دستم بگیر» را می‌خواندند.باید ببینیم مردم چه می‌خواهند. من اختلافم با استادم نورعلی‌خان برومند سر همین موضوع بود. ایشان می‌گفت شما نباید بروی برای مردم بخوانی نباید در برنامه گلها بخوانی؛ باید بروی برای ناصرالدوله و حسام‌السلطنه بخوانی. این آدم‌هایی که می‌گفت خودشان پول داشتند و مجالس خودشان را داشتند و آخرش هم پولی توی پاکتی می‌گذاشتند و می‌دادند. ما به پول آنها نیازی نداشتیم و می‌گفتیم اگر کسی بخواهد ما را ببیند باید بیاید روی سن ببیند.آمدم گفتم شما که می‌گویید در‌ خانه فلان‌الدوله و فلان‌سلطنه بخوانم، من از دانشکد افسری بیرون آمده‌ام که این کار را درست کنم. آن زمان چهار کافه در خیابان لاله‌زار بود؛ پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، رضا ورزنده، امیرناصر افتتاح و من شروع به کار کردیم. در همان موقع در تهران زمین متری 11هزارتومان بود و من شبی دوهزارو500‌تومان می‌گرفتم؛ پرویز یاحقی شبی 600‌تومان، فرهنگ شریف 500‌تومان، رضا ورزنده 400‌تومان و افتتاح هم 300‌تومان می‌گرفت.

چطور شد موسیقی ایرانی آن هم با این نوازندگان قدری که نام بردید از رادیو به کافه‌های لاله‌زار کشیده شد؟

داستان اینکه چطور این روال به وجود آمد هم از این قرار است که‌ خانم آقای امینی (نخست‌وزیر وقت) ما را دعوت کرده بود؛ این‌خانم یکدفعه برگشت به ما گفت چرا موسیقی ایرانی را جهانی نمی‌کنید؟ گفتم شماها نمی‌گذارید. گفت یعنی چه؟ گفتم مگر شما نیامدید به مدت پنج‌سال واردات ماشین را ممنوع کردید حالا بیایید این ‌خانم‌هایی را که می‌آیند در این کافه می‌خوانند و می‌رقصند و پر می‌زنند ممنوع کنید تا هنرمندان موسیقی ایرانی بین مردم بیایند و کار کنند.گفت من همین فردا این کاری را که شما گفتید انجام می‌دهم و همین کار را هم کرد. بلافاصله «حسن عرب» نامی‌ که مشاور آقای حجازی بود آمد و با ما قرارداد بست. بعد از من هم آقایان ایرج، جلیل شهناز، جهانگیر ملک و بعد هم تمام هنرمندان آمدند و در این کافه‌ها برنامه اجرا کردند.همه‌چیز از همان اولش که ایده‌آل نیست؛ همین موبایلی که امروز به وسیله آن با تمام دنیا به صورت لحظه‌ای می‌توانید تماس داشته باشید اولش هندلی بود که باید اپراتور یک شماره را برای شما می‌گرفت. استاد صبا می‌گفت اگر در تمامی ‌علوم شاگرد از استادش جلو نزند که علم و پیشرفت، از بین می‌رود. در همه رشته‌ها باید حرکت کرد، بداهه انجام داد و خلق کرد. خود رهبر انقلاب هم گفته بروید و خلق کنید؛ امام‌خمینی (ره) هم که آمد، گفت می‌توانید همه کاری بکنید. آقای حسن روحانی هم می‌گوید ما می‌توانیم و باید خلق کنیم و برویم چیزهای نو به وجود بیاوریم. اینها رهبران مملکت ما هستند و اینگونه می‌گویند. موسیقی ما بسیار وسیع است؛ یادم می‌آید وقتی با استاد صبا و فرامرز پایور، نورعلی‌خان برومند و احمد عبادی به یونسکو رفته بودیم، موسیو دانیلو به مرحوم صبا گفت این موسیقی شما در برابر موسیقی دنیا مانند قطره اشکی در برابر دریاست. استاد صبا هم با همان حالت خاصش گفت بله موسیقی ما مانند قطره اشک است اما این قطره اشک واقعا سوزاننده است. ما تازه اول کار هستیم. هر کدام از هنرمندان ما باید جایگاه خودشان را داشته باشند و به دنبال خلق و بداهه بروند.

این خلاقیتی که شما می‌گویید بستر می‌خواهد؛ در گذشته شیوه تدریس به گونه‌ای بود که از دل آن طاهرزاده، بنان، قوامی، ایرج گلپا، شجریان، ادیب خوانساری و بسیاری دیگر بیرون آمدند که هر کدام امضایی داشتند. اما امروزه شاهد چنین تنوعی در خروجی کلاس‌های آواز نیستیم. چه تفاوتی میان تدریس آواز در گذشته و امروز می‌بینید؟

الان هم اگر جلو جوان‌ها را نگیرند، موسیقی ما پیشرفت خواهد کرد و مطمئن باشید که در آینده نزدیک موسیقی ما از این حالت بیرون خواهد آمد. هر هنرمندی باید ردیف موسیقی ایرانی را بداند. اینها الفبای موسیقی است. ما چیزی به اسم«رج‌زدن» داریم که مشقی را در بالای صفحه می‌نوشتند و همه عین همان را پایین سرمشق کپی می‌کردند؛ این کار که موسیقی نیست. ما سیری در موسیقی‌مان داریم که چندصدسال قبل به وسیله افرادی مانند صفی‌الدین ارموی بسط و گسترش پیدا کرده و همین‌طور تا میرزا عبدالله و آقامیرزا حسینقلی و درویش‌خان و نورعلی‌خان برومند آمده. آنچه به این افراد رسیده مانند چهارعمل اصلی است و این اصل را باید یاد گرفت.

اما نورعلی‌خان برومند هم که از ایشان یاد می‌کنید شیوه خوانندگی شما را نمی‌پسندید؛ درست است؟

بله؛ ایشان حتی صدای ادیب خوانساری را نیز نمی‌پسندید. من 9سال‌ونیم شاگرد نورعلی‌خان برومند بودم و ایشان آوازهایی از سیدحسین طاهرزاده داشت که می‌گفت باید نعل به نعل اجرا شود. اگر قرار بود همه به دنبال این روش بروند شاید یک سیدحسین طاهرزاده خلق می‌شد اما خواننده دیگری به وجود نمی‌آمد، مثلا اگر یکی از ادوات تحریر گوشه سلمک را متفاوت با آنچه طاهرزاده اجرا کرده بود، می‌خواندید می‌گفت نشد آقا. در منزل همین آقای نورعلی‌خان برومند، اسماعیل‌خان قهرمانی ساز می‌زد و آقای طاهرزاده می‌خواند. من به آقای طاهرزاده گفتم حالا من جور دیگری برای شما می‌خوانم که شما بگویید چگونه است؟ من همان سلمک را با این شعر«ما را به جز تو در همه عالم عزیز نیست» خواندم و به شوشتری وارد شدم. آقای طاهرزاده یک‌مرتبه توجهش جلب شد. بعد به شور رفتم و باز برگشتم. طاهرزاده تعجب کرد و چشم‌هایش بازتر شد که چگونه این کار را انجام دادم. خب این حاصل 9سال‌ونیم ردیف کارکردن نزد نورعلی‌خان برومند و البته نتیجه تفکر و خلاقیت فردی خود من بود. جوان‌ها باید ردیف را یاد بگیرند ولی نباید به خشت‌زدن و رج‌زدن بیفتند. باید روی آنچه یاد می‌گیرند، بروند فکر کنند. همواره ردیف‌دان‌ها قصد داشتند آن چیزی را که در قدیم بوده قالب کنند. همه چیز دارد رو‌به جلو می‌رود آن وقت انتظار دارند موسیقی به 1700سال قبل برگردد! من هرگز و تحت هیچ شرایطی کاری را که بعد از گلها می‌خواستند، انجام نمی‌دادم. چون من آدم مستقلی هستم و فکرم هم برای مردم است و آنچه مردم بخواهند برایشان می‌خوانم. موسیقی ما موسیقی تعزیه، موسیقی جنگ، موسیقی شاد و انواع دیگری از موسیقی است؛ باید ببینید مردم چه می‌خواهند. وقتی شما در مجلسی نشستید و می‌خواهید چیزی اجرا کنید، باید ببینید آن مجلس شاد است یا مجلس عزای کسی است؛ به شعر و موسیقی باید دقت کنید. بلبل و قناری هم می‌خوانند و صدایشان هم بسیار زیبا است. اما یک وقتی هست که شما مانند قدیم‌ها وقتی به اوشان می‌روید از ساعت هفت‌شب جیرجیرک‌ها شروع به جیرجیر می‌کنند و از این فضا لذت می‌برید؛ صدای بلبل و قناری زیباست ولی در این فضا صدای جیرجیرک لذتبخش است. پس شما باید بدانی برای چه مجلسی قرار است اجرا کنی. بعدها حتی آمدند و گفتند تحریر هم نمی‌شود زد. آواز بدون تحریر یعنی چه؟ مگر آواز بدون تحریر می‌شود؟ خب، این چه کاری است اگر یک خانم یا آقا را با صدای قشنگی بیاورید که آن شعر دکلمه کند که خیلی بهتر می‌شود. تازه بعد از آن آمدند و گفتند تحریر 9تا است. من در کتابم هم نوشته‌ام تحریر از روی «الف» تا آخرین حرف یعنی «ی» می‌تواند استفاده شود. تحریر‌هایی هم که روی هر یک از این حروف می‌زنید با یکدیگر فرق می‌کند. این یک علم است.

شما حدود 17سال فقط و فقط آواز می‌خواندید و پس از آن به یکباره سمت اجرای ترانه و تصنیف هم رفتید. این رویکرد چه دلیل خاصی داشت؟

در آن زمان خواندن ترانه نیاز مردم بود. تازه من چیزی را به وجود آوردم که هنوز به‌خوبی باز نشده است. من بعد از اینکه شروع به خواندن ترانه کردم، دیدم هنوز فاصله دیگری میان ترانه و آواز وجود دارد که رومانس بود. همان قطعه «تصورهای باطل...» را اگر گوش کنید، تازه شروع به فکرکردن می‌کنید که چه می‌گوید.الان دیگر نوبت جوان‌ترها است؛ امثال گلپا کارهایشان را کرده‌اند و امروز دیگر باید به جوان‌ها میدان داد و چوب لای چرخشان نگذاشت. همه‌اش که نمی‌شود گلپا و فلان و فلان خواننده را شنید.

در نسل جوان صدای امیدوارکننده‌ای می‌بینید؟

بله. من شاگردی دارم به اسم صادقیان که بسیار خوب می‌خواند.

همین آقای صادقیان را در یک برنامه تلویزیونی هم آورده بودند که مثل شما می‌خواند، این هم کپی محسوب می‌شود.

کپی‌خواندن یعنی ادادرآوردن. من به همه شاگردانم گفته‌ام خودتان باید آوازتان را طراحی کنید و جایگاه خودتان را در موسیقی به دست بیاورید درست همان کاری که گلپا و شجریان و خیلی‌های دیگر کردند وگرنه یک کاری را که کس دیگری کرده شما دوباره بخواهید تکرار کنید، مسخره است. برای مثال شما اگر بخواهید دیلمان آقای بنان را با همان شعر کپی کنید، هرگز نمی‌توانید بهتر از بنان آن را بخوانید؛ اما اگر شعر دیگری انتخاب کنید و خودتان باشید امکان دارد دیلمانی به‌مراتب بهتر از بنان بخوانید. من 80سال دارم و معتقدم حقایق را باید بپذیریم و یکی از حقایق این است که از یک سنی به بعد باید به فکر پرورش شاگردان مستعد و به‌خصوص شاگردانی که پول ندارند، بود.

کمی ‌هم به سراغ حاشیه‌ها برویم؛ ظاهرا برایاستفاده از صدای شما در فیلمی‌ از ساخته‌های پازولینی، دستمزدی یک‌میلیون‌دلاری به شما پرداخت شده است. این صحت دارد؟

من سه‌فیلم بازی کرده‌ام؛ یکی حنجره طلایی بود که فکر می‌کنم حدود سال 50 ساخته شد که دیدم بازی در سینما کار من نیست. سال 48 نیز یک داستان شب در رادیو با عنوان «آتشی بر دل» بازی کردم که نقش اولش مجید نام داشت و من بازی می‌کردم. این داستان نیز به مدت هفت‌روز در ماه رمضان پخش شد. بعد از آن علی عباسی در استودیو میثاقیه به من گفت خبر‌ داری پازولینی در فیلمش از صدای تو استفاده کرده است؟ خب من هم وکیل گرفتم و بعدها من و پازولینی را خواستند و پرونده‌مان حدود یک‌سال به طول انجامید. بالاخره هم این آقا را محکوم کردند که شما آواز این آقا را بدون اینکه از ایشان اجازه بگیرید، برداشته‌اید و در متن فیلم خودتان استفاده کرده‌اید. من یک آواز خسرو و شیرین با ساز جلیل شهناز خوانده بودم که در بخش تحریرش از پایین به سمت بالا حرکت می‌کردم و تحریر می‌زدم و دوباره به سمت پایین بازمی‌گشتم. این تحریر را یک‌نفس زده بودم و آنقدر زیبا شده بود که مرحوم پیرنیا و روح‌الله خالقی و علی دشتی به‌خانم روشنک گفتند دو بیت دکلمه شعر بعد از این تحریر بخواند و دوباره این تحریر را تکرار کردند که این اتفاق بی‌سابقه بود. این دکلمه و تحریر را اول فیلم«ماد آ» گذاشتند. بعد هم پازولینی محکوم به پرداخت یک‌میلیون‌دلار به خاطر این کار به بنده شد.

ظاهرا برنامه مشترکی هم با ابراهیم تاتلیسس داشتید؛ این برنامه در چه ابعادی بود و کجا برگزار شد؟

این برنامه حدود 10سال قبل برگزار شد. کنسرت من با غیرایرانی‌ها، یکی با احمد ظاهرشاه برادرزاده محمد ظاهرشاه در پاکستان بود. ما سفری داشتیم که طی آن 10‌روز به افغانستان، 15‌روز در پاکستان و 15‌روز در هند بودیم. با اسدالله ملک بودیم. اینها با سازهایی شبیه گارمون بود که روی زمین می‌گذاشتند و می‌نواختند و همچنین با طبلا آمدند. آن کنسرت را در ماهور با استفاده از شعر«همچون منصور من از سر دار برفتم» اجرا کردیم. یکی هم برنامه مشترک با ابراهیم تاتلیسس در آمریکا بود. من در آمریکا کنسرت داشتم و ابراهیم تاتلیسس برای تماشای آن برنامه آمده بود. ابراهیم تاتلیسس را به روی سن دعوت کردیم و اجرای مشترک با هم انجام دادیم. اجرایی هم با سارا زاوور در منزل سردار حکمی‌ در پاسداران داشتیم. بزرگ لشگری در آن زمان رییس رادیو بود. آقای بدیعی و امیرناصر افتتاح هم جزو نوازنده‌ها بودند و سرپرست نوازنده‌ها نیز آقای بزرگ لشگری بود.

با ابراهیم تاتلیسس چه قطعه‌ای اجرا کردید؟

ابراهیم تاتلیسس آهنگ آبی آبی چشم‌آبی را تازه خوانده بود و من تحت‌تاثیر این آهنگ بودم. گروه نوازنده‌های ما هم آنقدر قوی بودند که هر چیزی می‌توانستند بزنند. در آن اجرا ما 13نوازنده داشتیم.

یکی، دوماه قبل هم اثری از شما پخش شد؛ این اثر به‌تازگی ضبط شده بود؟

من هر از گاهی اثری ضبط می‌کنم. امسال هم وقتی رفتم زلزله‌زده‌ها را دیدم احساس کردم هیچ‌چیز سر جایش نیست. با تاثیر از این اتفاق این شعر را خواندم: «آنجا که‌ روزی‌ خانه عشق و صفا بود دیگر به جا نیست، سقفی که بامش سایه لطف خدا بود دیگر به جا نیست، دیگر رهی نیست دیگر دری نیست ره‌گستری نیست.» آمدم و گفتم این را می‌خواهم برای زلزله‌زده‌ها بخوانم. سال گذشته هم اثری ضبط کردم و گفتم این دیگر آخر کار است. نوازنده‌اش هم جهانشاه برومند بود و خیلی هم صدا کرد. یک‌روز ناهار با هم بودیم گفت برویم یک چیزی یادگاری ضبط کنیم. شعری از جهانبخش پازوکی با عنوان «این دیگه آخر کاره» دستم بود و می‌گفت: «این دیگه آخر کاره، آخرین سوت قطاره...» حس خیلی خوبی هم داشت. الان هم اگر سوژه خوب دستم بیاید، کار می‌کنم؛ ولی به نظر من کار مهم من این است که جوان‌ها را زنده کنم. صدا نعمت خدادادی است، به شرطی که برای مردم دلسوخته بخوانی؛ این صدا می‌تواند کینه‌ها را از بین ببرد و دل‌ها را به هم نزدیک کند. شما با شعر خوب به خدا نزدیک می‌شوید. همه‌اش که پول نیست.

خیلی‌ها دوست دارند نظر شما را در مورد صدای استاد شجریان بدانند...

من صدای آقای شجریان را بسیار دوست دارم. ایشان صدایی بسیار خوب و جایگاه خودش را دارد. نه‌فقط آقای شجریان، من صدای آقای ناظری را هم دوست دارم. یک‌ روز که عازم سفر بودم آقای نوربخش آمد منزل ما و تعدادی از آهنگ‌هایش را به من داد. در این مجموعه‌ای که به من داد قطعه‌ای به نام «مرا مگذار و مگذر» در فضای دشتی بود. من از اینجا تا شمال رفتم و برگشتم این کار را هفت‌دفعه گوش کردم. اینها همه صداهای قشنگی هستند. ما همه‌باهم برادر و رفیق هستیم. شما تا به حال ندیده‌اید که وقتی من از آقای شجریان، ناظری، نوربخش و بقیه کسانی که می‌خوانند صحبت می‌کنم بد بگویم. همیشه گفته‌ام هر کسی جایگاه خودش را دارد و همه خدمت کرده‌اند. حالا یک کسی اینطور می‌پسندد همین‌طور هم می‌خواند. از آنجا که مرحوم طاهرزاده همیشه به‌خانه نورعلی‌خان برومند می‌آمد، نورعلی‌خان می‌گفت همه باید مثل آقای طاهرزاده بخوانند. من مخالف بودم و می‌گفتم هر کسی باید مثل خودش بخواند. من از آقای طاهرزاده پرسیدم شما خوب‌خواندن را از که آموختید؟ گفت از آنهایی که بد می‌خواندند. این نکته خیلی مهمی ‌است. چند وقت قبل به بیمارستان برای عیادت یکی از دوستانم رفته بودم که آقای ناظری را هم دیدم. ایشان به من خیلی محبت دارد. گفتم ‌ای‌کاش بیشتر همدیگر را ببینیم. بعد گفتم ولی سازت را همراهت نیاوری چرا که ما نباید فقط به خاطر خواندن دور هم جمع شویم. آقای ناظری گفت آقا من برای شما نخوانم برای که بخوانم؟ در مسیر برگشت وقتی روی این حرف آقای ناظری فکر کردم، دیدم این حرفش چه صفایی داشت و من از ایشان درس گرفتم. با یک کلمه حرف، من را دگرگون کرد. ما همه با هم دوست هستیم. الان صداهای خوبی در شاگردها و جوان‌ها می‌بینم، صداهایی مثل صدای آقای خوشرو، مهاجر، صادقیان، یا یک سرهنگ شهربانی به نام شیخ که می‌توانند پشتوانه آینده موسیقی ما شوند. من هم وصیت و توصیه می‌کنم به همه رفقایم که به جوان‌ها کمک کنند و دستشان را بگیرند. حتی اگر می‌توانند از این جوان‌ها برای آموزش پول نگیرند. من چیزهایی از این جوان‌ها دیده‌ام که باورتان نمی‌شود.یک شعری خوانده‌ام که بعدا منتشر خواهد شد؛ این شعر می‌گوید: «جونیم رو آسون گرفتی، زندگی زندگی، تو با قیمت جون گرفتی.» به زندگی می‌گوید هیچ چیز به من مفتی ندادی جانم را گرفتی. حالا سنم به 80 رسیده است. اینها تجربیاتی است. ما از یک‌خانواده پولدار نبودیم. اینقدر پیاده نیمه‌شب‌ها خودمان را به‌خانه رسانده‌ایم. با آقای علی اصغر بهاری وقتی از‌ خانه استادم بیرون می‌آمدیم رویمان نمی‌شد به کسی بگوییم ما را هم برسان. از خیابان گنجه‌ای در امیریه تا خیابان شهردار می‌آمدیم. باز هم من چیزی دستم نبود ولی آقای بهاری کمانچه‌اش را هم حمل می‌کرد. پیرمرد به من می‌گفت خسته شدم گلپاجان. ما این زجرها را هم کشیده‌ایم و می‌دانیم نداری یعنی چه. جوانی که پول ندارد ولی صدای قشنگی دارد، باید کمکش کرد.
در مورد رابطه‌تان با برادرتان محمد گلریز هم می‌خواستم سوال کنم چرا که در محافل مختلف حرف‌ها و شایعات زیادی در این زمینه زده ‌می‌شود...

رابطه ما بسیار خوب است. اتفاقا چندی قبل تلفنی با هم صحبت می‌کردیم. روحیه و افکار هر کسی متعلق به خود اوست و این حق طبیعی هر کسی است. اگر نسبت برادری هم نداشتیم باز می‌گفتم که او بسیار آدم درستی است. من به دلایل مختلفی بیمه هنرمندان نبوده‌ام؛ حدود دوماه قبل برادرم گفت: «داداش برای بیمه هنرمندان نظرت چیه؟» جواب دادم همیشه گفته‌ام من بیمه هنرمندان و برنامه گلهایم را بخشیده‌ام؛ دلیلش هم اینکه من مستقلم. برادرم گفت: «از نظر معنوی می‌پرسم؟» گفتم من از نظر معنوی اصلا نیازی به این چیزها ندارم. آن زمانی که باید پول جمع می‌کردیم، این کار را کردیم و نه سیگار می‌کشم و نه اهل برنامه دیگری هستم. هستند هنرمندانی که برای کشیدن یک دندان نیاز مالی دارند و باید به آنها کمک شود.

نظرتان در مورد صدای محمد گلریز چیست؟

صدای بسیار خوبی دارد. اولا که موسیقی را به‌خوبی می‌شناسد و بر خلاف اطلاعاتش تاکنون ندیدم ادعایی داشته باشد. محمد شاگرد حسن گلپایگانی یکی دیگر از برادرانم که خودش ردیف‌دان معتبری است، بوده. البته هر وقت نورعلی‌خان به‌خانه ما می‌آمد پشت در می‌ایستاد و استفاده می‌کرد ولی در اصل شاگرد حسن گلپایگانی بوده است. جاهایی می‌رود و کارهایی می‌کند که من به محمد افتخار می‌کنم. شاید اگر بداند من اینها را می‌گویم ناراحت شود. مغز و خطش یک جور است و هر کسی یک جور خداوند را عبادت می‌کند. ما هم بنده او هستیم. یک آمریکایی هم وقتی در یک صحنه رانندگی ترمز می‌کند می‌گوید مای‌گاد. اوست که همه چیز را می‌داند.

شما آثار خصوصی خوبی هم دارید. اینها را منتشر نمی‌کنید؟

خب، با هنرمندانی چون پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، رضا ورزنده، حبیب‌الله بدیعی و مرتضی‌خان محجوبی آثاری دارم. اولین آوازی هم که خواندم دعوت شدم منزل مرتضی‌خان محجوبی که آقای حسین تهرانی، علی تجویدی، سعادتمند قمی، علی دشتی، رهی‌معیری هم بودند که من اولین آوازم را بعد از اینکه از دانشکده افسری بیرون آمدم آنجا خواندم. همان‌جا هم بود که مرحوم پیرنیا من را به برنامه گلها دعوت کرد. آن زمان من 18سالم بود.آثار خصوصی برای خود من ارزشی دارد که با هیچ‌چیز قابل قیاس نیست، مثلا آقای بدیعی همین‌جا به آقای شریف گفت حالش را داری شوری به پا کنیم؟ و بعد اجرای خوبی با هم داشتیم. از این دست آثار زیاد دارم. یک آواز راست پنجگاه هم دارم که در شب تولدم اجرا کردم و آقای جلیل شهناز و جهانگیر ملک هم ساز زدند. شعر این راست پنجگاه هم«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد» است؛ همه هنرمندان بودند. البته خودم این آواز را ندارم و دنبال این آواز هستم که گیرش بیاورم.

این آوازها قطعا می‌تواند الگوهای خوبی برای نسل امروز آواز ما باشد.

از این دست آثار زیاد داشته‌ام و متاسفانه در حال حاضر بدون اجازه من از ماهواره‌ها دارند این آثار را پخش می‌کنند. چیزهایی هم همراه با پخش این آثار می‌گویند که امکان دارد خدای‌نکرده به برخی هنرمندان بربخورد. به هر حال من اعتقاد دارم هر هنرمندی جایگاه خودش را دارد.

و در پایان اینکه در فضای جدیدی که پیش آمده آیا افق روشنی برای موسیقی و هنر می‌بینید؟

من اصلا آدم سیاسی نیستم ولی این آقای روحانی حرفی زده که من به ایشان ارادت پیدا کرده‌ام. ایشان گفته ما می‌توانیم همه چیز را درست کنیم و می‌توانیم جلو برویم و باید خلق کنیم. من از این حرف خیلی خوشم آمد. ایشان نمی‌گوید ما باید موسیقی‌مان را از 700سال قبل بگیریم. مگر می‌شود توی اتوبان سوارشتر یا الاغ شوید. مگر می‌شود همه کارها پیشرفت کند اما موسیقی به 700سال قبل برگردد؟ مرغ سحر در دوره خودش خیلی خوب بوده اما امروز ما باید مرغ‌سحرهای بیشتری بسازیم. انتظارم هم این است. من نه نیازمند شغلی هستم و نه نیازمند پولی؛ حتی به من می‌گویند بیا برایت بزرگداشت بگیریم که همیشه گفته‌ام این را هم نمی‌خواهم. من انتظار دارم آنچه گفته شده عمل شود و به این جوان‌ها کمک کنند. امیدوارم موسیقی به جلو برود و مرغ‌سحرهای دیگری را به وجود بیاوریم. همیشه گفته‌ام بهترین افتخارم این بوده که بهترین نوازنده‌ها همراهم بوده‌اند و وجود این افراد باعث شده که من به اینجا برسم.


 

منبع: روزنامه شرق - 9 بهمن 1392

 

حضور استاد گلپا در کنسرتی که برایم...

یکی از هنرمندانی که بسیار ایشان را دوست داشته و میدارم و خاطرات بسیاری از ترانه ها و آوازهای ایشان در دوران نوجوانی دارم؛استاد علی اکبر گلپایگانی است.

در نقطه مقابل استاد گلپا برای من ؛ عبدالحسین مختاباد است. خواننده ای که به زحمت می شود او را هنرمند نامید؛ نه هنر ایشان و نه شخصیتشان را دوست دارم.

چندی قبل خبری آمد مبنی بر اینکه استاد گلپا بدیدن کنسرت مختاباد رفته اند. خبری که برایم کمی عجیب بود. تا جایی که یاد دارم در این چند سال اخیر؛تنها مراسم و کنسرتی که استاد گلپا در آن حضور یافته اند،کنسرت روانشاد همایون خرم در سال ۱۳۹۰ بوده است. استاد نه در تشییع جنازه استادان شهناز،کسایی؛ خرم و بسیاری دیگر حضور نیافته اند؛ نه در  کنسرتهای اجرا شده توسط اساتید در این چند ساله اخیر و نه حتی در بزرگداشت رفیق گرمابه و گلستانش،حسین خواجه امیری که چندی پیش برگزار شد.

خوب؛شاید یک طرفه به قاضی میروم و استاد طی این زمانها در ایران نبوده اند. اما باز هم برایم قانع کننده نیست.

به هر روی گرچه در تضادی قرار گرفته ام و حضور استاد در این کنسرت برایم عجیب بود(نگویم ناراحتم کرد) دیدن ایشان در صحت و سلامتی بعد از مدتها برایم خوشحال کننده بود. چند روز دیگر سالروز تولد ایشان است. آرزو دارم ایشان همیشه شاد و سلامت باشند.

دیدن عکسهای استاد در کنسرت مذکور برایم انرژی بخش بود؛ شاید برای شما هم باشد...

 

 

 

 

 

 

گفتگو با اکبر گلپایگانی: کینه راهی برای موفقیت نیست

 

اکبر گلپایگانی هنرمندی است سهل وممتنع مانند آوازهایش، صدای رسای او هم در نسل قبل محبوب بود وهم نسل جدید به کارهای گلپایگانی ارتباط برقرار می‌کند، هنرمند همیشه خوشروی ایران با کارنامه‌ای درخشان در برنامه گلهای جاویدان توانسته مدرک پروفسوری موسیقی را از کشور فرانسه به خود اختصاص دهد و حال با انتشار مجموعه فرود و فراز توانسته گام مهمی در آموزش آوازی ایرانی بردارد. اکبر گلپایگانی در ۱۰ بهمن ۱۳۱۲ در محله تکیه زرگرهای تهران به دنیا آمد. خانواده وی هنرمند بودند به طوری که برادر ایشان استاد حسن گلپایگانی یکی از نوابغ موسیقی ایران محسوب می‌شوند و مجموعه گوشه‌های موسیقی ایرانی که با صدای ایشان ضبط شده‌است یکی از کامل‌ترین مجموعه‌های گوشه‌های اصیل ایرانی است و تدریس آواز ایشان از سال ۱۳۴۸ در آموزشگاه برادران معارفی تاکنون با جدیتی مثال زدنی در حال انجام است. اولین آواز رسمی وی آوازی در مایه ابوعطا در سال ۱۳۲۸ (در سن ۱۶ سالگی) در یک محفل خصوصی و در منزل استاد مرتضی خان محجوبی و با همکاری استادان بزرگی همچون مرتضی خان محجوبی، بانو قمرالملوک وزیری، سعادتمند قمی، علی تجویدی و حسین تهرانی. نوازندگانی که با استاد همکاری کرده‌اند: استادان مرتضی خان محجوبی، نور علی خان برومند، ابوالحسن صبا، اسماعیل قهرمانی، احمد عبادی، علی اصغر بهاری، مهدی خالدی، یوسف فروتن، حسین یاحقی، رضا ورزنده، جلیل شهناز، علی تجویدی، حسین تهرانی، مجید وفادار، پرویز یاحقی، حسن کسایی، لطف ا… مجد، جواد معروفی، همایون خرم، حبیب ا… بدیعی، فرهنگ شریف، مجید نجاهی، فرامرز پایور، منصور صارمی، امیر ناصر افتتاح، جهانگیر ملک، سلیم فرزان، فریدون حافظی، حسین همدانیان، اسدا… ملک، فضل‌ا… توکل، انوشیروان روحانی، بهرام شمس، حسن ناهید، کیومرث حقیقی، محمد حیدری، منصور نریمان، محمود رحمانی پور، عماد رام، سیاوش زندگانی، میلاد کیایی، امیر بیداریان و…

با این هنرمند گفت وگویی داشته‌ایم که در ذیل می‌خوانید.

 

اکبرگلپایگانی چگونه گلپا یگانی شد.هنرمندی که پس از سی سال هنوز کارهایش مورد توجه قرار می‌گیرد؟

من همیشه یاد گرفته‌ام با آمدن کس دیگر جایگاه هنرمند قبلی از بین نمی‌رود. در موسیقی ایرانی به دلیل پایه‌های بداهه طبعا هر کاری آب و رنگ خودش را داراست و هنرمند باید با تحولات وپیشرفت موسیقی روند روبه جلویی داشته باشد این به سن وسال برنمی‌گردد بلکه به سلامتی جسم و روح بازمی‌گردد اگر یک جوان مراقب دندان‌هایش نباشد در سن 30 سالگی صدای او از بین می‌رود و مانند پیرمردها حرف می‌زند در کنار فن موسیقی بسیار مهم دیگر کسی راست پنج گاه 45 دقیقه‌ای راگوش نمی‌دهد یعنی حوصله‌ و وقتش را ندارد پس باید با زمان پیش رفت البته این تحولات نباید به قیمت از دست رفتن اصالت‌ها باشد. اما متاسفانه امروزه دیگر کسی گوشش به این حرفها بدهکار نیست و هنر جایش را به ادعا داده است متاسفانه همه استاد شده‌اند، نوازندگی شهنازی و نی کسایی جایش را داده به صحبت و مصاحبه کردن. استاد من فلانی بود و من شاگرد استاد ابن استاد بودم که نشد حرف و هنر، گیرم پدرت بود فاضل از بحر پدر تو را چه حاصل. شما به دانشگاه بروید و ببینید صدنفر ویلن می‌زنند شاید دو نفر از آنها سازشان قابل شنیدن است و بقیه به قولی اره به اعصاب مردم می‌کشند و آنها آدم‌های عادی نمی‌توانند باشند.

 

به گذشته بازگردیم جایی که گلپایگانی جوان در میان بزرگان به اجرای کمتر ازبرنامه گلهای جاویدان قانع نشد، برنامه‌ای که جایگاه سلاطین موسیقی ما مانند بنان، خوانساری و بود،آن زمان چه احساسی داشتید؟

بله کاملا درست است جوان‌ترین خواننده برنامه گلهای جاویدان شاگرد نورعلی خان برومند بود که با سن کم در کنار بزرگانی مانند بنان، فاخته‌ای، ادیب، عبدالوهاب شهیدی، عبدالعلی وزیری و سیدحسین طاهرزاده حضور داشتم. در آن زمان خوانندگان جوان و در سطح پایین‌تر به برنامه‌های دیگر در گل‌های رنگارنگ و شاخه گل و… می‌رفتند .

 

در آن زمان با دعوت شما برخی از هنرمندان از رادیو جدا شدند و به کافه‌ها رفتند، دلیل این اتفاق در روزگاری که پول خوبی به هنرمندان می‌دادند چه بود؟

ببینید راحت وخوب زندگی کردن حق ما هنرمندان است ما تا پول نداشته باشیم نمی‌توانیم زن و فرزندان خوب تحویل جامعه بدهیم شما می‌دانید دختران من هر دو در بهترین شرایط وبا تحصیلات عالی در آمریکا زندگی می‌کنند اما ما به خاطر پول به کافه نرفتیم.در آن زمان شما می‌دانید که پس از مدتی برگشتیم اما دلیل بارز این اتفاق این بود پس از مرحوم پیرنیا یک شاعری آمد و یک عده‌ای را جمع کرد و خواستند یک کار نو و خلاقیتی در برنامه عظیم گل‌ها ایجاد کنند!شاهکار آنها عوض کردن نام گل‌ها به چاووش بود ولی با مخالفت مردم روبه‌رو شدند. سپس دوباره آمدند خلاقیت نشان دادند و نام گل‌ها را به گل‌های تازه تغییر دادند! مگر می‌شود؟ گل اگر تازه نباشد که گل نیست و بدتر شد و بعد گفتند که گلپا در گل‌ها نباشد و نه‌تنها من بلکه آقایان یاحقی، کسایی، جلیل شهناز و … را کنار گذاشتند که خودشان را نشان دهند مثلاً نی کسایی را حذف و دف وارد برنامه گل‌ها کردند یا تار شهناز را برداشتند و به جای آن کمانچه آوردند و خوشبختانه دوباره با مخالفت مردم روبه‌رو شدند و دیدند که کینه راهی برای موفقیت نیست.عده‌ای از هنرمندان برگشتند ولی روح من آزرده شده بود و حالا به تربیت شاگردان مشغولم.

 

شما با کاست مست عشق وعقیق خود را به جوانان و نسل جدید ایران معرفی کردید آیا استرس نداشتید که سابقه هنری شما تحت الشعاع قرار بگیرد؟

اصلا اینطور نبود من با سابقه هنریم بازی نکردم. برعکس من کاری را به نسل جدید ارائه دادم که گل کرد. آهنگ‌ها ساخته فضل‌ا… توکل بود ومن با بهره گرفتن از تخصص چندین ساله‌ام در آوازخوانی استفاده کردم. این تخصص از ملودی آهنگین سرچشمه می‌گرفت که خودم می‌ساختم. در این اثر از شعر سعدی مانند کاروان در دستگاه سه گاه استفاده کردم و خوشبختانه به دل مردم نشست و رکورد شکست. البته جواب دوستان را دادم.

 

برخی معتقد بودند که اکبر گلپا دیگر تمام شده است و آثار او تنها در قالب کنسرت‌هایی برای آن طرف مرزهاست اما شما نشان دادید که اینطور نیست؟

توکل من همیشه بر کینه توزی غلبه کرده است. این کینه توزی در زمان قبل از انقلاب وجود داشت شما در فیلم مرد حنجره طلایی شاهد بودید که آن افراد صدای من را گرفتند و نگذاشتند من بخوانم اما من در کافه جواب آنها را که مسخره می‌کردند دادم .پس همیشه توکل من بر کینه‌ها وعقده گشایی‌ها چیره شده است و من آنچه مردم می‌خواستند انجام دادم به قول حضرت سعدی که می‌فرمایند: صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را/ نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی.من با توجه به علم استادم زحمت بسیاری روی ردیف کشیدم ولی فقط روی آن تکیه نکردم. قبلاً گفتم که ردیف همان چهار عمل اصلی ریاضی است. شما فقط آنها را یاد می‌گیرید ولی نمی‌توانید روی آنها مانوری دهید و یک اثر خلق کنید. شما همین‌طور بگویید دو‌دوتا، تا کی؟ آدم خسته می‌شود. موسیقی ما حالا یک شکل شده و همه شبیه همدیگر می‌خوانند. شعرها جدید است و طراوت و واضحی گذشته را ندارد.

 

این اکتفا نکردن بر نت باعث شد که سال‌ها بعد شما مجموعه فراز و فرود را منتشر کنید؟

همواره همه به من می‌گفتند که کتاب چاپ کنم،من چه کتابی چاپ کنم زمانی که هنر موسیقی دارم با این حال از مدت‌ها قبل به این فکر افتادیم که ردیف‌های موسیقی را آنچه از آقایان نورعلی خان برومند، حاج‌آقا محمد ایرانی و اساتید دیگر که با آنها کار کرده‌ایم آثار باارزششان را جمع‌آوری کنیم و برای دانشجویانی که در این زمینه تحصیل می‌کنند به طور قطع این مجموعه گنجینه‌ای گرانبهایی است با تلاش‌های شبانه‌روزی که در طول 11 سال توسط برادرم حسن گلپایگانی جمع‌آوری شده است ما در این مجموعه کارها را نقد کردیم و اشتباه آثار را حذف یا اصلاح و به صورت درست اجرا کرده‌ایم. البته این کارها زیر نظر مستقیم خود من انجام گرفت. باید گفت که فراز و فرود حاصل 11 سال کار تیمی است که ما در اختیار جوان‌ها گذاشتیم و به شما این را یادآور می‌شویم که با تمرین این مجموعه، هنرمند طی دو سال چه نوازنده یا خواننده با زحمت به موسیقیدان خوبی تبدیل خواهد شد. البته نباید وجود خلاقیت را در فرد که شرط اول است، نادیده گرفت.

 

به نظر شما کاری که 11 سال توسط اساتید ایران جمع‌آوری شده (فراز و فرود) چقدر در آینده موسیقی مؤثر خواهد بود؟

از نظر من بی‌نظیر است اما چون خود من دخالت و نظارت مستقیم بر آن داشته‌ام، نمی‌توانم اظهارنظر مستقیم بر آن داشته باشم و بگویم این کار بهترین است اما به طور قطع کسان دیگری در نوشتن ردیف مانند محمود کریمی، موسی خان معروفی و اساتید دیگر زحمات بسیاری کشیده‌اند اما فراز و فرود چراغ راهی برای جوان‌هایی است که بخواهند با موسیقی آشنا شوند و راه خود را گم نکنند. موسیقی همانند یک ساختمان است. اگر این ساختمان بدون فونداسیون و زیرسازی باشد،به طور قطع عمری نخواهد داشت و خراب خواهد شد، پایه و اساس موسیقی و آواز همین ردیف است.

 

همیشه آثار و ردیف‌های ما در طول تاریخ به صورت سینه به سینه بوده، مکتوب شدن و ثبت و ضبط شدن آنها تأثیر مثبتی بر روند آموزش موسیقی خواهد گذاشت؟

پایه و اساس موسیقی ما بر مبنای آموزش سینه به سینه است. نمی‌شود که موسیقی را به حالت نت درآورد و جلوی شاگرد گذاشت. در طول تاریخ همیشه آثار موفق از استاد به شاگرد رسیده است. در مورد فراز و فرود نیز این‌گونه خواهد بود. یعنی همان زمان که در کلاس تمرین می‌کنند باید حتما استاد بالای سر شاگرد باشد. استاد بخواند و او نیز تمرین کند. اگر این امر به حال نت باشد، موضوع از نظر من رد خواهد شد. ذات موسیقی اصیل ما بر پایه فی‌البداهه و سینه به سینه است. مکتوب شدن آن همانند ارکستر سمفونیکی است که نت جلوی نوازنده‌ها می‌گذارند و هر کجایی که یادشان رفت به نت نگاهی بیندازند. خود ما یک زمان 6 تا 8 ساعت سر کلاس بودیم و استاد با ما کار می‌کرد.

 

شما در مصاحبه‌ای اعلام کرده‌اید که حاضرید یک کنسرت در مناطق زلزله زده بوشهر اجرا کنید آیا درست است؟

ما ایرانی هستیم و به همین مناسبت ایران را دوست دارم و هیچ‌گاه مملکتم را تنها نمی‌گذارم. من کنسرت در خارج از کشور برگزار می‌کنم، اما خانه من اینجاست. با این وجود درست است که آنها از 5 کشور بزرگ دنیا به من مدرک دکترا دادند.جایزه رز طلایی را من گرفتم، من مدرک دکترای موسیقی در سال 1961 از دانشگاه نیویورک گرفتم که به همراه استاد فرهنگ شریف در آنجا تحصیل می‌کردیم.از طرف دیگر تندیس شیرطلایی را از ژاک شیراک رئیس‌جمهور اسبق فرانسه دریافت کردم و البته من در یونسکو نیز مدتی تدریس کرده‌ام. در آن زمان دکتر دانیلا رئیس‌ آنجا بود و به همراه استاد «نورعلی‌خان برومند» (که استاد خود من بود)، فرامرز پایور و علی‌اصغر بهاری در قالب یک گروه برای تدریس به یونسکو دعوت شدیم. این‌ها نمونه‌هایی از فعالیت‌های من است اما من به ایرانی بودنم افتخار می‌کنم. ما به این کشور دین داریم و همه چیز هم که پول نیست. با دعوت من یکسری از شاگردان من جمع شده‌اند اگر به ما اجازه دهند در همان شهرستان که محل زلزله‌ بوده خرابی زیادی برجای مانده است من موظفم به عنوان یک ایرانی حتی محل آب و برق و امکانات را تقبل می‌کنم تا این کنسرت برگزار شود و پول آن با نظر خود وزارت ارشاد اسلامی و دست‌اندرکاران میان دیگر نیازمندان تقسیم شود. ما اولین نفر هستیم و هرکس هم اعلام آمادگی کند که در گروه ما باشد دستش را می‌فشاریم و می‌گوییم یا علی مدد.

 

چه عاملی باعث می‌شود که یک هنرمند از پول بگذرد و به کمک همنوع برود؟

من فکر می‌کنم یکی از چیزهای مهم استغنای هنرمند است. ما در زمان‌های گذشته هنرمندان بسیاری را داشتیم که این کار را می‌کردند حالا به هر شکل دیگر. مرحوم قمر نیز در جاهایی که اجرا داشت می‌خواند تمام پول خود را به مردم کمک می‌کرد و آخر در فقر درگذشت. چون او پول‌های زیادی را که به دست می‌آورد بین مردم تقسیم می‌کرد. ما نیز با کمک پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، جلیل شهناز، افتتاح با رفتن روی سن پول درآوردیم و به مردم فقیر کمک می‌کردیم و بعد به همراه گروه خیریه که من به همراه فرهنگ شریف، علی تابش و… رفتیم به اروپا و کمک خیرخواهانه کردیم پس با جهانی‌کردن آواز و اجرا روی سن‌های دنیا پول زیادی به دست آوردیم و این شد پایه‌گذار کمک به هموطن، در کشورهای دیگر خوانندگان از کشورهای ترکیه، آمریکا، مصر و… شما می‌بینید که با رفتن و درخشیدن روی سن به مردم کمک می‌کنند و بچه‌های تیمم را تحت پوشش قرار می‌دهند پس این مساله در هنر چیز جدید و مخصوصی نیست. این هنرمندان تا ساعت 3 نیمه‌شب آواز می‌خواندند ولی پول‌هایشان را مخفی نمی‌کردند. هدف ما این است که هر کاری می‌کنیم برای مردم است.

به عنوان سوال پایانی آیا این عوامل از دوستی با جهان پهلوان تختی سرچشمه می‌گیرد؟

در زلزله بوئین‌زهرا من در کنار تختی بودم، تختی مرد بزرگی بود، او برای مدال طلای المپیک تختی نشد، تختی با مردم بود. روزی هم که رفت چیزی را با خودش نبرد اصلا کفن تختی جیب نداشت. اما هنر تاج سر آفرینش است و جایگاه بزرگی دارد. آقای تهرانی همیشه می‌گفت اول آدم باشید بعد هنرمند.پس ما هنرمندان برای مردم کار می‌کنیم. کمک نیز جز هنرهای ماست. همه ما باید کمک کنیم و بگذارند این کار به سامان برسد که نمی‌توانیم آجر به آسمان بیندازیم و دیوار درست کنیم تنها کمک ما این است که با صدایی که خدا به ما ودیعه داده به هموطنان یاری برسانیم. این بهترین امتحان است برای آدم بودن.

 


منبع: روزنامه آرمان

متن گفتگوی مرد حنجره طلایی آواز ایران با روزنامه دنیای اقتصاد

وقتی همه خواب بودیم گلپا "رز طلائی" گرفت 

 

 

شبی كه در تاب و تب تماشاي فوتبالهای پرهياهوي يورو 2012 عربده مي کشيديم و براي ستار ه های دست نيافتني اروپا، پيراهن چاك مي كرديم، در قاره اي ديگر جايزه معتبر «رز طلايي » به یک ايراني اهدا شد كه بچه های سرزمين من نامش را به سختي به ياد مي آورند. تلفظ نام «ايني يستا » و «کريستيان رونالدو » براي كودكان سرزمين من آسان تر از به زبان آوردن نام «گلپاست. پيرمرد در خانه نشسته است.پيرمرد جز به عشق كو ههای خسته پايتخت از خانه بيرون نمي آيد.دانشگاههای معتبر دنيا براي پيشكش درجه دكتري شان به پيرمرد له له مي زنند. «شش ماه در آمريكا سرگردان بودم و آخرش «اين » را به ما دادند. «اين » كه پيرمرد مي گويند یک تنديس طلاي بيست و چهار عيار است كه با تمام درخشندگي و شكوه نمي تواند عيار هنر آوازخوان پير شهر ما را نشان بدهد.پيرمرد جايزه «گلدن رز » را بعد از سه دهه سكوت، ربوده است آن هم درست در شبي كه همه خواب بوديم. سي سال بعد از انقلاب كوبا بود كه جمعي از پژوهشگران موسيقي در آمريكا تصميم گرفتند براي كشف دوباره گروه كوبايي «بوئنا ويستا » به هاوانا سفر كنند.از آخرين اجراي گروه چيزي قريب به سي و كي سال مي گذشت.بعد از انقلاب «فيدل كاسترو » رسما اعلام كرده بود كه مملكت به جاي «موزيسين » به كارگر » نياز دارد. «بوئنا ويستا » هم به موج انقلاب پيوست و اعضاي گروه مشاغلي مثل كفاشي و خياطي را انتخاب كردند تا از قافله كاستروي بزرگ جا نمانند. بعد از سا لهای سال «ابراهيم فرر » خواننده گروه و اعضاي گروه بوئنا ويستا » كشف شدند و با حمايت یک گروه آمريكايي روي صحنه رفتند و در كمتر از یک سال به عنوان يكي از پرطرفدارترين گرو ههای موسیقی خود را مطرح كردند. «ابراهيم فرر » در سن هفتاد و دوسالگي معتبرترين جايزه موسيقي دنيا يعني كاپ گرمي را ربود تا نشان بدهد دود همچنان از كنده بلند مي شود اما ... اما دود از كنده «ابراهيم فرر » سرزمين ما بلند نمي شود.ما به گلپا خيانت كرده ايم. با دادن دكترا به گلپا خيانت كرده اند. پيرمرد، دكترا نمي خواهد. صحنه مي خواهد.اجرا مي خواهد. سالني به عظمت تخت جمشید مي خواهد تا بتواند ثابت كند كه دود از كنده بلند می شود. به فراموشي سپردن «گلپا » مرگ موسيقي مردمي ايران است، تشييع جنازه برنامه تكرارنشدني گلها ست، مرگ مي ناب است. وداع با آوازهاي كوچه باغي است. راستي چه مي گويم وقتي همه خوابیم؟! پيرمرد هنوز مي خواند اما صدايش مجوز ندارد. براي دخترکي مي خواند كه جهيزيه ندارد. براي كودكي كه نمي داند چرا هر هفته خونش را عوض مي كنند. براي پهلوان قديمي شهر مي خواند كه فقط هق هق حنجره «گلپا » شانه های ستبرش را به لرزه در مي آورد. ما هم صداي پيرمرد را دوست داريم.ما آنقدر پول نداريم كه به پيرمرد «رز طلاي بيست و چهار عيار » هديه كنيم اما دلي داريم كه پيرمرد شش دهه به خاطرش نغمه سر داده است. پيش از آن كه، زود، دير شود كلاه از سر برداريم و به احترام پيرمرد بایستیم...

رودررو با استاد اكبر گلپايگاني خواننده مشهور ايران به بهانه جایزه جهانی رزطلایی

مي خواهم در تخت جمشيد كنسرت برگزار كنم

شهرت و محبوبيت دو مقوله كاملا جدا از هم به حساب مي آيند، اما چه ويژگي هايي كنار هم قرار مي گيرند تا يك هنرمند بعد از 30 سال سكوت، هم شهرت خودش را حفظ مي كند وهم محبوبيتش را. در روزگاري كه آ دمها به راحتي سركشيدن يك ليوان آب، همه چيز را فراموش مي كنند، چرا از كنار نام كسي كه سا لهاست در گوش هاي نشسته و به قول خودش با خاطرات نفس می کشد به راحتي نمی گذرند. چه چيزهايي باعث می شود تا از بين صدها آدمي كه دست به هر كاري می زنند تا عنوان هنرمند را يدك بكشند، تنها يكي پيدا می شود كه به هیچ ادعايي راه خودش را می رود و خاطره جمعي يك سرزمين لقب می گیرد. راه يافتن به حافظه تاريخي ملت اتفاق مهمي است. اتفاقي كه تنها براي عد ه اي محدود می افتد و حالا او حافظه تاريخي ماست. صدايي كه نسل به نسل و سينه به سينه چرخيده و اشکها و لبخندهاي ما را شكل داده است. همان اندازه كه مردم دوستش دارند و هنوز عكسش را روي ديوار اتا قها يشان قاب می كنند، به سرزمينش عشق می ورزد و دنيا را با يك تكه از خاك اينجا عوض نمی کند. اگرچه هنوز صدايش در رسانه ملي پخش نمی شود، اما با همه ناملایمات كنار آمده و همه چيز را بازي روزگار تلقي می کند. دريا دلي است كه عطر باران در كلماتش موج می زند. در همه اين سا لها سكوت كرد و وقتي هم هشت سال پيش با دو آلبوم «عقيق » و «مست عشق » برگشت، ركورد فروش آلبو مهاي پس از انقلاب را شكست. انواع و اقسام تشويق نامه ها و دكتراي افتخاري را از دانشگا ههاي معتبر دنيا گرفته، اما دوباره برگشته همين جا تا هر روز صبح ساعت 5 و نيم صبح به كوه و كمر بزند و براي دل خودش آواز بخواند. او اكبر گلپايگاني است. حافظه تاريخي ما كه اخيرا جايزه «گلدن رز » را هم كنار دكترای افتخاري اقتصاد و هنر يونسكو و دكتراي افتخاري آواز دانشگاه کلمبیا و چند تاي ديگر از همینها در ويترين خانه اش گذاشته است. ما به همين بهانه رودررويش نشستيم، اما خودش معتقد است جايزه اش را يك عمر از دست مردم گرفته و به اين چيزها دل نمی بندد.

شما اخيرا برنده جايزه گلدن رز شديد. اگر ممكن است كمي درباره اين جايزه حرف بزنيد؟

ما در واشنگتن بوديم كه تماس گرفتند و دعوت كردند تا در مراسمي شركت كنيم. من گفتم نمي توانم بيايم؛ اما اصرار كردند كه حتما در برنامه حضور داشته باشم. چند نفر از دوستان هم که عضو كميته برگزاري جايزه بودند، تماس گرفتند كه حتما بروم، اصرار دوستان باعث شد تا همراه خانواده به مراسم بروم. آن روز هنوز نمي دانستم داستان چيست؛ اما مراسم باشكوهي بود و هنرمندان زيادي از كشورهاي مختلف حضور داشتند. درست شبيه مراسم فرش قرمز بود كه هنرمندان با لبا سهاي رسمي راه مي روند و مصاحبه مي کنند و عكس مي گيرند.

چطور شد كه شما را انتخاب كردند؟

دليلش را نمي دانم. در قسمتي از برنامه مجري فارسي زبان ان قسمت، روي صحنه حاضر شد و شعر خواند و درباره اينكه صداي تو اينگونه است حرف زد. من هنوز متوجه نشده بودم كه طرف صحبتش من هستم. بعد از آن جهانبخش پازوكي شاعر و آهنگساز روي سن رفت و شعري با مطلع چلچراغ بزم گلها اینجاست خواند تا رسيد به آخرش كه گلپا اينجاست. همسرم گفت مثل اينكه قرار است اتفاقي بيفتد و یک نفر كه انگليسي حرف میزد پاكت را باز كرد و نام مرا صدا كرد. من اصلا شوكه شده بودم كه بين اين همه خواننده چرا به من جايزه داد ه اند.

خانم فخري خوروش هم آن شب جايزه گرفت؟

بله. از خانم خوروش هم دعوت كرده بودند و با اينكه مريض بود از ايران خودش را رسانده بود. بهروز وثوقي هم جايزه فخري خوروش را داد.


برنامه اسپانسر خاصي داشت؟

شركت DLY اسپانسر برنامه بود. آن طور كه مي گفتند نزدیک به 500 هزار دلار خرج كرده بود. مثلا من همراه خانواد ه ام به آنجا سفر كرده بودم كه تمام هزينه ما را پرداخت كردند.

بازتاب مراسم چطور بود؟

همان موقع كه برنامه اجرا می شد، چند شبکه به صورت مستقيم پخش مي کردند. سا یتهاي زيادي هم آنلاين برنامه را گزارش مي کردند. روزنامه نگاران زیادی هم بودند كه مرتب مصاحبه مي کردند و مجبورمان كردند تا نيمه های شب بمانيم و جواب سوالهايشان را بدهيم.


شما هم عادت داريد شبها خيلي زود می خوابيد؟

دقيقا. من هميشه 9/30تا 10 می خوابم و صبح ها ساعت 5/30 براي ورزش كردن بيدار می شوم.

داوران برنامه چه كساني بودند؟

همه خارجی بودند كه اطلاعي از آنها ندارم؛ اما سرپرستی ادبيات و شعر و موسيقي برعهده احسان يار شاطر بود. روي تنديس هم ذكر شده به پاس 60 سال فعاليت هنري. به نظرم گرفتن یک جايزه مساله مهمی می تواند باشد؛ اما نقطه مشترك بيشتر جايز ه ها و تشويق نام هايي كه در اين نامه است از دكتراي افتخاري دانشگا ههاي مختلف دنيا گرفته تا چيزهاي ديگر، نوشته روي آنها است. همين جمله به پاس 60 فعاليت هنری. شاید در ظاهر خيلي ساده به نظر بيايد؛ ولي برای من اهميت دارد كه گواه یک عمر است. من براي اين كلمه ارزش قائلم. چون يادم مي آورد در كنسرت آمريكا 6 هزار نفر براي ديدن من به لاس وگاس آمدند. ما هنرمندان زيادي داشتیم كه در یک دوره درخشيدند و خيلي زود خاموش شدند. در واقع مثل ستاره يا جرقه بودند 60 .سال براي مردم خواندم و هنوز فراموش نشدم. همين پاداش من است. من سعي كردم هرگز كم کاری نكنم و اگر هم شرايط زمانه و مصلحت روزگار باعث دوری ام شد در جاي ديگر جبران كرد ه ام. من یک شهروند ایرانی ام كه كشورم را دوست دارم و به هر كجاي دنيا هم که بروم با همه استقبالی كه می شود باز هم بر می گردم به همين آب و خاك، باور كنيد استقبال 6 هزار نفري از یک كنسرت آن هم با بليت 250 دلار كه براي یک خانواده 4 نفره 1000  دلار تمام می شود اتفاق كمي نيست. به هر حال مردم فرق بين هنر و غير هنر را مي دانند و براي كسي كه عمرش را در اين راه گذاشته احترام قائل هستند. هم نسلان شما آثار خاطره انگيزي را در موسيقي ايران به يادگار گذاشتند، اما حالا جوا نها علاقه ای براي انجام كارهاي خاطر ه انگيز نشان نمی دهند. متاسفانه هر چيز كه با اقتصاد قاطي شود به همين شكل درمي آيد. يعني وقتي حرف پول وسط باشد  موسيقي از مسير اصلي خارج می شود. زندگي در اين دوره سخت شده است و هر كسي مي خواهد گليم خودش را از آب بيرون بكشد. اگر آدمي علاقه داشته باشد هميشه چيزهاي بكر پيدا می شود. اما بايد مرارت بكشد. جوا نهاي اين دوره بيشتر حاضری خور
هستند و به لقمه آماده فكر می کنند.

در دوره شما خيلي زمان مي برد تا هنرمندي بتواند ساز دست بگيرد و به عنوان نوازنده كار كند ولي حالا اين طور نيست.

خيلي كم پيدا می شود كه هنرجويي 8 تا 10 سال از عمرش را براي يادگيري بگذارد و بعد هم تا آخر عمر جوياي يادگرفتن باشد. البته در هر دور ه اي عد ه اي پيدا مي شوند كه جوينده هستند وگرنه علم و موسيقي از بين می رفت. موسیقی علم است و با زمان حركت می کند اینک یک عده گیتاری روي دوش بيندازند نمی توان نامشان را هنرمند گذاشت. اينكه می گویم بيشتر دنبال لقمه آماده هستند همين است. چند وقت پيش با آدمي برخورد کردم كه تنها چند ماه آموزش گيتار ديده بود. می گفت با همين چند ماه آموزش در یک سفره خانه مشغول به كار شد ه ام كه هم تفريح میکنم و هم كار و مهمتر از همه به درآمد بالايي هم رسيد ه ام. وقتي شرايط اين طوري است چه می توان گفت. باز هم تاکید می کنم در همين شرايط یک عده هم صورت خودشان را با سيلي سرخ نگه می دارند و دنبال كار درست می روند.

حر فهاي شما درست است. نسل شما به تلاش و اهميت دادن به يادگيري شهرت داشت.

يادم مي آيد در آن سالها اصغر بهاری در خيابان شهباز در نزديكي خانه ما ساكن بود. من گاهي به خانه نورعلي خان برومند می رفتم و او هم همراهم می امد. ساعت 12 شب به بعد كه برنامه ما تمام می شدد ماشيني براي برگشت نبود و ما پياده از اميريه تا شهباز را در تاريكي شبهای تهران لابه لای صداي سگها به خانه بر می گشتیم. من كه سازم در سینه ام بود و جوان بودم ورزشکار و تند راه می رفتم و مرحوم بهاري با چمدان در دست نفس نفس می زد و می گفت كمي آهسته برو ما هم برسيم. حالا به اين سن رسيد ه ام می فهمم پيرمرد چه می گفت.

نكته جالب كارنامه هنري شما اين است كه شما سا لها آواز خوانديد و تن به ترانه خواني نداديد. چرا؟

من 17 سال تمام آواز خواندم. استادم نورعلي خان مخالف بود و مي گفت ترانه را بايد خانمها بخوانند. باراديو هم مخالف بود و می گفت اصلا حرفش را نزن. آن موقع استاد پيرنيا كه آدم بزرگي بود از من دعوت كرده بود تا به راديو بروم و من بعد از 17 سال خيلي اتفاقي ترانه خوان شدم.

خاطر ه اش را تعريف مي كنيد؟

در فيلمي كه ناصر ملك مطيعي بازي ميکرد قرار بود ترانه اي روي تصوير او خوانده شود. یک روز دور هم جمع بوديم كه دوستان گفتند لازم نيست تصوير تو در فيلم باشد.تو بخوان چهره ملك مطيعي را نشان می دهیم. وقتي ديدم اين طوري است قبول كردم و آهنگ «قهر و ناز اندازه داره » كه اولين ترانه من هم بود اجرا شد. استقبال از كار آنقدر زياد بود كه حيرت كردم و ترانه های بعدي را شروع كردم.


يعني قبلش با آوازخواني به شهرت رسيده بوديد؟

بله. همه با آوازهايم من را می شناختند، مثلا آواز مست مستم ساقيا دستم بگير آنقدر معروف بود كه طرف روي دوچرخه ركاب می زد و آن آواز را مي خواند.

مثل اينكه درباره این آواز خاطره قشنگي هم داريد؟

تفریح آن روزگار مردم اين بود كه روي پل تجريش می رفتند و آب طالبي و بستني مي خوردند. من معمولا با بديعي می رفتم چون ماشين داشت. یک شب رفتيم تا چيزي بخوريم متوجه شديم یک عده دور یک جوي خشك جمع شد ه اند و مردي با تاري شكسته در دست آواز مي خواند. جلو رفتيم ببينيم ماجرا چيست ديديم طرف با لهجه تركي می خواند مست مستم ساقيا برگرد بيا دستم بگير. مردم تشويق می کردند من به بديعي گفتم چه می گويد؟ گفت: با اينكه غلط می خواند اما مردم دوست دارند و به دلشان می نشیند.


هميشه گفته ايد در سا لهاي گذشته اصلا كم کاری نكرد ه ايد؟ مثل اينكه رديفهاي ايراني را هم تدوين كرد ه ايد و همين روزها منتشر می شود.

من به كمك برادرم حسن گلپايگاني اين كار را انجام دادیم. رديفهاي ايراني از اول 116 تا بود كه آقاي كريمي نوشته بود. بعدها موسی خان معروفي چهار صد و خورده ای رديف را تدوين کرد و حالا هم ما چيزي بیشتر از 900 رديف را پيدا کرده ایم كه با عنوان «فراز و نشيب » همين روزها منتشر می شود. خيلی ها در اين زمينه زحمت كشيدند.

مثل مرحوم صبا كه به نقاط دور افتاده سفر ميکرد تا رديفهای تازه پيدا كند كه نتيجه كارش پيدا كردن زرد مليجه و ديلمان و ... بود. شما هم براي پيدا كردن اين ردیفها زياد سفر كرديد؟

بله به خيلي جاها رفتم. بارها با نورعلي خان برومندسفر كردم. اتفاقا در يكي از اين سفرها رديفي پيدا كردم كه اسم خودم را روي آن گذاشتم.دردستگاه همایون گوشه اي وجود دارد به اسم شوشتري. تكه اي هم به نام بختياري وجود دارد. در نزديكي های خواستار لري را ديديم كه ترکیبی از اينها را می خواند استادم گفت كار عجيب و غريبي درآمده است و بايد اين را در گوشه بگذاريم. همان را همراه ياحقي خواندم كه وقتي می شنوید تشخيص داد شوشتري است يا لري و بختياري. چون خودم آن را پيدا كردم به پيشنهاد استاد تجويدي اسمش را حاج اكبري گذاشتيم.

دنبال اين قضيه هستيد كه در ايران كنسرت برگزار كنيد؟

چون همیشه از كارهاي سياسي و حاشيه ای فاصله گرفت هام احساس كردم شايد تعبيرهاي ديگرگونه اي از درخواست من شكل بگيرد. به همين خاطر هرگز به فكر برگزاري كنسرت نبودم ولي دوست دارم اگر شرايط مهيا شد كنسرتي را در تخت جمشيد برگزار كنم.

يعني فقط به برگزاري کنسررت در تخت جمشيد فكر می كنيد؟

نه اين فقط یک ايده است و تا حالا هم صحبتي نشده است. معمولا در تهران حاشيه هاي بيشتر از متن حضور دارند. به همين دليل اتفاقاتي رخ می دهد كه با موسيقي مغاير است. اگر در تخت جمشيد برگزار كنم مردم فقط به خاطر موسيقي شركت می کنند. خيلي دوست دارم اين اتفاق بيفتد و با همكاري هنرمندان بزرگ روي صحنه بيايم.

براي همين فكر تا حالا برنامه ريزي هم كرد ه ايد؟

راستش می خواهم تلفيقي از هنرمندان پيشكسوت و جوانها كنار هم قرار بگيرند و خوراک خوب به مردم بدهيم. از طرفي قيمت بليتها را طوري تعیین كنيم كه همه مردم توان حضور در آن را داشته باشند. درآمد كنسرت را هم می توانیم براي بيماران خاص كنار بگذاريم.

يعني درآمد آن برايتان مهم نيست؟

اصلا مهم نيست. شك ندارم هنرمندان ديگر هم بدون چشمداشت كار خواهند كرد. هدف ما به دست آوردن پول نيست چون آن یک بحث ديگري است.

شما مثال هايی را درباره اقتصاد و هنر طرح كرديد كه اقتصاد به هنر آسيب می رساند. يعني وقتي نگاه تجاري صورت می گیرد آسیب هم پشت سرش می اید. كي اين قضيه را باز مي كنيد.

تمام جوانها با اميد زندگی می کنند، اما ما با خاطراتمان نفس می کشیم. فرق جوان و سالخورده همين نكته است. جوان براي آینده ه اش برنامه و اميد دارد و آدمي در سن و سال من چندان به اميد متكي نيست. ما با خاطرات خودمان را سرپا نگه می داریم در اين وسط بدي وجود ندارد. اقتصاد در زندگي اصل مهم و ضروري است. آدمها بايد در جواني برنامه ريزي درستي داشته باشند تا در کهنسالی به مشكل برنخورند. علم اقتصاد براي هر آدمي يعني اينكه درآمدش را نسبت به هزينه های زندگي تقسيم كند و یک مقدار را هم به عنوان پس انداز كنار بگذارد. اگر كسي از ابتدا درست برنامه ریزی كند هيچ وقت به خودفروشي هنري نخواهد رسيد. من مخالف نيستم كه هنرمند از هنرش پول دربياورد. مخالف خودفروشي هستم. وگرنه همان طور كه پزشک براي جراحي دستمزد دريافت ميکند و از تخصصش پول درمی اورد هنرمند هم می تواند از تخصصش استفاده كند و زماني كه به اين دام افتاد تا براي تامين تفريح روزمره اش هنرش را آلوده كند كار خراب می شود در واقع اقتصاد زير سوال می رود البته بايد در نظر گرفت كه شرايط ایران با كشورهای ديگر متفاوت است. در ایران بعد از برگزاري يك كنسرت با پرداخت هزینه هاي اجاره سالن و دستمزد هنرمندان و ... چيزي باقي نمی ماند اما در كشوري مثل آمريكا يك هنرمند با برگزاري يك كنسرت تا مدتها تامين است و دغدغه معيشتي نخواهد داشت. فرهنگ اينجا همين است و بايد پذيرفت. به نظر من در كشوري مثل ايران هنرمند غير از كار هنري بايد كار ديگري داشته باشد. من بعد از اينكه شاگرد مدرسه نظام بودم و به دانشكده افسري رفتم و بعد دوره نقشه برداری دیدم هيچ وقت خودم را اكبر گلپايگاني خواننده گلها تصور نكردم. گفتم من اكبر گلپايگاني كارشناس بانك و ثبت احوال هستم و از كارم حقوق دریافت می کنم. اگر می خواستم وقت تلف كنم و به حاشيه سازي بپردازم حالا بايد زندگي سختي را می گذراندم.

يعني در جواني فكر همين روزها بوديد؟

دقيقا. وقتي می خواستم ازدواج كنم هم با حساب و كتاب قدم برداشتم. هميشه فكر ميکردم در آينده بچه هایم نياز به زندگي راحت و تحصيل مناسب دارند تا به خواسته هایشان برسند، يعني تكليف خودم را از اول روشن كردم.

حر فهاي شما كاملا درست است. اينكه هركسي بايد راه را درست انتخاب كند. واقعيت همين است. هر کشوری شرايط خودش را دارد. زندگي یک هنرمند در آمريكا با زندگي یک هنرمند در ايران تفاوت دارد. درست نيست ما الگوهاي خارجي را در ايران پياده كنيم. بايد ساختار اقتصاد ما ايراني باشد و متناسب شرایط خودمان. اگر در آمريكا بليت یک كنسرت 500 دلار تعیین می شود، همان كنسرت بايد در ايران با بليت 50 دلاري فروخته شود. شما خودتان چه كاري را انجام داد ه اید تا حالا با خيالي آسوده زندگي كنيد؟

من وقتی خواننده گل‌ها بودم هر جلسه 250 تا 300 تومان از رادیو می‌گرفتم. همان موقع دو نفر به اسم حسن عرب و حجازی از شکوفه نو آمدند و پیشنهاد کردند با آنها کار کنم. قرار شد 100 هزار تومان دریافت کنم که معادل حقوق یکسال رادیو بود. به هنرمندان دیگر مثل یاحقی، فرهنگ شریف، امیر ناصر افتتاح و... هم همین اندازه پول می‌دادند. آن موقع زمین در خیابان ایرانشهر متری 11 تومان بود. من فکر کردم وقتی اینها چنین پولی می‌دهند و کار مبتذل هم آماده می‌کنند چرا موسیقی خوب روی صحنه نبریم و همین پول به خودمان نرسد. آقای شهباز، جهانگیر ملک و دلکش و... را صدا کردم و قضیه را مطرح کردم. بعضی ها اول موضع گرفتند كه ما حوصله چنين كاري را نداريم و من جواب دادم اگر كار آنها نگرفته بود و مردم استقبال نمی کردند هرگز به ما چنین پولی نمی دادند همان اول كار می گفتند شکست خوردیم و خداحافظ. من پيشنهاد كردم شرکتی راه بيندازيم و سالن اجاره كنيم و برنامه بگذاريم. به دوستانم گفتم اگر هركدام كي گوشه كار را بگيرد همه چيز خوب پيش می رود و ما براي خودمان كار ميکنیم نه براي كس ديگري. در آن دوره من كلوپي راه انداختم با نام ساقي كه كار هم گرفت و خوب پيش رفت.

همان هم باعث شد حالا ديگر دغدغه مالي نداشته باشيد؟

بله همان كار و برنامه ریزی ام براي آينده. باور كنيد پول براي آدمي در سن و سال من هيچ ارزشي ندارد. اگر بنا باشد من به پول كسي سلام و علیک كنم صبح به صبح روبه روی بانك ملي می ایستم و تعظيم ميکنم و اگر هم قرار باشد به زور كسي تعظيم كنم جلوي جرثقيل می ایستم و سرم را خم می کنم من ديگر گول نمی خورم و دنبال یک حقيقت هستم كه جوابگوي نياز روحي من باشد. حالا اگر با برگزاري یک كنسرت چند ميليون هم به دارایی ام اضافه شود سودي براي من نخواهد داشت. اصلا هميشه هر كاري درست و اصولي انجام شود به درآمدزايي هم خواهد رسيد. صددرصد هميشه كار درست نتيجه می دهد. شما اگر جاده ای را راست برويد بهتر از آن است كه كج و كوله برويد. راه صاف زودتر به مقصد می رسد. در اين دوره همه عجله دارند. بايد فرهنگسازی شود و تفكر حرفه ای جاي غيرحرفه اي را بگيرد. در یک زماني اگر خطاط و نقاش اثري خلق ميکردند و دستمزد دريافت ميکردند اتفاقی نمی افتاد، اما اگر پرويز ياحقي در برنامه اي ساز می زد و دستمزد می گرفت همه می گفتند هنر لکه دار شد. هيچکس فكر نمی کرد هنر وقتي لکه دار می شود كه یک آدم در خيابان بميرد و كسي جنازه اش را بلند نكند.

شما سا لها سكوت كرديد تا به قول خودتان فضا براي فعاليت جوا نها باز باشد، اما گذشت زمان ثابت کرده است كه هم نسلان شما از محبوبيت بيشتري برخوردارند. فروش قابل توجه آلبو مهاي «مست عشق و عقيق كه در سال 82 منتشر كرديد گواه همين ادعاست. چرا مردم هنوز آثار نسل شما را بيشتر دوست دارند؟

ببينيد بايد مسوولان جواب اين سوال را بدهند. بايد پرسيد چرا وضعيت اينطوري شده است. روي چيزهايي كه در اين دوره توليد می شود نمی توان اسم هنر گذاشت. در اثر بی هنری اين كارها اسم هنر گرفتند.

ما هم روي همين مساله تاكيد كرد ه ايم. اينكه چه ويژگی هایی كنار هم قرار می گيرند تا هنرمندي به اسم اكبر گلپا پديد بيايد؟

همان داستان هنر. شما به پرايد ماشين می گویید و بنز و لكسوس را هم ماشين می نامید. هنر و هنرمند براي خودش تعريف دارد. نمی شود كسايي و بديعي را با آدمي كه یک آهنگ پنج دقيقه اي می خواند و هزار نقش هم در آن 5 دقيقه بازي ميکند، مقايسه كرد.


سكوت آد مهايي مثل شما باعث می شود ذائقه مردم تغییر كند. یکسري سكو تها به قيمت سنگيني تمام می شود.

سكوت بعضي وقتها لازم است. در موسيقي هم نتي داريم به نام سكوت گاهي سكوت نقش مهمي بازي ميكند.

ولي آن سکوت يك نت است، اين سه دهه طول می كشد. ستايش سكوت خوب است، اما طولاني بودنش آزاردهنده است.

من اگر سكوت نمی کردم.همين اندازه محبوب نبودم. شايد محبوبيتم خيلي كمتر می شد من فداكاري كردم تا جوانها كار كنند، ولي آنها راه را اشتباه رفتند و از سكوت من سوءاستفاده شد. همه شروع كردند به خواندن مرغ سحر كه آهنگ 70 سال پيش بود. اين آهنگ خيلي قشنگ است ، اما نه براي اين دوره. آن موسيقي زمان درويش خان و عارف قزويني بود و بايد در موزه می گذاشتيم. هركس یک مرغ سحر اجرا كرد و خواست جهان را فتح كند و اسطوره موسيقي شود. گاهي سكوت آدمها را دست نيافتني مي كند.

به خاطر سكوت نسل شما گو شهاي ما تربيت موسيقايي را از دست دادند.

سکوت من بدون چشمداشت بود. بدون حرف سياسي. بدون حاشيه. من می توانستم جنجال كنم، اما همه چيز را گذاشتم تا مردم قضاوت كنند. همه چيز تحول پيدا مي کند. همین تلفن هر روز كاركردش با روز قبل فرق ميکند. صبا می گفت اگر شاگردي از استادش جلو نزند یک جاي كار ايراد داشته است. با ما درست برخورد نشد و همين باعث شد حالا یک آهنگ به یادماندني پيدا نميکنید. حالا هم هركسي مي خواهد كارش بفروشد، آهنگهاي قديمي را اجرا ميكند. نبايد همه چيز را با هم قاطي مي کرديم. كاش چوب لاي چرخ یکدیگر نمی گذاشتیم...

 منبع مصاحبه: روزنامه دنیای اقتصاد

تنظیم و ویرایش: وبلاگ موسیقی و سیاست

حضور استاد گلپایگانی در کنسرت همایون خرم

استاد علی اکبر گلپایگانی؛خواننده پرآوازه کشورمان به ندرت در کنسرتها و مراسم ها شرکت میکنند؛ اما در روز ۱۴ تیر در شب کنسرت همایون خرم به احترام این استاد موسیقی ایران زمین به همراه همسر محترمشان در این کنسرت حضور به هم رساندند و به این هنرمند والا ادای احترام نمودند. در زیر میتوانید عکسهای حضور استاد را در این کنسرت تماشا کنید

 

 

 

 

افتصاد موسیقی از دیروز تا امروز در گفتگو با استاد علی اکبر گلپایگانی

 

ویژه نامه آخر هفته "دنیای اقتصاد" منتشر شد...

افتصاد موسیقی از دیروز تا امروز در گفتگو با گلپا...

 

منبع: دنیای اقتصاد

 

گفت‌وگوی روزنامه ایران با علي‌اكبر گلپايگاني به بهانه دريافت جايزه جهاني رز طلايي

جايزهام را از مردم گرفتهام

 

در روزهايي كه خبر درگذشت هنرمندان كشورمان دوستداران هنر ايران زمين را ماتم‌زده مي‌كند خبري در سايت‌هاي خبري و تلويزيون اكثر كشورهاي جهان پخش شد كه سبب خوشحالي و تا حدي اميدواري در ميان هنردوستان بود. هر چند كه در كشورمان كمتر به آن پرداخته شد. مرد حنجره‌طلايي آواز ايران در مراسم رزطلايي (Golden Rose) كه جايزه مهمي در موسيقي محسوب مي‌شود اين جايزه را نصيب هنر موسيقي كشور كرد. در اين مراسم كه در همان سالن اسكار سينمايي برگزار مي‌شود به دو هنرمند ايراني اين جايزه اهدا مي‌شود كه در بخش موسيقي علي‌اكبر گلپايگاني و در بخش هنرپيشگي فخري خوروش پا روي فرش قرمز سالن گذاشتند تا افتخار ديگري نصيب هنر اين مرز و بوم كنند، تاكنون 5 آلبوم ترانه و شماره از گل‌هاي رنگارنگ با صداي اين خواننده و با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي منتشر شده است پس به بهانه جايزه‌اي ارزشمند سري به منزل او زديم. حاصل گفت‌وگوي دوساعته با علي‌اكبر‌گلپايگاني را در ادامه مي‌خوانيد.

با توجه به اينكه از سراسر جهان خواننده‌ها و نوازنده‌هاي زيادي كانديداي جايزه رزطلايي بودند مهمترين دليل انتخاب شما در چه بود؟ 

كارنامه اصلي من در گل‌هاي جاويدان و رنگارنگ است. در آن آكادمي خانمي به نام جني است كه متولد كشور انگليس و به همراه همسر روسي‌اش كه پژوهشگر است در شهر لندن زندگي مي‌كنند. كار ايشان تحقيق و پژوهش بر روي برنامه گل‌هاست، يا افراد ديگر مانند دكتر عالمي و جناب آقاي پازوكي كه از آهنگسازان بنام هستند و خيلي از موسيقيدان‌هاي برجسته از سراسر جهان كه به عنوان داور حق رأي دارند. ولي يكي از مهمترين دلايل انتخاب من مدرك دكتراي موسيقي بود كه در سال 1961 از دانشگاه نيويورك گرفتم كه به همراه استاد فرهنگ شريف در آنجا تحصيل مي‌كرديم. از طرف ديگر تنديس شيرطلايي را از ژاك شيراك رئيس جمهور اسبق فرانسه دريافت كردم و البته من در يونسكو نيز مدتي تدريس كرده‌ام. در آن زمان دكتر دانيلا رئيس‌ آنجا بود و به همراه استاد « نورعلي‌خان برومند» (كه استاد خود من بود)، فرامرز پايور و علي‌اصغر بهاري در قالب يك گروه براي تدريس به يونسكو دعوت شديم. اين‌ها نمونه‌هايي از فعاليت‌هاي من بود.پس آنها از من و امثال من شناخت كافي دارند و كارهاي ما را دنبال مي‌كنند. ولي با اين اوصاف فكر مي‌كنم كار آخر من (من تو را آسان نياوردم به دست) روي رأي آنها تأثير بسياري گذاشت و به پاس يكصدسال هنر موسيقي ايراني به نمايندگي از تمام اساتيد گذشته جايزه را گرفتم. ولي اين رزطلايي را من 40 سال پيش از مردم ايران گرفته‌ام. شادي آنها باعث خوشحالي من است.

براي همين مردم كه قدردان هنر شما هستند، آيا اين روزها كار تازه‌اي در دست داريد؟ 

به تازگي يك كتاب با برادرم و بچه‌هايش در مورد رديف موسيقي ايراني به نام فراز و نشيب نوشته‌ايم، كه بيش از 900 رديف، دستگاه، آواز، مقام و ... در آن موجود است و تا چند هفته ديگر به دست مردم مي‌رسد.

شما تأكيد بسيار بر نت و رديف داريد ولي روي آن تكيه نكرديد، آيا دليل موفقيت اكبر گلپايگاني چيز ديگري است؟ 

در آن زمان جوانترين خواننده گل‌هاي جاويدان من بودم و با سني كم در كنار بزرگاني چون بنان، فاخته‌اي، اديب، عبدالوهاب شهيدي، عبدالعلي وزيري و سيدحسين طاهرزاده حضور داشتم. خواننده‌هاي ديگر در گل‌هاي رنگارنگ و شاخه گل و ... بودند و در سني جوان پيشكسوت آنها محسوب مي‌شدم. در آن زمان با شاگردي نزد نورعلي خان، زحمت بسياري روي رديف كشيدم ولي فقط روي آن تكيه نكردم. قبلاً گفتم كه رديف همان چهار عمل اصلي رياضي است. شما فقط آنها را ياد مي‌گيريد ولي نمي‌توانيد روي آنها مانوري دهيد و يك اثر خلق كنيد. شما همين‌طور بگوييد دو‌دوتا، تا كي؟ آدم خسته مي‌شود. موسيقي ما حالا يك شكل شده و همه شبيه همديگر مي‌خوانند. شعرها جديد است و طراوت و واضحي گذشته را ندارد.

به عنوان استاد آواز ايران چه راهكاري را پيشنهاد مي‌كنيد؟ 

موسيقيدان‌ها با هم همكاري داشته باشند و جلسات مداوم برگزار كنند. به همديگر كمك و معايب هم را برطرف كنند ولي حالا ما عكس اين را مي‌بينيم. همه با هم مخالفند و چوب لاي چرخ هم قرار مي‌دهند و فكر مي‌كنند اگر ديگري نخواند كار خودش گل مي‌كند! زمان خود ما هم اين‌گونه بود. پس از مرحوم پيرنيا يك شاعري آمد و يك عده‌اي را جمع كرد و خواستند يك كار نو و خلاقيتي در برنامه عظيم گل‌ها ايجاد كنند! شاهكار آنها عوض كردن نام گل‌ها به چاووش بود ولي با مخالفت مردم روبه‌رو شدند. سپس دوباره آمدند خلاقيت نشان دادند و نام گل‌ها را به گل‌هاي تازه تغيير دادند! مگر مي‌شود؟ گل اگر تازه نباشد كه گل نيست و بدتر شد و بعد گفتند كه گلپا در گل‌ها نباشد و نه‌تنها من بلكه آقايان ياحقي، كسايي، جليل شهناز و ... را كنار گذاشتند كه خودشان را نشان دهند مثلاً ني كسايي را حذف و دف وارد برنامه گل‌ها كردند و يا تار شهناز را برداشتند و به جاي آن كمانچه آوردند و خوشبختانه دوباره با مخالفت مردم روبه‌رو شدند و ديدند كه كينه راهي براي موفقيت نيست.

پس از گل‌ها چه كرديد. چرا به گل‌ها برنگشتيد؟ 

عده‌اي از هنرمندان برگشتند ولي روح من آزرده شده بود، پس برنگشتم و رفتم به جوانترها كمك كنم و چند شاگرد خوب انتخاب كردم كه از نخبگان هستند و از آنها پولي نگرفتم و نمي‌گيرم و حالا خوانندگان خوبي هستند. اميدوارم كساني كه در آينده مي‌آيند اين كينه‌ها را كنار بگذارند و بدانند كه هر كسي جايگاه خودش را دارد. بنان در جايگاه خودش و قوامي هم در جايگاه خودش. با آمدن كس ديگر جايگاه او از بين نمي‌رود. هر كاري آب و رنگ خودش را داراست و البته آنها بايد با زمان پيش بروند چون حالا گوش جوان‌ها به اين حرف‌ها بدهكار نيست. شما اگر بخواهيد يك‌راست پنجگاه 45 دقيقه‌اي بخوانيد ديگر كسي گوش نمي‌دهد. يعني حوصله‌ و وقتش را ندارد. بايد يك اثر در قالب آن اصالت‌ها ارائه دهيد با وقت كم و شنونده زياد تا موفق شويد ولي متأسفانه حرف زدن و ادعاي زيادي و البته كينه مشكل موسيقي ماست، همه استاد شدند نوازندگي شهناز جايش را داده به صحبت كردن. ني كسايي جايش را به مصاحبه داده است. من شاگرد فلاني بودم و فلان كار را كرديم كه نشد كار! شما خودت كجاي موسيقي هستي؟ گيرم پدرت بود فاضل / از بهر پدر تو را چه حاصل 

آيا از شاگردان شما كسي هست كه با خلاقيت جاپاي استاد بگذارد؟ 

مرحوم صبا به من گفت شاگرد اگر از استادش جلو نزند علم مي‌خوابد. اين حرف نه در مورد موسيقي بلكه در هر كار ديگر درست است. شاگرد بايد برود كار كند و با زحمت يك چيز جديد كشف كند. مرحوم صبا با زحمت ديلمان را به رديف موسيقي اضافه كرد و او ننشست فقط حرف بزند. چون فايده‌اي ندارد هر كسي به قدر زحمتش نامش در تاريخ جاودانه خواهد شد.

پس از انقلاب سال‌ها در موسيقي نبوديد و يكباره با كاست (مست عشق) سكوت را شكستيد چطور شد كه دوباره كار را شروع كرديد؟ 

در آن زمان اين كاست روانه بازار شد. مجله‌اي به نام موسيقي قرن بيست و يكم روي جلد نوشت. گلپا برگشت و ركورد شكست. من كارهاي گذشته را تكرار و بازخواني نكردم كارها همه جديد بود. البته باور كنيد مسئله ركورد شكستن برايم مهم نبود بلكه اصالت كار مهم بود. اگر هم تا آن زمان نخواندم ديدم دوستان ديگر فكر مي‌كنند كه اگر ما در ميدان نباشيم كار آنها گل مي‌كند. ولي دليل سكوت من اين بود كه گفتم شايد كار من باعث شود جلوي كار جواني گرفته شود چون ما به جوان‌ها احتياج داريم و دليل عقب نشستن من اين بود نه به خاطر دوستان. كه ان‌شاءالله كار آنها نيز گل كند.

اين عقب كشيدن و نخواندن يك نوع خودكشي هنري يك هنرمند نيست؟ 

كاملاً درست است. مانند اين است كه كسي خودكشي كند و من آن زمان اين حس را داشتم ولي اين مرگ را قبول كردم كه جوانترها بيايند و موفق شوند.

شما با آمدن اين كاست به بازار آيا فكر نكرديد اگر به دل مردم ننشيند ذهن مردم نسبت به گلپا عوض شود و ثمره يك عمر تلاش و موفقيت هدر رود؟ 

نه، ريسك نكردم. اين كار بسيار زيبا بود. آهنگ‌ها هم از فضل‌الله توكل. من از تخصص چندين ساله‌ام در آوازخواني استفاده كردم. تخصص اصلي من در ملودي آهنگين است كه خودم مي‌ساختم. در اين اثر از شعر سعدي مانند كاروان در دستگاه سه گاه استفاده كردم و خوشبختانه به دل مردم نشست و ركورد شكست البته جواب دوستان را دادم. من هيچ وقت كينه نداشتم ولي توكل داشتم و آنچه مردم مي‌خواستند انجام دادم به قول حضرت سعدي كه مي‌فرمايند: صد بار بدي كردي و ديدي ثمرش را/ نيكي چه بدي داشت كه يك بار نكردی. شما در دانشگاه برويد و ببينيد صدنفر ويلن مي‌زنند شايد دو نفر از آنها سازشان قابل شنيدن است و بقيه به قولي اره به اعصاب مردم مي‌كشند و آنها آدم‌هاي عادي نمي‌توانند باشند. آنها بنده‌هاي خاص خدا هستند كه خدا آنها را خلق كرده براي مردمي كه از صبح زحمت مي‌كشند و خسته به منزل مي‌آيند تا شب يك موسيقي بشنوند و با عرفان به خدا نزديكتر شوند. 

شما كه به خلاقيت و نوآوري در موسيقي معتقد هستيد آيا جوان‌هاي ما با موسيقي پاپ يك نوع خلاقيت به وجود آوردند؟ 

موسيقي پاپ مال جوان‌هاست. آنها تحرك دارند. ما بايد قبول كنيم كه موسيقي چيزهاي ديگري هم است.

به نظر شما در ايران كسي جايزه رزطلايي را به دست مي‌آورد؟ 

همه در اين حد هستند كه اين جايزه ارزشمند را بگيرند. اگر ببينيد كه كسي دارد موفق مي‌شود بايد كمكش كنيد، معايبش را در تنهايي به او بگوييد و نبايد تخريبش كنيد و البته آرزو و اميد مال جوانترهاست. موردي كه امروزه مي‌بينم خواننده جوان و خوبي مانند آقاي عليرضا افتخاري كه صداي خوبي هم دارد دائماً چوب لاي چرخش مي‌گذارند و گاهي او را سياسي مي‌دانند. او اگر اهل سياست بود كه خواننده نمي‌شد مثلاً مي‌رفت وكيل مجلس مي‌شد و يا سياستمدار. اين نسل بايد موسيقي مملكت را نگاه دارند. من آرزو مي‌كنم آنها سلامتي خود را حفظ كنند كه سلامتي يك موسيقيدان يا خواننده بسيار مهم است. مثلاً دندان‌هايشان را حفظ كنند خواننده اول بايد به فكر دندان‌هايش باشد. چون اگر دكوراسيون دهانش به هم بخورد صدايش عوض و بد مي‌شود. صدا طبيعي است و ساز مصنوعي. نوازنده با كشيدن و ضربه زدن به سيم و سازش صدا توليد مي‌كند اما خواننده با تارهاي صوتي، پس خوانندگان بيشتر به سلامتي خود فكر كنند و هميشه ورزش كنند.

شما ورزشكار هم بوده‌ايد. از آن دوران بگوييد.

من از تيم فوتبال ايرانجوان با مربيگري حسين فكري شروع كردم و بعد به تيم دارايي رفتم كه از تيم‌هاي مطرح ايران بود و سپس به دانشكده افسري و در تيم سرباز بازي كردم و همدوره ما در آن زمان حسين خواجه‌اميري (ايرج) بود كه در خدمت ايشان از صداي زيباي او لذت مي‌برديم.

در پايان.

اميدوارم همه جوان‌ها موفق باشند و سلامت. البته هنرمندان بايد به غير از حفظ سلامت از حاشيه دور باشند و هر چه از حاشيه دورتر باشند موفق‌تر هستند مانند ورزش. مرحوم آقا تختي كه از دوستان نزديك من بود و جمعه‌ها با هم كوه مي‌رفتيم اگر كشتي مي‌گرفت، فقط كشتي مي‌گرفت يا در فوتبال آقاي پروين، يا كريمي فقط فوتبال بازي مي‌كنند در موسيقي هم اين طور است. جوان‌ها را بايد تشويق كرد نه تخريب.

 

برای دریافت فایل این مصاحبه اینجا را کلیک کنید.

 

منبع: روزنامه ایران

گفتگوی مفصل با استاد علی اکبر گلپایگانی

سال‌های زیادی از دوران طلایی موسیقی در ایران می‌گذرد؛ سال‌هایی که استادان در کنار هم بودند و شاگردانی تربیت کردند که هنوز هم موسیقی به اسم آنها زنده است. جدا از مسایلی که باعث توقف روند رشد موسیقی در ایران شده، دلایل دیگری هم وجود دارد که شاید فقط در گفت‌وگو با اساتید نسل گذشته بتوانیم به اهمیت‌شان پی ببریم. ساعت چهار بعدازظهر یکی از روزهای شهریورماه با استاد گلپایگانی تماس گرفتیم تا با او دیداری داشته باشیم و ساعت پنج در حیاط خانه قدیمی و زیبای خیابان فرمانیه در کنار وی و همسرش بودیم. مهربانی و آرامشی که در نگاه این زوج قدیمی وجود داشت، تداعی‌گر دوره ابوالحسن‌خان صبا، مرتضی‌خان محجوبی و پرویز یاحقی است؛ دورانی که به قول اکبر گلپایگانی تعداد کسانی که کارشان مهر داشت، انگشت‌شمار نبود. گفت‌وگو با اکبر گلپایگانی بسیار دل‌پذیر است. ادبیات خودش را دارد و به چیزهایی اهمیت می‌دهد که این روزها از بین رفته. بسیار سرزنده‌تر از هم‌دوره‌ای‌های خود است. او آرامش این روزهای خود را در تربیت شاگردان و تحقیق و نوشتن کتاب‌های موسیقی برای جوان‌ها پیدا کرده است.

ادامه نوشته