سخنان استاد در مستند شجریان،پژواک روزگار
این مستند یک ساعته حاصل همراهی صادق صبا مدیر بی بی سی فارسی با استاد شجریان و گروه شهناز طی کنسرت های ایشان در قونیه بود که با مثنوی خوانی استاد شجریان بر مزار مولانا آغاز شد.استاد پس از سی سال دوباره بر مزار عارف بزرگ ایرانی "بشنو از نی چون حکایت میکند..." را در حضور دوستدارانش خواند.استاد شجریان در مورد مولانا گفت:"او خداوند را در وجود خودش دید و از بردگی فکری بیرون آمد و شد.مولانا،بزرگی مولانا به جهت بی نیار شدن اوست."در ادامه استاد شجریان در مورد موسیقی گفت:"موسیقی آدم را به جایی میبرد که هیچ چیز دیگری نمیبرد و موسیقی میتواند به تعالی همه هنرها کمک کند.استاد شجریان سپس از سختیهای آمدن به تهران و شروع حرفه ای موسیقی و ورودش به رادیو گفت.استاد در مورد رادیو و تلویزیون پیش از انقلاب و جشن هنر شیراز گفت:"آن موقع آنجا با روحیات من نمیخواند.من حس میکردم سیاست پخش صداها از رادیو و تلویزیون،کاباره ها را تأیید میکند.بعد سالی یکبار در جشن هنر،جلوی خارجی ها وقتی میخواستند بگویند ما موسیقی اصیل داریم یاد شجریان می افتادند.استاد شجریان از صرف شدن بیشتر وقتش برای انتخاب شعر گفت و افزود:"تاریخ را میتوانید از روی اشعاری که من انتخاب کرده ام در این سی ساله پیدا کنید.استاد در مورد زمستان است گفت:"همان موقع هم که من آن را خواندم همینطور زمستان بود،کسی سلام آدم را پاسخ نمیداد،مردم در یک ناامیدی و سردی فرور رفته بودند،من زمستان است را با آواز خواندم.واقعاً وقتی شروع میکردم به خواندن مرا با خودش میبرد و این یک رسم خوبی است که ما اگر بخواهیم شعر نو را با آواز بخوانیم باید حالت دکلمه اش بیشتر از چهچهه باشد، چون مثل غزل نیست.استاد شجریان در پاسخ به سؤال صبا در مورد مصالحه بر روی موسیقی اصیل برای پاسخ دادن به نیازهای زمانه و پایین آوردن موسیقی متعالی گفت:"موسیقی دو بخش است،یکی به ذاته موسیقی ای است که بدون کلام است که پیام خودش را دارد و دنیای خودش را،یکی موسیقی با کلام است.وقتی موسیقی با کلام می آید،کلام خودش موسیقی دارد،یعنی کلام اگر موسیقی اش را ازش بگیریم ارزشی ندارد.فرض کنید این شعر را: ابرو به ما متاب که ما دلشکسته ایم.من میگم: ابرو به ما متاب که ما دل شکسته ایم. معنایش را عوض کردم،شعر را دگرگون کردم.چه کار کردم؛ جای یک سیلاب را جابجا کردم. دل شکسته ایم تا اینکه دلشکسته ایم.فقط موسیقی را عوض کردم، کار دیگری نکردم،معانیش عوض شد.پس معانی در درون کلام، آن موسیقی ای است که وجود دارد و ما آن را کشف میکنیم و ارائه اش میکنیم.آن موقعست که این شعر جایگاه خودش را پیدا میکند و به قدری خوب خودش را نشان میدهد که مردم میگویند چقدر این شعر زیباست و ما حالا معنایش را فهمیدیم.من موسیقی اصیلم را وقتی دنبال میکنم،موسیقی نژاد است،نژاد مردم زبان مردم است،پس همه چیز باید برای مردم باشد،زبان دل مردم باشد.سروش مردمان سرزمینم باید باشد.استاد در پاسخ به این سؤال که چرا موسیقی ایران نتوانسته در دنیا بعنوان یک هنر ایرانی شناخته شود گفت:"چرا،الان شناخته شده، اما فراگیر نشده،علتش هم اینست که معرفی نشده، بایستی موسیقی در یک ویترینی،یک جایی معرفی بشود،و از اهالی آن کشور بیایند معرفی کنند آن موسیقی را،اگر موسیقی را معرفی کنیم،ما هنرمندان خوبی هم الان داریم که خیلی خوب میتوانند موسیقی مان را معرفی کنند و من خیلی خوشبینم،چون خیلی چیزها دیدم که تغییر کرده و رشد کرده و خیلی خوب رشد کرده،شاید هیچ جای دنیا مثل ما موسیقی شان اینجور رشد نکرده توی این سالها،حالا مردم عادی گاهی اوقات فکر میکنند که موسیقی ما همه اش غمناکست،نه اینجور نیست،همه موسیقی ها غمناکست،همه موسیقی ها شادست،بستگی به این دارد که جامعه چه حال و روحیه ای دارد و موسیقی ما از تمام موسیقی های دنیا استعدادهای بیشتری دارد که هرکاری بشود با آن کرد. فقط مذهب بوده که در طول هزار سال نگذاشته موسیقی خودش را نشان بدهد.چون روحانیت فکر کرده که یک رقیب دارد،موسیقی را از صحنه بیرون میکرده.این رشد نکرده ولی هسته هایش هست و به مجردی که موقعیت خوب پیدا شود موسیقی خودش را نشان میدهد."سپس صادق صبا از استاد شجریان پرسید:"شما انقلاب که شد یکدفعه ای یک شجریان دیگری ظاهر شد،یعنی شجریانی که سرودهای انقلابی و به اصطلاح میهنی میخواند؟" و استاد در جواب گفتند:حقیقتش آن موقع هم من خیلی انقلابی نبودم،برای اینکه چیزهایی میدیدم در سیاسیون و احزاب گوناگون که دوست نداشتم.ولی اطرافیانم همه کسانی بودند که جهت گیری های سیاسی داشتند و افکار چپی داشتند و من اصلاً این تفکرات را دوست نداشتم.ولی مجبور میشدم میان آن بچه ها،اطراف من هرکسی بود حرف سیاست میزد.درستست که من از خیلی از چیزهای حکومت راضی نبودم، اما اینقدر که اینها نمیدانستند کجا میخواهند بروند و اینها،حقیقتش من خیلی بهش امیدوار نبودم." در ادامه صادق صبا از ترانه ایران ای سرای امید پرسید که استاد پاسخ داد:"من آن موقع دوتا شعر خواندم ضد و نقیض همدیگر که هیچکس متوجه نشد،یکی مال سایه(ایران ای سرای امید...) و یکی هم مال جواد آذر(ای مجاهد،ای مبارز،دل یکی کن،جان یکی کن...)،خوب این بر بامت سپیده دمید،این آن حالت رستاخیزی بود که در جامعه پیش آمده بود ولی خوب اشتباه زیاد کردند،این آن حالت را دارد میگوید که بر بامت سپیده دمید.بعد بعدازچندوقت آمدند این را پخش میکنند و نشان میدهند که آقای خمینی دارد از پله های هواپیما می آید پایین و این شعر را هم میگذارند،من این شعر را برای ایشان نخواندم اصلاً،این برای آن حالتی بود که در مردم پیدا شده بود.برای شخص نبود... بخش بعد اختصاص به اوایل انقلاب و ربنای استاد و آلبوم بیداد داشت.سال اول انقلاب با یک عده از جوان ها که آمده بودند در سازمان صدا و سیمای آن موقع که هنوز وضعش به شکل دیگری بود و هنوز رادیو تلویزیون بود که میگفتند کمک کنید به ما که بتوانیم برنامه خوب تولید کنیم.گفتیم خیلی خوب،کمک میکنیم که بتوانید برنامه خوب تهیه کنید.یک روز یکی به من گفت فلانی برای دم افطارمان یک فکری بکن، رفتم خانه و یک چیزهایی و یک شعری انتخاب کردم و بعدازظهر آمدم و رفتم در استودیو خواندم و گفتم این را بچه ها گوش کنند و کار کنند،حالا من حقوق بگیر آنجا هم نبودم که،همه اینها هم میخواستند کمک کنم، کمک میکردیم،آن موقع و در آن وضعیت من این را تهیه کردم و دادم بهشان.بعد یکدفعه دیدم که یک فتوا از آقای خمینی گرفتند که ایشان گفت موسیقی مخدر است و فلان و اینها،درست قبل از ماه رمضان تابستان 1358.من گفتم خداحافظ شما، جای ما نیست.موسیقی مخدره؟حرامه؟خودتون میدونید و خودتون،درست دو روز قبل از ماه رمضان بود که این موضوع آمد.من این نواررا تهیه کردم،گفتم آقای فلانی این نوارتون؛ربنا خوانده شده، مثنوی هم توش است،داده بودم بچه ها خوانده بودند و همش توی آن بود، دادم و خداحافظ.روز بعد دیدیم که صدای خودم را پخش کردند.بجای اینکه آن نوار را که من این همه وقت صرف کرده بودم که تهیه کرده بودم از کسانیکه شرکت کرده بودند،آنرا پخش نکردند،نوار خود من را پخش کردند در ادامه صادق صبا در مورد چند سال خانه نشین شدن استاد و اولین کارشان پس از انقلاب پرسید که استاد در مورد آستان جانان و همکاری با پرویز مشکاتیان و ناصر فرهنگفر صحبت کردند.سپس صادق صبا در مورد بیداد پرسید و گفت شما بیداد را که انتخاب کردید برای خواندن،چه میخواستید بگویید؟استاد شجریان پاسخ دادند:"بیداد اعتراضی بود که بعد از چهار سال از به ثمر رسیدن انقلاب سال 1357 در سال 61 و 62 من خواندم.دیدم حرفهایی که زده شده کو؟ قولهایی که داده شده کو؟ چی شد؟ ما چه میخواستیم و چه بدست آوردیم؟ چرا چیزی را که مردم میخواستند به دست نیاوردند؟ آنجا بود که من گفتم که : یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد / شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار / مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد... من این اعتراض را در درون جامعه میدیدم،چون در درون خودم میدیدم،آمدم بیانش کردم،من شنیدم که یکی از آیت الله ها،نمیدونم،حکم مصادره اموال داده بود و از این بازی ها که ما شبانه هرچی نوار و دستگاه ضبط و هرچه داشتیم که از دستبرد بیرون باشه بردیم از خانه بیرون.حالا یه فرش و مبل بود رو بیا ببر،ولی نوارام رو من توی انقلاب سه دفعه جابجا کردم با چه گرفتاریهایی.در ادامه صادق صبا پرسید: شما در این سالها خیلی مقاومت میکردید،یعنی من شنیدم که مثلاً اگر میرفتید یک جایی و یک عکس خاصی را میخواستند بزنند یا ترتیب خاصی در سالن میخواستند اجرا بکنند شما میگفتید نه و می ایستادید.چطور این کار را میکردید؟" استاد گفتند:" آره،به اتکا اینکه راهم را درست دارم میروم،به اتکای اینکه منطقم درستست، و به اتکای غروری که داشتم و برای احترام به هنرم مجبور بودم وایسم جلوی اینها".در ادامه پرسش و پاسخی به شکل زیر صورت گرفت:
اصولاٌ نگران نیستید که حکومت بخواهد با شما برخورد بکند؟
چه برخوردی میخواهد بکند؟
بازداشتتان بکن
خوب بکند،هراسی نیست
در ادامه صادق صبا در مورد تصنیف مرغ سحر پرسید،استاد در پاسخ به دلیل محبوبیت این تصنیف گفتند: " همان تأثیری که در کلام این تصنیف هست زبان حال مردم امروز ماست.ظلم ظالم، جور صیاد، آشیانم داده بر باد، ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن، خوب مردم همه باهاش میخوانند،این اعتراضی است که در جامعه وجود دارد."سپس قسمتهایی از اجراهای مختلف این تصنیف پخش شد.استاد شجریان افزودند:"هیچوقت من خودم را ببخشید این را میگویم،بعنوان استاد محمد رضا شجریان نمیشناسم.هیچوقت خودم را اینجوری نشناختم.همیشه خودم را بعنوان یک آدم معمولی که دارم با همه زندگی میکنم و نیازها را حس میکنم و از آن جایگاه و دیدگاه به جامعه ام نگاه میکنم.ولی بعد موقعی که میخوام کار بکنم میگم خوب،حالا من باید حرف دل مردم را بزنم."صادق صبا در مورد حوادث بعد از انتخابات هم از استاد پرسید و از اینکه نام استاد پس از انتخابات خیلی بیش از گذشته مطرح شده.استاد گفتند:" یه آدم اومد توی تلویزیون،به مردم،آمد یه نیشخندی زد و گفت یه عده خس و خاشاک اون گوشه دارند حرف میزنند و ما مثل آب روان اومدیم و... گفتم خوب،من صدای این خس و خاشاکم.اما خس و خاشاک وقتی طوفان به راه بیافته چشم آدم رو کور میکنه."و ادامه گفتگو:شما احساس میکنید در جامعه ایران یه خشمی وجود داره در مقابل وضعیت موجود؟بله،خـــشم.و هیچ کس جلوی این خشم رو نمیتونه بگیره.این ملت وقتی که خشمش برانگیخته میشه تاریخ نشون داده هیچ نیرویی نتونسته جلوش مقاومت کنه.5 سال و 10 سال و 20 سال و 15 سال و ایناهم چیزی در سن تاریخ نیست.لحظه است. شما نگران آینده نیستید؟ نگران آینده نیستم،آینده که خوب آینده دور و دراز نیستم،اما گذر سختی در پیشه، بسیار سخت.و واقعاً نگران کننده است.اگر این دو حرف همدیگر رو نتوانند خوب بشنوند خیلی خطرناکه.کدوم دو همدیگر رو خوب نشنوند؟
این دو که در مقابل هم قرار گرفتند،حکومت و مردم.یکیشون بایستی منطق دیگری رو بپذیره.ولی در پایانش اون چیزی که مردم میخوان بدست میارن.و آخرین ترانه ای هم که شما خواندید زبان آتش بود که شعر مشیری بود و مدتها پیش گفته بود؟اون چه ربطی به زمانه فعلی داره؟
خوب بعد از انتخابات ما یه چیزایی دیدیم که حقیقتش دیدم که باید بگیم تفنگت رو بگذار زمین.آدم به روی برادرش که آتش نمیگشاید.حرف حسابی رو باید جواب درست و حسابی داد.