وقتی همه خواب بودیم گلپا "رز طلائی" گرفت

شبی كه در تاب و تب تماشاي فوتبالهای پرهياهوي يورو 2012 عربده مي کشيديم و براي ستار ه های دست نيافتني اروپا، پيراهن چاك مي كرديم، در قاره اي ديگر جايزه معتبر «رز طلايي » به یک ايراني اهدا شد كه بچه های سرزمين من نامش را به سختي به ياد مي آورند. تلفظ نام «ايني يستا » و «کريستيان رونالدو » براي كودكان سرزمين من آسان تر از به زبان آوردن نام «گلپاست. پيرمرد در خانه نشسته است.پيرمرد جز به عشق كو ههای خسته پايتخت از خانه بيرون نمي آيد.دانشگاههای معتبر دنيا براي پيشكش درجه دكتري شان به پيرمرد له له مي زنند. «شش ماه در آمريكا سرگردان بودم و آخرش «اين » را به ما دادند. «اين » كه پيرمرد مي گويند یک تنديس طلاي بيست و چهار عيار است كه با تمام درخشندگي و شكوه نمي تواند عيار هنر آوازخوان پير شهر ما را نشان بدهد.پيرمرد جايزه «گلدن رز » را بعد از سه دهه سكوت، ربوده است آن هم درست در شبي كه همه خواب بوديم. سي سال بعد از انقلاب كوبا بود كه جمعي از پژوهشگران موسيقي در آمريكا تصميم گرفتند براي كشف دوباره گروه كوبايي «بوئنا ويستا » به هاوانا سفر كنند.از آخرين اجراي گروه چيزي قريب به سي و كي سال مي گذشت.بعد از انقلاب «فيدل كاسترو » رسما اعلام كرده بود كه مملكت به جاي «موزيسين » به كارگر » نياز دارد. «بوئنا ويستا » هم به موج انقلاب پيوست و اعضاي گروه مشاغلي مثل كفاشي و خياطي را انتخاب كردند تا از قافله كاستروي بزرگ جا نمانند. بعد از سا لهای سال «ابراهيم فرر » خواننده گروه و اعضاي گروه بوئنا ويستا » كشف شدند و با حمايت یک گروه آمريكايي روي صحنه رفتند و در كمتر از یک سال به عنوان يكي از پرطرفدارترين گرو ههای موسیقی خود را مطرح كردند. «ابراهيم فرر » در سن هفتاد و دوسالگي معتبرترين جايزه موسيقي دنيا يعني كاپ گرمي را ربود تا نشان بدهد دود همچنان از كنده بلند مي شود اما ... اما دود از كنده «ابراهيم فرر » سرزمين ما بلند نمي شود.ما به گلپا خيانت كرده ايم. با دادن دكترا به گلپا خيانت كرده اند. پيرمرد، دكترا نمي خواهد. صحنه مي خواهد.اجرا مي خواهد. سالني به عظمت تخت جمشید مي خواهد تا بتواند ثابت كند كه دود از كنده بلند می شود. به فراموشي سپردن «گلپا » مرگ موسيقي مردمي ايران است، تشييع جنازه برنامه تكرارنشدني گلها ست، مرگ مي ناب است. وداع با آوازهاي كوچه باغي است. راستي چه مي گويم وقتي همه خوابیم؟! پيرمرد هنوز مي خواند اما صدايش مجوز ندارد. براي دخترکي مي خواند كه جهيزيه ندارد. براي كودكي كه نمي داند چرا هر هفته خونش را عوض مي كنند. براي پهلوان قديمي شهر مي خواند كه فقط هق هق حنجره «گلپا » شانه های ستبرش را به لرزه در مي آورد. ما هم صداي پيرمرد را دوست داريم.ما آنقدر پول نداريم كه به پيرمرد «رز طلاي بيست و چهار عيار » هديه كنيم اما دلي داريم كه پيرمرد شش دهه به خاطرش نغمه سر داده است. پيش از آن كه، زود، دير شود كلاه از سر برداريم و به احترام پيرمرد بایستیم...
رودررو با استاد اكبر گلپايگاني خواننده مشهور ايران به بهانه جایزه جهانی رزطلایی
مي خواهم در تخت جمشيد كنسرت برگزار كنم
شهرت و محبوبيت دو مقوله كاملا جدا از هم به حساب مي آيند، اما چه ويژگي هايي كنار هم قرار مي گيرند تا يك هنرمند بعد از 30 سال سكوت، هم شهرت خودش را حفظ مي كند وهم محبوبيتش را. در روزگاري كه آ دمها به راحتي سركشيدن يك ليوان آب، همه چيز را فراموش مي كنند، چرا از كنار نام كسي كه سا لهاست در گوش هاي نشسته و به قول خودش با خاطرات نفس می کشد به راحتي نمی گذرند. چه چيزهايي باعث می شود تا از بين صدها آدمي كه دست به هر كاري می زنند تا عنوان هنرمند را يدك بكشند، تنها يكي پيدا می شود كه به هیچ ادعايي راه خودش را می رود و خاطره جمعي يك سرزمين لقب می گیرد. راه يافتن به حافظه تاريخي ملت اتفاق مهمي است. اتفاقي كه تنها براي عد ه اي محدود می افتد و حالا او حافظه تاريخي ماست. صدايي كه نسل به نسل و سينه به سينه چرخيده و اشکها و لبخندهاي ما را شكل داده است. همان اندازه كه مردم دوستش دارند و هنوز عكسش را روي ديوار اتا قها يشان قاب می كنند، به سرزمينش عشق می ورزد و دنيا را با يك تكه از خاك اينجا عوض نمی کند. اگرچه هنوز صدايش در رسانه ملي پخش نمی شود، اما با همه ناملایمات كنار آمده و همه چيز را بازي روزگار تلقي می کند. دريا دلي است كه عطر باران در كلماتش موج می زند. در همه اين سا لها سكوت كرد و وقتي هم هشت سال پيش با دو آلبوم «عقيق » و «مست عشق » برگشت، ركورد فروش آلبو مهاي پس از انقلاب را شكست. انواع و اقسام تشويق نامه ها و دكتراي افتخاري را از دانشگا ههاي معتبر دنيا گرفته، اما دوباره برگشته همين جا تا هر روز صبح ساعت 5 و نيم صبح به كوه و كمر بزند و براي دل خودش آواز بخواند. او اكبر گلپايگاني است. حافظه تاريخي ما كه اخيرا جايزه «گلدن رز » را هم كنار دكترای افتخاري اقتصاد و هنر يونسكو و دكتراي افتخاري آواز دانشگاه کلمبیا و چند تاي ديگر از همینها در ويترين خانه اش گذاشته است. ما به همين بهانه رودررويش نشستيم، اما خودش معتقد است جايزه اش را يك عمر از دست مردم گرفته و به اين چيزها دل نمی بندد.
شما اخيرا برنده جايزه گلدن رز شديد. اگر ممكن است كمي درباره اين جايزه حرف بزنيد؟
ما در واشنگتن بوديم كه تماس گرفتند و دعوت كردند تا در مراسمي شركت كنيم. من گفتم نمي توانم بيايم؛ اما اصرار كردند كه حتما در برنامه حضور داشته باشم. چند نفر از دوستان هم که عضو كميته برگزاري جايزه بودند، تماس گرفتند كه حتما بروم، اصرار دوستان باعث شد تا همراه خانواده به مراسم بروم. آن روز هنوز نمي دانستم داستان چيست؛ اما مراسم باشكوهي بود و هنرمندان زيادي از كشورهاي مختلف حضور داشتند. درست شبيه مراسم فرش قرمز بود كه هنرمندان با لبا سهاي رسمي راه مي روند و مصاحبه مي کنند و عكس مي گيرند.
چطور شد كه شما را انتخاب كردند؟
دليلش را نمي دانم. در قسمتي از برنامه مجري فارسي زبان ان قسمت، روي صحنه حاضر شد و شعر خواند و درباره اينكه صداي تو اينگونه است حرف زد. من هنوز متوجه نشده بودم كه طرف صحبتش من هستم. بعد از آن جهانبخش پازوكي شاعر و آهنگساز روي سن رفت و شعري با مطلع چلچراغ بزم گلها اینجاست خواند تا رسيد به آخرش كه گلپا اينجاست. همسرم گفت مثل اينكه قرار است اتفاقي بيفتد و یک نفر كه انگليسي حرف میزد پاكت را باز كرد و نام مرا صدا كرد. من اصلا شوكه شده بودم كه بين اين همه خواننده چرا به من جايزه داد ه اند.
خانم فخري خوروش هم آن شب جايزه گرفت؟
بله. از خانم خوروش هم دعوت كرده بودند و با اينكه مريض بود از ايران خودش را رسانده بود. بهروز وثوقي هم جايزه فخري خوروش را داد.
برنامه اسپانسر خاصي داشت؟
شركت DLY اسپانسر برنامه بود. آن طور كه مي گفتند نزدیک به 500 هزار دلار خرج كرده بود. مثلا من همراه خانواد ه ام به آنجا سفر كرده بودم كه تمام هزينه ما را پرداخت كردند.
بازتاب مراسم چطور بود؟
همان موقع كه برنامه اجرا می شد، چند شبکه به صورت مستقيم پخش مي کردند. سا یتهاي زيادي هم آنلاين برنامه را گزارش مي کردند. روزنامه نگاران زیادی هم بودند كه مرتب مصاحبه مي کردند و مجبورمان كردند تا نيمه های شب بمانيم و جواب سوالهايشان را بدهيم.
شما هم عادت داريد شبها خيلي زود می خوابيد؟
دقيقا. من هميشه 9/30تا 10 می خوابم و صبح ها ساعت 5/30 براي ورزش كردن بيدار می شوم.
داوران برنامه چه كساني بودند؟
همه خارجی بودند كه اطلاعي از آنها ندارم؛ اما سرپرستی ادبيات و شعر و موسيقي برعهده احسان يار شاطر بود. روي تنديس هم ذكر شده به پاس 60 سال فعاليت هنري. به نظرم گرفتن یک جايزه مساله مهمی می تواند باشد؛ اما نقطه مشترك بيشتر جايز ه ها و تشويق نام هايي كه در اين نامه است از دكتراي افتخاري دانشگا ههاي مختلف دنيا گرفته تا چيزهاي ديگر، نوشته روي آنها است. همين جمله به پاس 60 فعاليت هنری. شاید در ظاهر خيلي ساده به نظر بيايد؛ ولي برای من اهميت دارد كه گواه یک عمر است. من براي اين كلمه ارزش قائلم. چون يادم مي آورد در كنسرت آمريكا 6 هزار نفر براي ديدن من به لاس وگاس آمدند. ما هنرمندان زيادي داشتیم كه در یک دوره درخشيدند و خيلي زود خاموش شدند. در واقع مثل ستاره يا جرقه بودند 60 .سال براي مردم خواندم و هنوز فراموش نشدم. همين پاداش من است. من سعي كردم هرگز كم کاری نكنم و اگر هم شرايط زمانه و مصلحت روزگار باعث دوری ام شد در جاي ديگر جبران كرد ه ام. من یک شهروند ایرانی ام كه كشورم را دوست دارم و به هر كجاي دنيا هم که بروم با همه استقبالی كه می شود باز هم بر می گردم به همين آب و خاك، باور كنيد استقبال 6 هزار نفري از یک كنسرت آن هم با بليت 250 دلار كه براي یک خانواده 4 نفره 1000 دلار تمام می شود اتفاق كمي نيست. به هر حال مردم فرق بين هنر و غير هنر را مي دانند و براي كسي كه عمرش را در اين راه گذاشته احترام قائل هستند. هم نسلان شما آثار خاطره انگيزي را در موسيقي ايران به يادگار گذاشتند، اما حالا جوا نها علاقه ای براي انجام كارهاي خاطر ه انگيز نشان نمی دهند. متاسفانه هر چيز كه با اقتصاد قاطي شود به همين شكل درمي آيد. يعني وقتي حرف پول وسط باشد موسيقي از مسير اصلي خارج می شود. زندگي در اين دوره سخت شده است و هر كسي مي خواهد گليم خودش را از آب بيرون بكشد. اگر آدمي علاقه داشته باشد هميشه چيزهاي بكر پيدا می شود. اما بايد مرارت بكشد. جوا نهاي اين دوره بيشتر حاضری خور
هستند و به لقمه آماده فكر می کنند.
در دوره شما خيلي زمان مي برد تا هنرمندي بتواند ساز دست بگيرد و به عنوان نوازنده كار كند ولي حالا اين طور نيست.
خيلي كم پيدا می شود كه هنرجويي 8 تا 10 سال از عمرش را براي يادگيري بگذارد و بعد هم تا آخر عمر جوياي يادگرفتن باشد. البته در هر دور ه اي عد ه اي پيدا مي شوند كه جوينده هستند وگرنه علم و موسيقي از بين می رفت. موسیقی علم است و با زمان حركت می کند اینک یک عده گیتاری روي دوش بيندازند نمی توان نامشان را هنرمند گذاشت. اينكه می گویم بيشتر دنبال لقمه آماده هستند همين است. چند وقت پيش با آدمي برخورد کردم كه تنها چند ماه آموزش گيتار ديده بود. می گفت با همين چند ماه آموزش در یک سفره خانه مشغول به كار شد ه ام كه هم تفريح میکنم و هم كار و مهمتر از همه به درآمد بالايي هم رسيد ه ام. وقتي شرايط اين طوري است چه می توان گفت. باز هم تاکید می کنم در همين شرايط یک عده هم صورت خودشان را با سيلي سرخ نگه می دارند و دنبال كار درست می روند.
حر فهاي شما درست است. نسل شما به تلاش و اهميت دادن به يادگيري شهرت داشت.
يادم مي آيد در آن سالها اصغر بهاری در خيابان شهباز در نزديكي خانه ما ساكن بود. من گاهي به خانه نورعلي خان برومند می رفتم و او هم همراهم می امد. ساعت 12 شب به بعد كه برنامه ما تمام می شدد ماشيني براي برگشت نبود و ما پياده از اميريه تا شهباز را در تاريكي شبهای تهران لابه لای صداي سگها به خانه بر می گشتیم. من كه سازم در سینه ام بود و جوان بودم ورزشکار و تند راه می رفتم و مرحوم بهاري با چمدان در دست نفس نفس می زد و می گفت كمي آهسته برو ما هم برسيم. حالا به اين سن رسيد ه ام می فهمم پيرمرد چه می گفت.
نكته جالب كارنامه هنري شما اين است كه شما سا لها آواز خوانديد و تن به ترانه خواني نداديد. چرا؟
من 17 سال تمام آواز خواندم. استادم نورعلي خان مخالف بود و مي گفت ترانه را بايد خانمها بخوانند. باراديو هم مخالف بود و می گفت اصلا حرفش را نزن. آن موقع استاد پيرنيا كه آدم بزرگي بود از من دعوت كرده بود تا به راديو بروم و من بعد از 17 سال خيلي اتفاقي ترانه خوان شدم.
خاطر ه اش را تعريف مي كنيد؟
در فيلمي كه ناصر ملك مطيعي بازي ميکرد قرار بود ترانه اي روي تصوير او خوانده شود. یک روز دور هم جمع بوديم كه دوستان گفتند لازم نيست تصوير تو در فيلم باشد.تو بخوان چهره ملك مطيعي را نشان می دهیم. وقتي ديدم اين طوري است قبول كردم و آهنگ «قهر و ناز اندازه داره » كه اولين ترانه من هم بود اجرا شد. استقبال از كار آنقدر زياد بود كه حيرت كردم و ترانه های بعدي را شروع كردم.
يعني قبلش با آوازخواني به شهرت رسيده بوديد؟
بله. همه با آوازهايم من را می شناختند، مثلا آواز مست مستم ساقيا دستم بگير آنقدر معروف بود كه طرف روي دوچرخه ركاب می زد و آن آواز را مي خواند.
مثل اينكه درباره این آواز خاطره قشنگي هم داريد؟
تفریح آن روزگار مردم اين بود كه روي پل تجريش می رفتند و آب طالبي و بستني مي خوردند. من معمولا با بديعي می رفتم چون ماشين داشت. یک شب رفتيم تا چيزي بخوريم متوجه شديم یک عده دور یک جوي خشك جمع شد ه اند و مردي با تاري شكسته در دست آواز مي خواند. جلو رفتيم ببينيم ماجرا چيست ديديم طرف با لهجه تركي می خواند مست مستم ساقيا برگرد بيا دستم بگير. مردم تشويق می کردند من به بديعي گفتم چه می گويد؟ گفت: با اينكه غلط می خواند اما مردم دوست دارند و به دلشان می نشیند.
هميشه گفته ايد در سا لهاي گذشته اصلا كم کاری نكرد ه ايد؟ مثل اينكه رديفهاي ايراني را هم تدوين كرد ه ايد و همين روزها منتشر می شود.
من به كمك برادرم حسن گلپايگاني اين كار را انجام دادیم. رديفهاي ايراني از اول 116 تا بود كه آقاي كريمي نوشته بود. بعدها موسی خان معروفي چهار صد و خورده ای رديف را تدوين کرد و حالا هم ما چيزي بیشتر از 900 رديف را پيدا کرده ایم كه با عنوان «فراز و نشيب » همين روزها منتشر می شود. خيلی ها در اين زمينه زحمت كشيدند.
مثل مرحوم صبا كه به نقاط دور افتاده سفر ميکرد تا رديفهای تازه پيدا كند كه نتيجه كارش پيدا كردن زرد مليجه و ديلمان و ... بود. شما هم براي پيدا كردن اين ردیفها زياد سفر كرديد؟
بله به خيلي جاها رفتم. بارها با نورعلي خان برومندسفر كردم. اتفاقا در يكي از اين سفرها رديفي پيدا كردم كه اسم خودم را روي آن گذاشتم.دردستگاه همایون گوشه اي وجود دارد به اسم شوشتري. تكه اي هم به نام بختياري وجود دارد. در نزديكي های خواستار لري را ديديم كه ترکیبی از اينها را می خواند استادم گفت كار عجيب و غريبي درآمده است و بايد اين را در گوشه بگذاريم. همان را همراه ياحقي خواندم كه وقتي می شنوید تشخيص داد شوشتري است يا لري و بختياري. چون خودم آن را پيدا كردم به پيشنهاد استاد تجويدي اسمش را حاج اكبري گذاشتيم.
دنبال اين قضيه هستيد كه در ايران كنسرت برگزار كنيد؟
چون همیشه از كارهاي سياسي و حاشيه ای فاصله گرفت هام احساس كردم شايد تعبيرهاي ديگرگونه اي از درخواست من شكل بگيرد. به همين خاطر هرگز به فكر برگزاري كنسرت نبودم ولي دوست دارم اگر شرايط مهيا شد كنسرتي را در تخت جمشيد برگزار كنم.
يعني فقط به برگزاري کنسررت در تخت جمشيد فكر می كنيد؟
نه اين فقط یک ايده است و تا حالا هم صحبتي نشده است. معمولا در تهران حاشيه هاي بيشتر از متن حضور دارند. به همين دليل اتفاقاتي رخ می دهد كه با موسيقي مغاير است. اگر در تخت جمشيد برگزار كنم مردم فقط به خاطر موسيقي شركت می کنند. خيلي دوست دارم اين اتفاق بيفتد و با همكاري هنرمندان بزرگ روي صحنه بيايم.
براي همين فكر تا حالا برنامه ريزي هم كرد ه ايد؟
راستش می خواهم تلفيقي از هنرمندان پيشكسوت و جوانها كنار هم قرار بگيرند و خوراک خوب به مردم بدهيم. از طرفي قيمت بليتها را طوري تعیین كنيم كه همه مردم توان حضور در آن را داشته باشند. درآمد كنسرت را هم می توانیم براي بيماران خاص كنار بگذاريم.
يعني درآمد آن برايتان مهم نيست؟
اصلا مهم نيست. شك ندارم هنرمندان ديگر هم بدون چشمداشت كار خواهند كرد. هدف ما به دست آوردن پول نيست چون آن یک بحث ديگري است.
شما مثال هايی را درباره اقتصاد و هنر طرح كرديد كه اقتصاد به هنر آسيب می رساند. يعني وقتي نگاه تجاري صورت می گیرد آسیب هم پشت سرش می اید. كي اين قضيه را باز مي كنيد.
تمام جوانها با اميد زندگی می کنند، اما ما با خاطراتمان نفس می کشیم. فرق جوان و سالخورده همين نكته است. جوان براي آینده ه اش برنامه و اميد دارد و آدمي در سن و سال من چندان به اميد متكي نيست. ما با خاطرات خودمان را سرپا نگه می داریم در اين وسط بدي وجود ندارد. اقتصاد در زندگي اصل مهم و ضروري است. آدمها بايد در جواني برنامه ريزي درستي داشته باشند تا در کهنسالی به مشكل برنخورند. علم اقتصاد براي هر آدمي يعني اينكه درآمدش را نسبت به هزينه های زندگي تقسيم كند و یک مقدار را هم به عنوان پس انداز كنار بگذارد. اگر كسي از ابتدا درست برنامه ریزی كند هيچ وقت به خودفروشي هنري نخواهد رسيد. من مخالف نيستم كه هنرمند از هنرش پول دربياورد. مخالف خودفروشي هستم. وگرنه همان طور كه پزشک براي جراحي دستمزد دريافت ميکند و از تخصصش پول درمی اورد هنرمند هم می تواند از تخصصش استفاده كند و زماني كه به اين دام افتاد تا براي تامين تفريح روزمره اش هنرش را آلوده كند كار خراب می شود در واقع اقتصاد زير سوال می رود البته بايد در نظر گرفت كه شرايط ایران با كشورهای ديگر متفاوت است. در ایران بعد از برگزاري يك كنسرت با پرداخت هزینه هاي اجاره سالن و دستمزد هنرمندان و ... چيزي باقي نمی ماند اما در كشوري مثل آمريكا يك هنرمند با برگزاري يك كنسرت تا مدتها تامين است و دغدغه معيشتي نخواهد داشت. فرهنگ اينجا همين است و بايد پذيرفت. به نظر من در كشوري مثل ايران هنرمند غير از كار هنري بايد كار ديگري داشته باشد. من بعد از اينكه شاگرد مدرسه نظام بودم و به دانشكده افسري رفتم و بعد دوره نقشه برداری دیدم هيچ وقت خودم را اكبر گلپايگاني خواننده گلها تصور نكردم. گفتم من اكبر گلپايگاني كارشناس بانك و ثبت احوال هستم و از كارم حقوق دریافت می کنم. اگر می خواستم وقت تلف كنم و به حاشيه سازي بپردازم حالا بايد زندگي سختي را می گذراندم.
يعني در جواني فكر همين روزها بوديد؟
دقيقا. وقتي می خواستم ازدواج كنم هم با حساب و كتاب قدم برداشتم. هميشه فكر ميکردم در آينده بچه هایم نياز به زندگي راحت و تحصيل مناسب دارند تا به خواسته هایشان برسند، يعني تكليف خودم را از اول روشن كردم.
حر فهاي شما كاملا درست است. اينكه هركسي بايد راه را درست انتخاب كند. واقعيت همين است. هر کشوری شرايط خودش را دارد. زندگي یک هنرمند در آمريكا با زندگي یک هنرمند در ايران تفاوت دارد. درست نيست ما الگوهاي خارجي را در ايران پياده كنيم. بايد ساختار اقتصاد ما ايراني باشد و متناسب شرایط خودمان. اگر در آمريكا بليت یک كنسرت 500 دلار تعیین می شود، همان كنسرت بايد در ايران با بليت 50 دلاري فروخته شود. شما خودتان چه كاري را انجام داد ه اید تا حالا با خيالي آسوده زندگي كنيد؟
من وقتی خواننده گلها بودم هر جلسه 250 تا 300 تومان از رادیو میگرفتم. همان موقع دو نفر به اسم حسن عرب و حجازی از شکوفه نو آمدند و پیشنهاد کردند با آنها کار کنم. قرار شد 100 هزار تومان دریافت کنم که معادل حقوق یکسال رادیو بود. به هنرمندان دیگر مثل یاحقی، فرهنگ شریف، امیر ناصر افتتاح و... هم همین اندازه پول میدادند. آن موقع زمین در خیابان ایرانشهر متری 11 تومان بود. من فکر کردم وقتی اینها چنین پولی میدهند و کار مبتذل هم آماده میکنند چرا موسیقی خوب روی صحنه نبریم و همین پول به خودمان نرسد. آقای شهباز، جهانگیر ملک و دلکش و... را صدا کردم و قضیه را مطرح کردم. بعضی ها اول موضع گرفتند كه ما حوصله چنين كاري را نداريم و من جواب دادم اگر كار آنها نگرفته بود و مردم استقبال نمی کردند هرگز به ما چنین پولی نمی دادند همان اول كار می گفتند شکست خوردیم و خداحافظ. من پيشنهاد كردم شرکتی راه بيندازيم و سالن اجاره كنيم و برنامه بگذاريم. به دوستانم گفتم اگر هركدام كي گوشه كار را بگيرد همه چيز خوب پيش می رود و ما براي خودمان كار ميکنیم نه براي كس ديگري. در آن دوره من كلوپي راه انداختم با نام ساقي كه كار هم گرفت و خوب پيش رفت.
همان هم باعث شد حالا ديگر دغدغه مالي نداشته باشيد؟
بله همان كار و برنامه ریزی ام براي آينده. باور كنيد پول براي آدمي در سن و سال من هيچ ارزشي ندارد. اگر بنا باشد من به پول كسي سلام و علیک كنم صبح به صبح روبه روی بانك ملي می ایستم و تعظيم ميکنم و اگر هم قرار باشد به زور كسي تعظيم كنم جلوي جرثقيل می ایستم و سرم را خم می کنم من ديگر گول نمی خورم و دنبال یک حقيقت هستم كه جوابگوي نياز روحي من باشد. حالا اگر با برگزاري یک كنسرت چند ميليون هم به دارایی ام اضافه شود سودي براي من نخواهد داشت. اصلا هميشه هر كاري درست و اصولي انجام شود به درآمدزايي هم خواهد رسيد. صددرصد هميشه كار درست نتيجه می دهد. شما اگر جاده ای را راست برويد بهتر از آن است كه كج و كوله برويد. راه صاف زودتر به مقصد می رسد. در اين دوره همه عجله دارند. بايد فرهنگسازی شود و تفكر حرفه ای جاي غيرحرفه اي را بگيرد. در یک زماني اگر خطاط و نقاش اثري خلق ميکردند و دستمزد دريافت ميکردند اتفاقی نمی افتاد، اما اگر پرويز ياحقي در برنامه اي ساز می زد و دستمزد می گرفت همه می گفتند هنر لکه دار شد. هيچکس فكر نمی کرد هنر وقتي لکه دار می شود كه یک آدم در خيابان بميرد و كسي جنازه اش را بلند نكند.
شما سا لها سكوت كرديد تا به قول خودتان فضا براي فعاليت جوا نها باز باشد، اما گذشت زمان ثابت کرده است كه هم نسلان شما از محبوبيت بيشتري برخوردارند. فروش قابل توجه آلبو مهاي «مست عشق و عقيق كه در سال 82 منتشر كرديد گواه همين ادعاست. چرا مردم هنوز آثار نسل شما را بيشتر دوست دارند؟
ببينيد بايد مسوولان جواب اين سوال را بدهند. بايد پرسيد چرا وضعيت اينطوري شده است. روي چيزهايي كه در اين دوره توليد می شود نمی توان اسم هنر گذاشت. در اثر بی هنری اين كارها اسم هنر گرفتند.
ما هم روي همين مساله تاكيد كرد ه ايم. اينكه چه ويژگی هایی كنار هم قرار می گيرند تا هنرمندي به اسم اكبر گلپا پديد بيايد؟
همان داستان هنر. شما به پرايد ماشين می گویید و بنز و لكسوس را هم ماشين می نامید. هنر و هنرمند براي خودش تعريف دارد. نمی شود كسايي و بديعي را با آدمي كه یک آهنگ پنج دقيقه اي می خواند و هزار نقش هم در آن 5 دقيقه بازي ميکند، مقايسه كرد.
سكوت آد مهايي مثل شما باعث می شود ذائقه مردم تغییر كند. یکسري سكو تها به قيمت سنگيني تمام می شود.
سكوت بعضي وقتها لازم است. در موسيقي هم نتي داريم به نام سكوت گاهي سكوت نقش مهمي بازي ميكند.
ولي آن سکوت يك نت است، اين سه دهه طول می كشد. ستايش سكوت خوب است، اما طولاني بودنش آزاردهنده است.
من اگر سكوت نمی کردم.همين اندازه محبوب نبودم. شايد محبوبيتم خيلي كمتر می شد من فداكاري كردم تا جوانها كار كنند، ولي آنها راه را اشتباه رفتند و از سكوت من سوءاستفاده شد. همه شروع كردند به خواندن مرغ سحر كه آهنگ 70 سال پيش بود. اين آهنگ خيلي قشنگ است ، اما نه براي اين دوره. آن موسيقي زمان درويش خان و عارف قزويني بود و بايد در موزه می گذاشتيم. هركس یک مرغ سحر اجرا كرد و خواست جهان را فتح كند و اسطوره موسيقي شود. گاهي سكوت آدمها را دست نيافتني مي كند.
به خاطر سكوت نسل شما گو شهاي ما تربيت موسيقايي را از دست دادند.
سکوت من بدون چشمداشت بود. بدون حرف سياسي. بدون حاشيه. من می توانستم جنجال كنم، اما همه چيز را گذاشتم تا مردم قضاوت كنند. همه چيز تحول پيدا مي کند. همین تلفن هر روز كاركردش با روز قبل فرق ميکند. صبا می گفت اگر شاگردي از استادش جلو نزند یک جاي كار ايراد داشته است. با ما درست برخورد نشد و همين باعث شد حالا یک آهنگ به یادماندني پيدا نميکنید. حالا هم هركسي مي خواهد كارش بفروشد، آهنگهاي قديمي را اجرا ميكند. نبايد همه چيز را با هم قاطي مي کرديم. كاش چوب لاي چرخ یکدیگر نمی گذاشتیم...
منبع مصاحبه: روزنامه دنیای اقتصاد
تنظیم و ویرایش: وبلاگ موسیقی و سیاست