
کنسرت کوپرتینو - ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
1
همان سالی که من به ایران آمدم تا استاد در خیال را بشنوند، ایشان یک سفری داشتند به مشهد. خب من هم زمان اقامتم در ایران محدود بود و خیلی زود باید برمیگشتم. استاد هم با من وعده کرده بودند که این کار را بشنوند و نمیخواستند که خلف وعده شود. با من تماس گرفتند و گفتند من مشهد هستم. پرسیدند شما میتوانید بیایید مشهد؟ گفتم بله، میتوانم!بلیت هواپیما تهیه کردم که به مشهد بروم تا آنجا استاد کار را بشنوند. نزدیکیهای مشهد که رسیدیم، اعلام کردند هوا خراب است و هواپیما نمیتواند بنشیند. استاد هم ظاهراً با برادرشان آمده بودند فرودگاه و یک مدتی منتظر بودند و وقتی اعلام شده بود که پرواز نمینشیند، داشتند برمیگشتند. اما بر خلاف آن چیزی که اعلام شده بود، گویا امکان فرود پیش آمد و هواپیما نشست.من که بیرون آمدم، دیدم استاد و برادرشان در حال برگشتن هستند. من صداشان کردم و وقتی من را دیدند تعجب کردند... خلاصه ما خدمت استاد رفتیم و ایشان کار را شنیدند. در واقع این نشستن هواپیما یک شانسی بود که اگر اتفاق نمیافتاد، من میرفتم و شاید یکی دو سال بعد برمیگشتم و آن موقع داستان کلاً تغییر میکرد.
2
در همان دورههایی که بهتازگی در خیال ضبط شده بود و ما مشغول انجام کار بعدی بودیم، استاد جایی مهمان بودند و من هم همراهشان بودم. آنجا از دوستان نزدیک استاد که قبلاً با ایشان آلمان بودند هم حضور داشتند. البته من آن زمان به اندازهی الآن به استاد نزدیک نبودم. در واقع همان زمانی بود که استاد چند کنسرت در آلمان برگزار کرده بودند که بسیار استقبال شده بود و خیلی مورد توجه قرار گرفته بود و باعث شده بود مردم در آنجا با موسیقی ایرانی بیشتر آشنا بشوند.در آن مهمانی، میزبان برای اینکه خیلی ارادتشان را به استاد نشان بدهند، قبل از شام یک صحبتی را شروع کردند. گفتنند من میخواهم اعلام کنم که واقعاً وجود استاد باعث شده شنوندههای خارج از ایران موسیقی ایرانی را بیشتر بشناسند و بیشتر آشنا بشوند... ایشان داشتند این را میگفتند که ناگهان استاد گفت: «نه، اینطور نیست»! ما خیلی تعجب کرده بودیم. استاد گفتند: «کسی که قبل از ما، موسیقی ایرانی را آنجا شناساند آقای درخشانی بود.» در صورتیکه فعالیت ما هنوز دامنهی وسیعی نداشت. هر چند چند سالی کار کرده بودیم و گروههایی ایجاد کرده بودیم. خب استاد اینقدر لطف و محبت داشتند که صحبت میزبان را قطع کردند و گفتند ایشان این کار را کردند و من دیدم که ایشان چقدر حواسشان به همه چیز هست.
۳
شما حتماً میدانید که استاد چقدر به گل و گیاه علاقهمند هستند. یک بار ایشان به کلن آمده بودند. من از قبل یک جایی را اطراف کلن میشناختم که نمایشگاه بسیار بزرگی از گل و گیاه بود. یک مکان بسیار وسیع که فقط مخصوص گل و گیاه بود. ما از ساعت ده صبح با استاد رفتیم آنجا. برای ما خیلی خوشایند بود کنار ایشان هستیم. واقعاً نمیدانم چند ساعت آنجا بودیم. خیلی طول کشید. استاد نگاه میکردند و میرفتند توی جزئیات. آنقدر گل و گیاه انتخاب کردند که چرخ خرید کامل پر شده بود. راستش من و یکی از دوستان که همراه ایشان بودیم، واقعاً بریده بودیم و استاد اصلاً خسته نمیشدند و باز هم داشتند گل و گیاه انتخاب میکردند؛ ما واقعاً حیرت کرده بودیم از این همه عشق و علاقهی ایشان،استاد در همهی کارها اینطور هستند؛ در واقع در کارهایی که ما دیدیم و در خاطرمان مانده. در همهی زمینهها همینطور پیگیر و با حسن نیت هستند و با عشق و علاقه دنبال میکنند.