سخنان استاد در مورد بم در شهر بم
بم - ۷ دی ۱۳۸۳
با ياد آفريدگار دوستي و مهر. بم فرو ريخت. لحظهاي تلخ كه جانهاي پاك مجال يگانه زندگي را باخت. روزي تلخ كه بهت سنگين حادثه، آوار شد. سالي تلخ كه روان ما، توان از دست دادن اين همه جان شيرين را ميآزمايد. بم فرو ريخت در آن لحظه تلخ، روز تلخ، سال تلخ. سقفها فرو نشست، زندگي مكثي كرد و اندوه اين همه جان باخته، روح و روان ما را با خود برد. اما مردن نه سزاي مردمي بود چنين بزرگ. «دستهايي سترگ به ياري آمدند و نيروي زندگي آتشوار سر بركشيد. به راستي كه طربناكي زندگي در مرز بود و نبود آدمي شكوه مييابد و نهانيترين رازهاي ناگفته خود را آشكار ميكند. بم فرو ريخت و در جان ما گويي چيزي در هم شكست، بسياري رفتند، تا ديگر بار ما را حرمت فراموش شده آدمي به ياد آورند. بم فرو ريخت اما امروز جلوههاي زيباي آغازي دوباره مهرباني را زمزمه سر ميدهد. بم فرو ريخت تا در قلب ما اشتياق سوزاني شعله كشد كه چندي است به سردي نشسته است، ... دوست داشتن. دوست داشتن از زير آوار عظيم فاجعه سر بركشيد، مگر فاجعه خود اين نيست كه دوست داشتن را فراموش كنيم!! و مگر اين آن فرجام هولناك نيست كه مهر ورزيدن از خاطر برود!؟...» در فرو ريختن بم يادآورديم كه قلب ما براي دوست داشتن است. چشم ما براي ديدن زيباييهايي است كه خود از خويشتن دريغ داشتهايم. تا دل ما را اين صرافت افتد كه اميد، يگانه سرچشمه زندگي است. بم فرو ريخت تا بياموزد انسان را از ياد نبريم. هنرمند مردمي همواره با مردم خويش در حزن و مصيبتها گريسته است. با شادي آنها شادي كرده است. با مردم خويش به ياري ديگران برخاسته و در همه حال هنرمند اصيل شور زندگي را سرودي تازه و پرطنين سرداده است. اكنون نيز بر هنرمندان است كه آتش مهر ورزيدن را برفروزند، دوست داشتن را نگاه سردهند و اميد اين چشمه جوشان شادي و نشاط را در دلها برانگيزانند. ما نيز با جهان مردمي، مصيبت فاجعه را گريستيم. اكنون بر خويش ميدانيم و بدانيم كه فرداي ما را رويايي رقم ميزند كه در سر ميپروريم. ياد بم را نميتوان از ياد فرزند هنرمند عزيز موسيقي ايراني، ايرج بسطامي جدا كرد. هنرمندي كه عمر كوتاه خويش را بر سربلندي فرهنگ ايراني پيموده و جز به اين سرزمين و مردم آن دل نبسته بود. هنرمندي كه نامش تا ديرگاه يادآور تلخي حادثه دلخراش خواهد بود.
بم - ۷ دی ۱۳۸۳