اجرای استاد شجریان در مراسم اهدا مدال مولانا

 

 

 

در تیر ماه ۱۳۸۶ در همایش عبدالباقی گواپینارلی که  در تالار علامه امینی دانشگاه تهران برگزار شد؛ نشان مولانا از طرف آسین چلبی،قائم مقام بنیاد بین المللی مولانا و بیست و دومین نواده مولانا به استاد شجریان اهدا شد. استاد در آن مراسم تصنیف می دانم که قبلا در سال ۱۳۷۰ در آلبوم آسمان عشق بر روی شعر مولانا خوانده بودند؛بدون ساز اجرا کردند. فایل تصویری چند دقیقه ای آن تقدیم می گردد.

 

 

دریافت فایل این مراسم

آلبوم خزان استاد شجریان

آلبوم خزان یکی از سه  آلبومی است که در خارج از کشور منتشر شده است که حاوی ترانه ها و تصنیفهای استاد شجریان با تنظیم زنده یاد پایور می باشد.

 

معرفي تصنيف هاي آلبوم خزان

 

تصنیف: هزار دستان به چمن

دستگاه: چهارگاه

شعر: امیر جاهد

آهنگ: امیر جاهد

 *  

تصنیف: به یاد داری ماه من

دستگاه: شور (شهناز)

شعر: قديمي

 آهنگ: منسوب به سماع حضور

*

تصنیف: باد صبا

دستگاه: همايون (شوشتري )

شعر : محمدتقی بهار

 آهنگ : حسام السلطنه جهانگیر مراد

 *

تصنیف: خسته پر

دستگاه:  نوا

شعر: قدیمی

 آهنگ: قديمي

تصنیف: ای کبوتر

دستگاه: شور (ابوعطا)

شعر:ملك الشعرا بهار

آهنگ: حسام السلطنه جهانگير مراد


*

تصنیف: باد خزان

دستگاه: افشاري

شعر: محمدتقی بهار

آهنگ: درويش خان

تصنیف: اشک مهتاب

دستگاه: دشتی

شعر: سياوش كسرايي

آهنگ: حسن يوسف زماني
*

تصنیف: چشم نرگس

دستگاه: دشتی

شعر: شوریده اعمی شیرازی (فصیح الملک)

آهنگ: قدیمی منسوب به علی اکبر شیدا

تصنیف: چهره به چهره

دستگاه: نوا

شعر : زرین تاج برغانی قزوینی ( طاهره قرة العین )

آهنگ: قديمي

*

تصنيف : مارا

دستگاه : نوا

شعر:  سعدی

آهنگ : قديمي

 

 

دریافت آلبوم خزان

 

 

زهره ؛ داریوش رفیعی

امروز چهارم دی هشتاد و ششمین سالگرد تولد داریوش رفیعی است. به این بهانه یکی از آهنگهای زیبای وی بنام زهره تقدیم می گردد.

 

 

شعر:مهدی رئیسی

خوانندگانی که این تصنیف را اجرا کرده اند:1.قوامی2.رفیعی3.کوروس

دستگاه:سه گاه(زابل)

آهنگ:محلی(مجید وفادار)

 

زهره

یاد ازآن روزی که بودی زهره یار من

دور از چشم رقیبان در کنار من

حالیا خالی است جایت ای نگار من

در شام تار من آخر کجایی زهره

یاد داری زهره آن روزی که در صحرا

دست اندر دست هم گردش کنان تنها

راه می رفتیم و در بین شقایقها

بود عالم ما را لطف و صفایی زهره

بود هنگام غروب و آن روز پر زیبا

ایستادیم از برای دیدنش آنجا

تکیه تو بر سینه ام دادی سر خود را

گفتیم و ما تنها بس رازهایی زهره

چون یقین کردی که در عشقت گرفتارم

طرد گشتی و نمودی اینچنین خارم

خود نکردی فکر آخر نازنین یارم

من همچو تو دارم آخر خدایی زهره

بوی که داری (باد صبا )

ای باد صبا بهر خدا بوی که داری

حبيبم بوی که داری

اين بوی خوش از سلسله موی که داری

جانم جانم موی که داری

حبيبم موی که داری

خرم شده بستان ز تو ای باد بهاری

اين خرمی از روی که و بوی  که داری

بوی که داری

ای عزيز بوی که داری

آی ای کاش بدانستم يک آرزوی دل

تا خود تو به دل آرزوی روی که داری

تا خود  تو به دل آرزوی روی که داری

جانم جانم روی که داری

عزيزم روی که داری

آی يار دل   آه ای دل

ما روی دل از جمله جهان سوی تو داريم

تو روی  تو روی دل  قبله جان سوی که داری

عزيزم سوی که داری  حبيبم سوی که داری

گرديده مؤيد  گرديده مؤيد ز چه فکر تو پريشان

در سر مگر انديشه  گيسوی که داری

ای عزيز دل

در سر مگر انديشه  گيسوی که داری که داری

 

دریافت آهنگ

 

کاروان با صدای دو استاد توانا؛ استادان بنان و شجریان

 

 

 

شعر: رهی معیری

آهنگساز: مرتضی خان محجوبی



همه شب نالم چون نی كه غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم
با ما بودی بی ما رفتی
چون بوی گل به كجا رفتی
تنها ماندم تنها رفتی

چون كاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم

فتادم از پا به ناتوانی
اسیر عشقم چنان كه دانی
رهائی از غم نمی توانم 
تو چاره ای كن كه میتوانی
گر ز دل برآرم آهی 
آتش از دلم خیزد
چون ستاره از مژگانم
اشك آتشین ریزد

چون كاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر كه تو را جوبم

ای شادی جان سرو روان
كز بر ما رفتی
از محفل ما چون دل ما 
سوی كجا رفتی؟

تنها ماندم ، تنها رفتی
چو ن بوی گل به كجا رفتی؟
به كجائی غمگسار من 
فغان زار من بشنو بازآ

از صبا حكایتی ز روزگار من بشنو
بازآ بازآ سوی رهی 
چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی

تنها ماندم ، تنها ماندم

 

دریافت کاروان با صدای بنان

 

دریافت کاروان با صدای استاد شجریان

 

 

 

 

فایل صوتی و متن سخنرانی استاد محمّدرضا شجریان‌ در دانشگاه یو.سی.ال.ای آمریکا در سال 1379

 

 

موسیقی،گوهر همزاد هر ملّتی است.با شکل گرفتن گوهر انسانها در هر نقطه از این‌ کرهء خاک و مرتبط با نیازهای زندگی و روحشان،هر ملّتی موسیقی ویژه‌ای دارد که پدرانش‌ پدید آورده‌اند تا به او رسیده است.این است که موسیقی هر قومی برخاسته از«نهاد»مردم آن‌ است،متأثر از چهار عنصر:خورشید،آب،هوا،خاک؛و نیز جهان انسانی آن سرزمین.یک‌ هنرمند،در چنین شرایطی پدید می‌آید،این که مثلا می‌بینیم موسیقی اقوام سیاه با موسیقی هند، چنین،ایران و دیگر اقوام فرق دارد و هریک از این قومها دارای موسیقی ویژه‌ای است،بدان‌ جهت است که آن نقطه از خاک،شرایطی مغایر با سایر نقاط دارد و نهاد انسانهای هر سرزمینی‌ نیز با سرشت و نهاد مردم دیگر سرزمینها متفاوت است؛همان‌گونه که نیازهای درونی‌شان هم‌ فرق دارد. ازاین‌رو است که شکل و نوع سازها نیز ارتباط با نوع صدایی دارد که آن مردم‌ می‌پسندند و دوست دارند.در همین ایران خودمان،که سرزمین نسبتا کوچکی در کرهء زمین‌ است،موسیقی مناطق مختلف باهم متفاوت است،مثلا موسیقی‌های خراسان،لرستان،دشتستان، گیلان و مازندران،خیلی باهم فرق دارند.مردم این مناطق،همان‌طور که در لهجه یا گویش و حتّی انتخاب واژه‌های متداول بین خود،معماری و ساختمان‌سازی،نوع لباس پوشیدن و آداب و سنّت‌هایشان با یکدیگر فرق دارند در نوع موسیقی نیز دارای اختلاف‌اند.در کشور ما،که‌ زبان اغلب مردم فارسی است،اختلاف لهجه‌ها و تبدیل واژه‌ها،در تغییر و تفاوت موسیقی این مردم نقش اساسی دارد.در واقع رابطه‌ای ناگسستنی بین زبان و موسیقی برقرار است و در هر سرزمینی(ایران و خارج از ایران)موسیقی و زبان چنین رابطه‌ای دارند.پس پایه‌های ارزشی‌ زبان ما،بسته به آن موسیقی است که در درون واژه‌ها نهفته است.در این مورد بعدا بیشتر توضیح می‌دهم. هنرمند برخاسته از هر جامعه‌ای،اگر برای مردمش و در میان آنها زندگی می‌کند، صدایش باید آوای برخاسته از نهاد مردم،خاک و سرزمین باشد.یک خوانندهء لر،که با قوم‌ و سرزمین خودش رابطه‌ای راستین دارد،خیلی بهتر از من که اهل خراسانم و لری نمی‌دانم، می‌تواند خواسته‌های مردمش را با آواز خود بیان کند یا نوازنده‌ای که در آن‌جا پرورش پیدا می‌کند،خیلی بهتر می‌تواند نیازهای عاطفی مردمش را با ساز خودش بنمایاند.بخشی از تعهّد و مسؤولیت هنرمند نسبت به مردم،همین است.وقتی که من با خانواده،فامیل و مردم آن قسمت‌ از خاک خودم رابطهء عمیق داشته باشم،موسیقی من غیر از آن نیست.پس من که ایرانی‌ام‌ (خراسانی،لر،کرد،دشتستانی یا اهل شمال ایران)،خواسته‌ها و نیازها و عواطفم با مردم‌ آفریقای سیاه یا شمال آمریکا فرق می‌کند؛و اگر نسبت به مردم سرزمینم احساس تعهّد می‌کنم،دیگر تلاش نخواهم کرد که موسیقی سیاهان آفریقا یا اهالی آمریکا را به مردم خود ارائه دهم یا تحمیل کنم.صدای هنرمند راستین باید برخاسته از نهاد مردمش باشد. از طرف دیگر،هندمند برای این که بتواند هنرش را فراتر از مردم و سرزمین خودش‌ ببرد،باید در حدّ امکانات و علاقه‌اش موسیقی‌های دیگر را شناسایی کند و فرهنگ مردمان‌ دیگر آب و خاک‌ها را بشناسد تا دید و نگرشش نسبت به جهان و مردمی که روی این کرهء خاک زندگی می‌کنند،گسترهء بیشتری پیدا کند و عاملی شود در نزدیک کردن مردم خودش‌ با دیگر انسان‌های جهان؛چون هنرمند بهتر از هرکسی می‌تواند پلی باشد بین دو ملّت،یا چند ملّت و بن انسانیّت انسان‌ها.این‌چنین هنرمندی که به مردم خودش و دیگر مردم جهان تعهّد دارد،در واقع در خدمت انسانیّت است. موسیقی را در ایران خودمان از دو جنبه می‌توانیم بررسی کنیم:1)موسیقی همراه با کلام و شعر،به صورت تصنیف یا آواز2)موسیقی بدون کلام،یا به شکل تک‌نوازی(که‌ مشخّص‌ترین و ممتازترین نوع موسیقی ایرانی است)یا به صورت گروهی و ارکستری. ما هنرمندان زیادی در رشتهء تک‌نوازی داشته‌ایم و داریم.گاهی یک نوازندهء تار،سه تار کمانچه،نی یا سنتور می‌تواند کاری را با یک ساز تنها ارائه دهد که حتّی در توان یک ارکستر بزرگ نباشد.چرا که علاوه بر تسلّط به کار،آن‌چنان به آوای نهاد مردم سرزمینش دلبستگی‌ دارد و این آوا را چنان در لابلای توانایی‌های مختلف خودش:خلاقیّت،تکنیک،دانش،تجربه‌ و...که او را در هنرش برجسته کرده،متجلّی می‌کند که شنونده به هنگام شنیدن تک‌نوازی او احساس می‌کند که هیچ ارکستری نمی‌تواند این‌گونه احساس یک مردمی را بیان کند.یک‌ هنرمند اگر با گوهر خاک و مردمش پیوسته باشد،هنرش را-تا آن‌جا که در توانش هست- عاشقانه دنبال کند و در زندگی شخصی و هنری‌اش به مردمش راست بگوید،کارش به آن‌جا می‌رسد که مردم در تمام طول زندگی،در شادی،غم،شکست،پیروزی،کار،استراحت و...با ساز او زندگی می‌کنند؛چون این ساز،احساس درون آن مردم را بازگو می‌کند و به نیازهای‌ روحی‌شان پاسخ می‌دهد. ما که موزیسین هستیم،هرکدام دلمان می‌خواهد که یک روز به این پایگاه هنری‌ برسیم و آن‌چنان بنوازیم و آن‌چنان بخوانیم که مردم ما سراپا گوش شوند و تمام وجودشان با این صدا-که یا از ساز نوازنده است و یا حنجرهء خواننده-سفر کند؛از«خود»و «خودخواهی»ها بیرون رود و با راستی،فروغ و زیبایی یگانه شود. گروه نوازی در ایران،که بیش از 50 سال پیشینه دارد،در 30-40 سال اخیر رشد چشم‌گیری داشته است.بنیان کار،در گروه نوازی،آهنگی است که آهنگساز می‌آفریند و در واقع این آهنگ مانند طرح اوّلیّهء یک بنا است.تنظیم‌کننده تلاش می‌کند که شخصیت جملات‌ را شناسایی کند و با آگاهی که از توانایی‌ها و امکانات تک تک سازها دارد،این قطعات را برای سازهای ویژه‌ای درنظر بگیرد؛خط دوّم،سوّم و فاصله‌های گوناگونی را که در هارمونیزه‌ کردن باید درنظر و به کار گرفته شود،در آن آهنگ اعمال کند و آن‌گاه نت آن را برای‌ گروه بنویسد.نوازنده‌ها هم با تمرین خود را آماده می‌سازند که اوّلین کارشان،کوک کردن‌ سازها است.ولی چیز مهم‌تر از کوک کردن ساز است که ویژهء فرهنگ ما است.فرهنگ ایران‌ می‌گوید که گروه نوازنده- از 2 نفر گرفته تا 300 نفر- اگر ساز دلشان با یکدیگر کوک‌ نباشد،از ارکستر آنها صدای زندگی بیرون نمی‌آید.آری،فرهنگ ایران می‌گوید:پیش از این که ساز دستت کوک شود،باید ساز دلت کوک شود.اعضصای ارکستر باید هدف‌ نوازندگی‌شان را بدانند و کشف کنند که چرا به دور هم جمع شده‌اند.همچنان‌که اگر یک‌ اجتماع،نت واحدی در دیدگاهش نسبت به زندگی نداشته باشد،صدای مرگ از آن بیرون‌ می‌آید و جز اختلاف،حاصل دیگری نخواهد داشت،اگر گروه نوازنده هم ساز دلشان با یکدیگر کوک نباشد و هماهنگ و همدل و یکدل نباشند،از این ارکستر صدای زندگی بیرون‌ نمی‌آید.نوازنده باید بداند که چه می‌کند،باید هدف هنرش را بشناسد.پیران دل آگاه و استادان خیرخواه سرزمین ما همواره به هنرجویانشان تأکید می‌کنند که یک هنرمند پیش از آن‌ که از نظر تکنیک توانا شود،باید شخصیتی انسانی بیابد؛جوهر هنر نیز همین است و جامعه هم‌ یک هنرمند را به شرط انسان بودن می‌پذیرد و بالا می‌برد. زمانی که کودک و نوجوان بودم و موسیقی(به خصوص برنامهء گلها)را از رادیو می‌شنیدم،برای هریک از آن هنرمندان جایگاهی را ماورای پایگاه انسانی در ذهنم درست‌ کرده بودم،در حدّ خداوندی؛نزد من جای آنها روی بال فرشته‌ها بود.امّا وقتی به تهران آمدم‌ و محیط آن زمان رادیو(8-27 سال پیش)را از نزدیک دیدم،متأسّفانه خیلی از تصوّرات و باورهایم را بی‌جا و غیرذ واقعی یافتم.اندک یافتم کسانی را که تصوّرات من با شخصیّت‌شان وفق‌ می‌داد؛چه آنها که موسیقی ایرانی کار می‌کردند و چه آنها که به موزیک غیرایرانی‌ می‌پرداختند.برای همین بود که موسیقی ما به آن مایه از ابتذال تبدیل شده بود؛یک مقدار سر و صدا،به زور،از راه رادیو-تلویزیون به مردم حقنه یا دیکته می‌شد و در واقع جوانها را به این‌ نوع موسیقی معتاد می‌کردند.این بود که می‌دیدیم جوان ما از موسیقی خودش گریزان است و ناچار به موسیقی‌های دیگر روی می‌کند؛که آن هم راضی‌اش نمی‌کرد و نتیجه‌اش سردرگمی‌ بود.من که در جریان کار و ضمنا بین مردم بودم،چه در محیط رادیو-تلویزیون و چه در بیرون از آن،این گیجی و سرگردانی را بین جوانان حس می‌کردم.چرا؟برای این که ما هنرمندها هم کارمان خراب بود؛آن نت و دیدگاه واحد را نداشتیم،با خاک و نهاد مردم‌مان‌ در رابطه نبودیم،خودخواهی‌مان بر همه چیز غلبه داشت.مردم موسیقی ما را نمی‌گرفتند و نمی‌پذیرفتند،رچا که زبان دلشان نبود.موسیقی ایرانی بود،امّا فرهنگ ایران در این موسیقی‌ حضور و تجلّی نداشت.در این موسیقی،آن چیزی که سروش سرزمین ما باشد،نبود. پس باید کوشش کنیم که همراه با بالا بردن دانش موسیقی،تسلّط در تکنیک‌ها و کسب تجربه،از نظر فرهنگ نیز مراحل عالی انسانی را طی کنیم؛فرهنگ رفتار و گفتار و کردار.باید باور کنیم که موسیقی هدف نیست،وسیله است؛وسیلهء بیان یک مفهوم،یک‌ خواسته،وسیلهء انتقال آن زیبایی متعالی که انسان را به طرف کمال خودش می‌برد.اگر من‌ شنونده در لحظاتی-به اصطلاح-«حال»کنم ولی از این در که بیرون رفتم،این موسیقی هیچ‌ کاری با من نکرده باشد،به آن هدف نرسیده‌ایم.بله،آن هم یک نوع موسیقی است،صداهایی‌ موزون است فقط،که در رسایی انسانها به کمال نقشی نداشته است.این توصیه‌ای است که‌ بزرگان ما کرده‌اند:هنرمند،همچنان‌که هنرش رشد می‌کند،خودش نیز باید از خودخواهی‌ها و زندگی برای خود،به طرف زندگی برای انسان‌های دیگر سفر کند. این موسیقی،که زبان انسانیت است،وقتی از نهاد هنرمندی که برای انسان‌ها زندگی‌ می‌کند بیرون آمد،به دل هر ملّتی می‌نشیند.من باوجوداین که با نوع زندگی هیچ‌یک از اساتید و هنرمندانی که الآن نام می‌برم،آشنا نیستم امّا از هنرشان لذّت می‌برم،حس می‌کنم که‌ این هنرمند یک آتش انسانی در دلش نهفته است.من وقتی که سیتار«ولایت خان»و یا سیتار «نیکل بانژری»را می‌شنوم،حسی می‌کنم که همهء وجود مرا تسخیر کرده‌اند.وقتی به سارنجی‌ «سلطان خان»و شهنای«بسم اللّه خان»گوش می‌سپارم،در من اثر می‌گذارند.اینها مردمی‌اند که برای خودشان نزیستند،بلکه بیرای انسانیت و زیبایی زندگی می‌کردند.صدای«امّ کلثوم» مرا تکان می‌دهد؛وقتی این زن هنرمند از جهان رفت،چندین میلیون تشیع‌کننده داشت،چرا که از نهاد مردم عرب برخاسته بود.صدای«نات کین کل»یا فلوت«زانفی»هم روی من اثر می‌گذارند؛همین‌طور چهارفصل«ویوالدی»و خیلی از موسیقی‌های کلاسیک دیگر هم به من‌ لذّت می‌دهند.پس می‌بینید که تعصّبی روی موسیقی خودم ندارم.طالب صدایی هستم که از نهاد انسانیت برخاسته باشد.ما این را باید بدانیم که وقتی موسیقی ما خوب باشد،هنرمند ما درست زندگی کند،زحمت کشیده باشد،هنرش را با عشق دنبال کرده باشد،روی کارش‌ زمان گذاشته باشد،و تسلّط و وقوف لازم را پیدا کرده باشد،و ضمنا راست بگوید،به یقین‌ روی هر انسانی اثر خوب خواهد گذاشت؛این انسان ممکن است ژاپنی،کانادایی،اسکیمو، سفید یا سیاه باشد. شبی در تهران میهمان یکی از دوستان بودم.این دوست،صبح آن شب به من تلفن زد که یک میهمان کره‌ای دارد که برای کاری اقتصادی به ایران آمده و گفته دوست دارم با موسیقی شما آشنا شوم،و اجازه خواسته که او هم امشب در جمع ما باشد.رفتیم و این مرد هم‌ آمد؛حدودا شصت ساله می‌نمود و خیلی موقّر و متین بود.آن شب در آن محفل خودمانی،دو سه تا برنامه اجرا کردیم و این میهمان،هم ساز شنید(تار و سنتور و کمانچه و تنبک)و هم‌ آواز.خوب هم گوش می‌داد.موقعی که مجلس تمام شد و در حال رفتن بودیم،به صاحب‌خانه‌ گفتم:این دوستت امشب چیزهایی را شنید؛خوب،از سازها صداهایی را شنید که به‌هرحال‌ می‌تواند یک حسّی نسبت به آنها داشته باشد امّا می‌خواهم بدانم از آواز من،که مثلا از شعرهای سعدی و حافظ بود و قطعا معنی آنها را نمی‌داند و یا تحریرهایی که می‌دهم و برای او ناآشنا است،چه برداشتی کرده و اصولا نظرش نسبت به کار من چیست؟دوستم ترجمه کرد؛ آن میهمان اوّل یکّه خورد،بعد خیلی سریع متمرکز شد و گفت:«من چیزی نمی‌فهمیدم،امّا حس می‌کردم که می‌توانم به این صدا اعتماد کنم.»جوابم را گرفته بودم.خستگی چندین ساله‌ از تنم بیرون رفت و احساس کردم که در هدفم تا اندازه‌ای موفّق شده‌ام.کوششم همواره این وبده که این«اعتماد»،درصدا و کارم وجود داشته باشد و شنهونده‌ فکر نکند که می‌خواهم تکنیک یا اوج و وسعت صدایم را نمایش دهم.خوب،موقعی که جوان‌ بودم،این کار را می‌کردم ولی بعد فهمیدم که موسیقی اصلا برای چیز دیگری است.آن اوایل، حتّی کسی به ما نمی‌گفت که مثلا نام این گوشه چیست،چه رسد به این که از هدف موسیقی‌ سر در بیاوریم.بعدها که فهمیدم هدف،دیدگاه،فلسفه و بنیادهای موسیقی چیست و نهاد ناخودآگاه من گاهی در جهتش قرار می‌گرفته،سعی کردم این راه را آگاهانه‌تر طی کنم.حال به موسیقی آوازی ایران می‌پردازم،به ویژه رابطهء موسیقی و شعر.زبان و موسیقی، گوهر همزاد هم‌اند؛چرا که هستهء اصلی و اولیّهء هرکدام صدا است.آن‌چه به شکل گویش‌ها است و در فرم زبان بیان می‌شود،هستهء اولیه‌اش صدا است.پس در زبان،موسیقی وجود دارد؛ صدای هنجارگون قانونمند.موسیقی درونی کلمات در زبان فارسی،چه در شعر و چه در نثر، بیانگر معنای کلمه است.همین کلمهء«بله»در حالات مختلف،معانی مختلفی را القا می‌کند: تأیید،تأکید،تنبیه و شماتت،و... انسان اگر موسیقی یک کلمه را عوض کند،معنای آن دگرگون می‌شود.در آواز هم‌ می‌توان معنا را با موسیقی کلمه یا جا به جا کردن«نت»ها و تأکید روی سیلاب‌های هر کلمه‌ عوض کرد:قطعا«ابرو به ما متاب که ما دل شکسته‌ایم»با«ابرو به ما متاب که ما دل، شکسته‌ایم»فرق دارد. من که خواننده یا آهنگساز هستم وقتی می‌خواهم روی شعری آهنگ بگذارم،باید خوب به معنای شعر وقوف داشته باشم،ارزش هر کلمه را-به درستی-بشناسم،و موسیقی‌یی‌ که می‌تواند بیانگر معنایی ویژه باشد کشف کنم و با سلیقه و ذوق خودم،در دستگاه‌ها و گوشه‌هایی که تأثیر بیشتر دارد،بسازم و ارائه دهم.هدف من در این‌جا،هدف شعر است.چه‌ در خواندن آواز و چه هنگام ساختن آهنگی بر روی شعر،اگر معنای شعر را خوب بیان نکنم،از هدف شعر جدا افتاده‌ام و در واقع به شعر خیانت و بی‌حرمتی روا داشته‌ام.اگر کلمات،معنای‌ خود را پیدا نکنند،کوتاهی از جانب هنرمندی است که نتوانسته با شعر ارتباطی درست برقرار کند،حالا چه خواننده باشد و چه آهنگسازی که روی شعر آهنگ گذاشته است.چون موسیقی، روان شعر و بیانگر معنای آن است،باید به گونه‌ای انتخاب و ساخته شود که بتواند مفهوم شعر را به شنونده منتقل کند.وقتی که من شعر را خوب بشناسم،آهنگ را خوب بگذارم و با شعر منطبق کنم،و خوب هم اجرا کنم،می‌گویند این شعر به نیوشایی شنونده درآمده؛یعنی آن‌ چنان شعر را حس کرده که بیشترین تأثیر و بالاترین لذّت را برای او به همراه داشته است. همچنان‌که گفتم،مبنای ارزش هر زبان به موسیقی درونی آن برمی‌گردد که ویژهء همان‌ زبان است.پس لرها،کردها،گیلک‌ها،افغان‌ها و ترک‌ها موسیقی خاص خود را دارند که با زبانشان ارتباطی تنگاتنگ دارد.شعر انگلیسی را اگر بخواهید با چهچههء آقای شجریان بیان‌ کنید،خیلی مضحک می‌شود!سرایندهء شعر به شما می‌خندد و گمان می‌برد که کلام او را مسخره کرده‌اید؛برای این که این موسیقی مال آن زبان نیست.حال اگر با موسیقی دیگری که‌ ویژهء ما نیست بخواهند شعر فارسی را بیان کنند،نهاد مردم ایران نمی‌پذیرد؛آن نهادی که‌ دارای اندیشه است و درست فکر می‌کند.البتّه ممکن است عدّه‌ای بپسندند؛اینها کسانی‌اند که‌ کمتر می‌خواهند بیندیشند و فکر کنند و به اصالتها و فروزه‌های هنری و انسانی که جهتش رو به کمال است،کاری ندارند؛می‌خواهند وقت بگذارنند،کیف کنند و احیانا رقصی هم بکنند؛ اینها مورد بحث ما نیستند. وز چهارشنبه بیست و نهم دی‌ماه 1355 نزد استادم آقای برومند درس داشتم(از این‌ جهت این تاریخ را به یاد دارم که فردای آن روز،استاد برومند سکته کرد و درگذشت).خانم‌ مسؤول کلاس گفت که امروز درس نداریم،چون استاد را امشب به کاخ گلستان دعوت‌ کرده‌اند تا نظرشان را دربارهء آهنگی که روی شعر حافظ گذاشته‌اند و به صورت اپرا،همراه با ارکستر سمفونیک،روی صحنه اجرا می‌کنند،بپرسند.آقای برومند گفت برویم ببینیم چه تاجی‌ به سر حافظ زده‌اند!پیرمرد می‌دانست که شعر حافظ،اصلا با اپرا جور درنمی‌آید.زمستان‌ سردی هم بود و رفتیم.به‌هرحال برنامه اجرا شد و خواننده-که اسمش را نمی‌برم،برایم خیلی‌ محترم است و دوست من هم هست-این شعر حافظ را:«صبح است ساقیا!قدحی پر شراب‌ کن»به صورت اپرا خواند.شخصی هم که این آهنگ را ساخته بود،تحصیل کردهء موسیقی در خارج بود ولی خوب این اجرا بیانگر معنای شعر حافظ نبود و اصلا تناسبی نداشت.حین اجرای‌ برنامه،زیرچشمی به استاد برومند نگاه می‌کردم؛می‌دیدم گاهی مثل لبو قرمز و گاهی مثل گچ‌ سفید می‌شود.البته قطعات دیگری هم در برنامه بود که خوب بود و ارکستر هم خیلی خوب کار می‌کرد امّا این قطعه...پس از پایان برنامه،شخصی که بانی این کنسرت بود،نزد آقای برومند آمد و پرسید:استاد!چه‌طور بود؟نظرتان چیست؟استاد هم گفت:خیلی حرفها با شما دارم امّا حالا باید بروم،فعلا شب به خیر،خداحافظ!در اتومبیل،این مرد از شدّت ناراحتی نمی‌توانست‌ صحبت کند.گفت:«اینها حالا کارشان به این‌جا کشیده که می‌خواهند شعر حافظ را مسخره‌ کنند.»این موسیقی،مال این زبان نیست.اپرا،موسیقی بسیار ارزنده و زیبایی است امّا با زبان‌ خودش.قاطی کردن اینها اصلا کار درستی نیست. حالا اگر سؤالی دارید،آماده‌ام.

جناب آقای شجریان!در ظرف ده سال اخیر،موسیقی چه تحوّلی را از سر گذرانده و چه فرقی با موسیقی گذشتهء ما دارد؟

آن موسیقی که پیش از انقلاب بود و اشکال متنوّعی داشت،آن‌چنان بی‌ربط و مبتذل بود که مردم هم شکایت داشتند.من هم در اعتراض به آن نوع موسیقی که متعلّق به‌ سرزمین ما نبود و دستگاههای مسؤول هم آن را پرورش می‌دادند و موسیقی ایرانی را به‌ فراموشی می‌سپردند،در سال 55 مدّتی از رادیو-تلویزیون کناره گرفتم.پس از انقلاب چون به‌ طور کلّی از موسیقی ممانعت می‌شد،آن نوع موسیقی هم که داشت همهء استعدادها را هرز می‌داد و ارزشها را از بین می‌برد،دیگر وجود نداشت.این بود که زمینهء ذهنی مردم،برای این‌ که موسیقی ایرانی جایگاه خودش را بیابد،پاک و آماده بود؛هرچند که موسیقی خوبی عرضه نمی‌شد ولی به‌هرحال ایرانی بود و به عنوان«سرود»-که اسم بی‌مسمّایی بود-ارائه می‌شد که اصلا شکل سرود نداشت؛همان موسیقی ایرانی بود.گاهی اوقات آهنگهایی که قبلا در شورا رد شده بود،با کلام دیگری که مورد تأییدشان بود و به اصطلاح از نظر مضمون حالت‌ سرود داشت،عرضه می‌شد.بد هم نبود ولی سطح بالایی نداشت.کم‌کم گوش مردم،به این‌ نوع موسیقی عادت کرد.الآن موسیقی ایرانی را به وفور می‌شویم که گاهی اوقات خوب هم‌ هست.فراوان‌اند هنرمندان جوانی که در این زمینه کار می‌کنند. البته توضیح بدهم که از طریق رادیو-تلویزیون هیچ تغییری،در ذات و کیفیت موسیقی‌ ایرانی،در جهت پیشرفت داده نشده امّا کیفیت موسیقی در درون جامعه و بیشتر بین هنرمندانی‌ که اغلبشان با رادیو-تلویزیون همکاری ندارند بالا رفته است؛چه بین کسانی که سنّی از آنها گذشته و چه میان جوان‌ترها،آنهم به خاطر عشق به موسیقی.موزیسین‌ها بر تعدادشان افزوده‌ شده و تعداد هنرجویان کلاسهای موسیقی به چندین برابر پیش از انقلاب رسیده است.این‌ علاقمندی را به اشکال مختلفی می‌شود بررسی کرد:یکی این که به‌هرحال زمینه برای رشد موسیقی بد،از بین رفته و برای موسیقی خوب مهیّا شده؛دیگر این که موسیقی بد را مردم کمتر می‌شنوند و دیگر آن عادت گذشته زدوده شده ؛در واقع،مردم به اصلشان باز می‌گردند. هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/  باز جوید روزگار وصل خویش. جای نگرانی نیست؛اگر از طریق رادیو-تلویزیون،موسیقی خیلی ناب در کیفیت بالا عرضه نمی‌شود و هنرمندان طراز اوّل با آن همکاری ندارند،موسیقی ایرانی در درون جامعه‌ جایگاه خود را پیدا کرده؛چون بیانگر آلام روحی،احساسات،عواطف و نیازهای درونی مردم‌ ما است.من خوشبینم به این که محیط فعالیت،بیشتر باز شود و موسیقی ما جلوهء بیشتری داشته‌ باشد

در چند سال گذشته،شما دیگر از ساز ویولن در کارهای هنری‌تان استفاده‌ نکرده‌اید.ممکن است در این باره توضیح دهید؟

به صورت تک‌نوازی،برنامه‌ای برای ضبط و انتشار نداشته‌ایم؛هر برنامه‌ای‌ برای انتشار باید از شورای شعر و موسیقی وزارت ارشاد بگذرد و اجازه یابد.در وزارت ارشاد مدّتی حسّاسیتی روی ویولن بود؛حدود دو سال و نیم قبیل،با یکی از مسؤولان شورا،که خودش‌ موزیسین است و سنتور می‌زند،ملاقاتی داشتم و به او گفتم:این بی‌مهری شما نسبت به ویولن، درست نیست؛خود من با چند تن از نوازندگان ویولن-ازج مله آقای بدیعی-نوارهایی دارد که از کیفیّت خوبی هم برخوردار است.ایشان گفت:«ما هیچ حسّاسیتی نسبت به آقای بدیعی و ویولن‌شان نداریم و می‌توانیم اجازه دهیم و تعصّبی هم در کار نیست».علّت عرضه نشدن کارهای من با ویولن این بود که با مسؤول شورا در آن زمان تفاهم نداشتم،چون زیر بار هر حرفی نمی‌رفتم؛و در واقع او با من تفاهم نداشت.این است که کارهایم را-کلاّ-عرضه‌ نکردم. الآن در خیلی از کارهای ارکستری،به وفور،از ویولن استفاده می‌شود.اجراهای‌ ارکستر سنفونیک که جای خود دارد و به جز ویولن از سازهای فرنگی دیگر هم در آن استفاده‌ می‌شود.به‌طور مسلّم،تعصّب نسبت به هیچ‌سازی وجود ندارد؛تا جایی که خیل از افراد افراطی که نسبت به هیچ نوع موسیقی انعطافی نداشته‌اند و حتّی اسم تار و تنبک هم نمی‌شد جلو آنها برد،الآن انعطاف نشان می‌دهند.آن نوع طرز فکر دیگر بر جامعهء ما حاکم نیست. سلیقه‌ها مختلف است ولی موسیقی را حرام نمی‌دانند و حتّی در مواردی صدای زن را-به‌ صورت تک‌خوانی-مجاز می‌دانند.شما نگران این نباشید که چرا مثلا به ویولون بی‌مهری شده، این بی‌مهری نسبت به کلّ موسیقی بوده که اکنون درصدد جبران آن هستند.انشاء اللّه که‌ جبران کنند!

چون شما اشاره‌ای به توی«حال»رفتن و«حال»کردن داشتید،یکی از حضار خارجی که دربارهء عرفان مطالعه دارد،می‌خواهد بداند که شما روی صحنه،هنگام اجرای‌ برنامه،چقدر توی«حال»می‌روید و این مسأله تا چه حدّ در اجرای شما اثر دارد؟

حال در بایگانیهای مختلف موسیقی ما جایگاه ویژهء خود را دارد.«حال»، در این‌جا،به این معناست که موسیقی با آن زیباییهای خودش،انسان را در لحظاتی از محیط خود،از این دنیا تن و جسم،بیرون برد؛این که او را به کجا می‌برد،به فرهنگ شنونده‌ مربوط می‌شود؛یکی می‌خواهد به خدا برسد،یکی می‌خواهد به معشوقش برسد،یکی به‌ سرآغاز زمان بازمی‌گردد،یکی به یاد عشقهای دوران جوانی‌اش می‌افتد.هر کس در هر موقعیت فرهنگی،به نوعی«حال»می‌کند؛گاهی ممکن است آن‌چنان از خود،بی‌خود شود که حتّی از اتفاقات اطرافش بی‌خبر بماند.در حلقه‌های عرفانی،این«حال»بسیار پیش می‌آید و گاهی تکرار یک ذکر،شعر یا موسیقی این حالت را ایجاد می‌کند. این که هنرمند چگونه می‌تواند در شنونده«حال»ایجاد کند،بستگی به گوهر هنری، فرهنگ خانوادگی،نهاد و باورهای آن هنرمند دارد؛چرا که صدای هنرمند،عطر و موج‌ شخصیت او را به همراه دارد.نسیم اگر از روی گلستانی عبور کند،بوی گل را با خود دارد و اگر از لجنزاری بگذرد،بوی لجن را همراه می‌آورد.این است که پیران دل‌آگاه سرزمین ما، برخاستگاه صدا را مهم می‌دانند.حافظ می‌گوید:

جمال شخص،نه چشم است و زلف و عارض و خال/ هزار نکته در این کار و بار دلداری است!

لطیفه‌ای است نهانی که عشق از آن خیزد/  که نام آن نه لب لعل و خطّ زنگاری است

لطیفه نهانی ،در این مقوله ما،همان گوهر درون هنرمند است که به کمک تکنیک‌ و دانش و تجربه،آن«حال»را در شنونده ایجاد می‌کند.

جناب شجریان!در این مدّتی که این‌جا تشریف دارید،حتما از رادیو- تلویزیونهای ایرانی،موزیکهایی که پخش می‌شود،با موسیقی ترکی توأم است و اسمش را موسیقی پاپ ایرانی گذاشته‌اند،شنیده‌اید.من از بعضی سازندگان این آهنگها،سؤال‌ کرده‌ام:چرا ازم وسیقی سنّتی ما که موسیقی کاملی است و می‌شود با آن کار کرد،بهره‌ نمی‌گیرید؟آنها می‌گویند:موسیقی ایرانی در چهارچوب دستگاهها محدود است و نمی‌گذارد پیش برویم و آن را به میان مردم ببریم.شما در این مورد چه می‌فرمایید؟

این حرفها کاملا بی‌اساس است و بهانه‌ای بیش نیست.ببینید،شما در این‌جا هر نوع موسقی‌ای را که می‌شنوید،به دو گام ماژور و مینور برمی‌گردد.ما اگر هیچ‌ نداشته باشیم،دست‌کم این دو گام را در موسیقی خودمان داریم؛به اضافهء این که ما گامهایی‌ فراتر از اینها داریم،گام‌های«ماهور»و«شور»را داریم که بزرگترین گامهای ایرانی است، همین طور«سه گاه»و«چهارگاه»را.حال چطور می‌شود نداشتن امکانات و محدود بودن را به‌ موسیقی ما نسبت داد؟! آن‌چه در این‌جا توسّط به اصطلاح ایرانیها ارائه می‌شود،هیچ ریشه‌ای ندارد؛ریتم‌ها و ملودی‌های عربی و افغانی و ترکی استانبولی را درهم کرده‌اند.خوب،گاهی هم انسان‌ صداهای موزونی در میان این کارها می‌شنود؛مثلا سازهای الکترونیک،صداهای خوب و موزونی ایجاد می‌کنند که ممکن است در لحظاتی شادی‌آفرین هم باشند و شنونده را به تکان‌ هم وادارند،اما بعد چه؟چه اثر مثبتی روی جامعه دارند؟کسانی که در این‌جا این چیزها را می‌شنوند،دیگر کمتر می‌توانند موسیقی ایرانی را بپذیرند.موسیقی ایرانی،از آن مردمی است‌ و بیانگر حالات کسانی است که در ایران زندگی می‌کنند.مردمی که به محیط بیگانه خو کرده‌اند و این‌جا را دوست دارند،به یقین موسیقی ایرانی را نباید دوست داشته باشند؛چون این‌ نوع موسیقی،نماینده و بیان‌کنندهء حالات آنها نیست.طبیعی است که دنبال چیز دیگری‌ می‌روند.

[یکی از شنوندگان‌] من می‌خواهم آواز یاد بگیرم؛اگر ممکن است‌ توصیه‌ای بفرماید و بگویید که چه کار باید بکنم؟

برای فراگیر آواز،هنرجو حتما باید با یک معلّم خوب آواز کار کند که‌ فکر نمی‌کنم در این‌جا چنین امکانی را داشته باشید.یک معلّم خوب،ابتدا صدای خواننده را می‌شنود تا ببیند رنگ صدایش چیست و حدّ و وسعت صدایش تا کجاست،و بر این اساس با او کار می‌کند.خواننده‌ای که فقط دستگاهها را یک‌به‌یک کار کند و فرا گیرد،نهایتا «ردیف خوان»و«ردیف‌دان»می‌شود.اگر چنین مقصدی دارد،نوارهایی در دست است که‌ ردیفهای موسیقی ایرانی در آن ضبط شده،خیلی هم درست و عالی؛که مرجع بسیار خوبی هم‌ هست و می‌توان به آنها مراجعه کرد.ولی اگر خواننده‌ای بخواهد«شیوه»پیدا کند،باید نزد معلّمی که شیوه دارد و شیوه‌ها را می‌شناسد و می‌تواند آنها را تدریس کند،آموزش ببیند. حالا که شما معلم ندارید،یا باید از نوارهایی که به صورت ردیف خوانده شده استفاده‌ کنید و ردیف خوان شوید،یا اگر صدای خواننده‌ای را دوست دارید و امکانات صدای شما با آن صدا نزدیک است،به شیوهء او کار کنید.راهش این است که جمله‌بندیهای او را ذرّه ذرّه و جزء به جزء،در تحریرها و ادای شعر،تکرار و روی نوار ضبط کنید و مرحله به مرحله جلو بروید تا بتوانید نت به نت و حالت به حالت یاد بگیرید.باید زیاد تمرین کنید و این را هم بدانید که‌ اوّلش،کار خیلی مشکل است و زمان می‌برد.وقتی که یک دستگاه و آواز را کار کردید و کاملا به آن آشنا شدید،به مواردی برمی‌خورید که می‌بینید ایرادهایی در کارتان هست و مثلا از ادای درست جمله‌بندی تحریرها برنمی‌آید؛این‌جا حتما باید یک معلّم با صلاحیّت باشد تا عیب صدا و اجرای شما را دقیقا کشف و گوشزد کند.معلّم مثل آینه است که عیب آدم را مرحله به مرحله می‌گوید و رفع می‌کند.معلّم،باید باشد تا انسان،خوب رشد کند و زودتر به‌ هدفش برسد.البته با امکاناتی که شما دارید،بهتر است به شیوه‌ای که گفتم کار کنید. یک توصیهء دیگر هم دارم:وقتی شما بخواهیدسازی را کوک کنید،برای مثال،صدای‌ هر دو سیم را گوش می‌دهید و مقایسه می‌کنید.وقتی هم می‌خوانید،به صدای خودتان گوش‌ دهید و در آن واحد،با اصل کار مقایسه کنید تا ببینید آیا همان است یا نه.این،از اصولی در کار تقلید است که باید همیشه رعایت شود.کار،در وهلهء اول،صد درصد تقلید است تا زمانی‌ که یادگیر تکمیل شود؛بعد از یادگیر،باید از مرحلهء تقلید بگذرید و مراحل کاملتر و مستقل‌تر را طی کنید.

 

 

دریافت فایل صوتی سخنرانی

 

دریافت فایل Pdf سخنرانی

فیلمی از حضور زنده یاد استاد کسایی بر مزار تاج اصفهانی

 

دریافت فیلم

مناجات های شهرام ناظری (عشق نامه)

سر به محراب تو سايد شرمگين مردي گنه آلود

اي خدا بشنو نواي بنده اي آلوده دامان را

غمگسارا! سينه ام از غم گرانبارست

مهربانا! خلوتم از گريه لبريزست

اي خدا! تنها تو مي بيني به جانم اشك پنهان را

پاك يزدانا! با همه آلوده داماني

روح من پاكست و ذوق بندگي دارم

گر زيانمندم به عمري از گنهكاري

در كفم سرمايه شرمندگي دارم

اي چراغ شام تار بينوايان!

در كوير تيرگي ها رهنوردي پير و رنجورم

ديده ام هر جا كه مي چرخد نشان از كورسوئي نيست

سينه مالان ميخزم بر خار و خاراسنگ اين وادي

ميزنم فرياد، اما ضجّه ام را بازگوئي نيست

ايزدا! پاك آفرينا! بي همانندا!

جان پاكم سوي تو پر ميكشد چون مرغ دست آموز

آنكه مي پيچد بپاي جان من ابليس ناداني ست

راز پوشا! من سيه رویی پشيمانم

هر سر موي سياهم آيه شام سيه رویي ست

رشته موي سپيدم پرتو صبح پشيماني ست

زندگي بخشا! هر زمان از مرگ ياد آرم

بند بند استخوانم مي كشد فرياد از وحشت

ز آنكه جز آلودگي ره توشه اي در عمق جانم نيست

واي اگر با اين تهيدستي بدرگاه تو روي آرم!

گر تهيدست و گنهكارم، پشيمانم

جز زبان اشك خجلت، ترجمانم نيست

روز و شب دست دعا بر آسمان دارم

تا بباري بر كوير جان من باران رحمت را

من تو راميخواهم ازتو اي همه خوبي!

عشق خود را در دلم بيدار كن نه شوق جنّت را

اي خداي كهكشانها!

تا ببينم در سكوتي سرد و سنگين آسمانت را

نيمه شبها ديده ميدوزم به اخترهاي نوراني

تاديار كهكشان ها مي پرم با بال انديشه

ليك من ميمانم و انديشه و اقليم حيراني

در درون جان من باغي ز توحيد است، امّا حيف

گلبنانش از غبار معصيت ها سخت پژمرده ست

وز سموم بس گنه، اين باغ، افسرده ست

تا بشويد گرد را از چهره اين باغ

بر سرم گسترده كن اي مهربان! ابر هدايت را

تا يخشكد بوستان جان من در آتش غفلت

برمگير از پهن دشت خاطرم چتر عنايت را

كردگارا!

گفتگوي با تو، عطر آگين كند موج نفس ها را

آنچه خرم ميكند گلزار دل را،گفتگو با توست

نيمه شبها دوست ميدارم به درگاهت نيايش را

ندبه من مي دواند بررخم باران اشك شرم

تا بدين باران شكوفاتر كند باغ ستايش را

اي سخن را زندگي از تو!

من به جام شعر خود ريزم شراب واژه ها را، گرم

تا ببخشم مستي پاكي بجان بندگان تو

بي نيازا! شرمگين مردي تهي دستم

آنچه دارم در خور تقديم،شعر واشك خود بر آستان تو؟

سر به محراب تو سايد شرمگين مردي گنه آلود

اي خدا! بشنو نواي بندهاي آلوده دامان را

غمگسارا! سينه ام از غم گرانبارست

مهربانا! خلوتم ازگريه لبريزست

اي خدا! تنها تو مي بيني بجانم اشك پنهان را

 

 

دریافت عشق نامه

مجموعه‌ای از نواهای ماه مبارک رمضان برای دانلود در سایت موسیقی ما

 

سایت موسیقی ما در اقدامی ارزشمند به گرد آوری مجموعه ای از نواهای ماه مبارک رمضان اقدام کرده است که قابل دانلود است. مطمئن هستم  که دیدن و دریافت این مجموعه ارزشمند در این سایت شما را خوشحال خواهد کرد.

برای رفتن دیدن و دریافت به  اینجا  بروید.

یوسف گمگشته؛ استاد نادر گلچین

فردا همیشه می‌تازد
یك روز پیش‌تر از من؛
من می‌دوم به دنبالش،
او می‌كند حذر از من.

فردا چه‌گونه معنایی‌ست؟
تا می‌رسم به او، رفته است:
یعنی شده‌ست پس‌فردا
پنهان و بی‌خبر از من!

دیروز را و فردا را
امروز حدّ فاصل نیست-
یعنی كه حال می‌گیرد
این حالِ دربه‌در از من.

ابری كه زهر می‌بارد
در خاطرم گذر دارد:
آرام و خواب می‌دُزدد
هر شام و هر سحر از من

دل شور می‌زند دایم:
آینده، چون هیولایی،
تصویر چنگ و دندانش
خون می‌كند جگر از من.

آفاق شرق ویران شد-
كو چاره تا به كار آرم؟
دیوانه شد، گریزان شد
این عقل چاره‌گر از من!
این نخلِ خشك خواری‌زاد
فواره‌ی طلایی نیست؛
مشرق‌زمین چه می‌خواهد
جز این دو چشمِ‌تر از من؟

فردا... هر آن‌چه بادا باد!
تا كی برآورم فریاد؟
عمری پدر در آورده
فردای بی‌پدر از من!

باشد... ولیك، بی‌تردید،
فردا كه بَردَمَد خورشید،
در كار چاره خواهی دید
هنگامه‌یی دگر از من:

سنگی ز دل توانم ساخت؛
خواهم به پای او انداخت-
فردا دگر نخواهد تاخت
یك گام پیش‌تر از من.


آلبوم یوسف گمگشته استاد نادر گلچین؛آلبومی است که در این چند وقت اخیر با حال و هوای من سازگاری دارد و آنرا مدام  زمزمه میکنم. آلبوم زیبایی است؛امیدوارم مورد توجه قرار گیرد.



دریافت یوسف گمگشته نادر گلچین

به یاد زنده یاد کسائی

 

بر دوستان رفته چه افسوس می خوریم      ما خود مگر قرار اقامت نهاده ایم

در این مجال به یاد زنده یاد و هنرمند والا که غریبانه به خاک سپرده شد؛ یک اجرای خصوصی ایشان،یکی از البومها و قطعه تصویری جالب را خدمت شما عرضه میدارم،امیدوارم مورد پسند قرار گیرد

 یکی از آنان اجرای خصوصی زنده یاد کسائی با استاد شجریان ،جلیل شهناز و ناصر فرهنگ فر در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ اجرا شده است که در ابتدای برنامه زنده یاد کسائی به لهجه شیرین اصفهانی خود صحبت میکنند. دیگری یکی از آلبومهای زیبای استاد کسائی با نام نای نی است که حقیر بسیار آنرا دوست دارم و در آخر یک قطعه تصویری جالب است که استاد با دست خود نی مینوازند.


دریافت اجرای خصوصی زنده یاد استاد کسائی

 

دریافت آلبوم نای نی

 

دریافت قطعه نی نوازی ایشان با دست

ویژه نامه «شهنواز تار» در پاسداشت 91 سالی استاد جلیل شهناز

 

همین روزهاست که 91 سالگی استاد موسیقی سنتی ایران را جشن بگیریم؛ به همین مناسبت روزنامه شرق در روز پنج شنبه 21 اردیبهشت ماه 1390 در ویژه نامه ای با انتشار گفتگو و یادداشت هنرمندان ایران زمین به این موضوع پرداخته است.

به همین بهانه سعی کردم این مطالب گرانسنگ را در ذیل بیاورم؛همچنین فایل pdf و عکس صفحات روزنامه دیروز را در یک فایل فشرده قرار دهم.امیوارم که مورد پسند قرار گیرد

 

برگ‌هايي از دفتر خاطرات/  همايون خرم

هر چند خاطرات من با استاد جليل شهناز مثنوي 70 من است اما... دفتر خاطرات من با استاد جليل شهناز هنرمند بداهه‌نواز و عزيز ما كتابي است با صفحات بلند و با بيش از 50سال قدمت كه اگر صرفا فهرستش را بگويم تعداد صفحات زيادي از اين كتاب به برنامه‌هاي «گلهاي رنگارنگ»‌ اختصاص خواهد يافت كه از سال 40 تا 57 بيش از 17 سال به اتفاق ساز ويلن بنده و تار استاد همراه بود. ديگري برنامه تك‌نوازان است كه با قدمت 40ساله هنوز هم ادامه دارد و منتشر مي‌شود كه اين برنامه هم از همراهي و همنوازي بنده و جليل شهناز و ضرب اميرناصر افتتاح تشكيل مي‌شود. موضوع ديگري كه بايد به آن اشاره كنم برنامه اف‌ام كه به استريو فونيك پخش مي‌شد است كه مسوول ايراني آن برنامه بنده بودم و براي اجراي آن گروهي را ساختم كه نوازندگانش چند نوازنده تار بودند مثل استاد جليل شهناز يا فرهنگ شريف يا استاد مجد يا فريدون حافظي و همراهي ني حسن ناهيد و ضرب جهانگير ملك و افتتاح، سنتور مجيد نجاحي و عود منصور نريمان. در اين گروه ايراني، جليل شهناز و همنوازهاي او چهار‌مضراب‌هاي بي‌شماري است كه به اتفاق او اجرا شد و بسيار هم مورد توجه قرار گرفت. بخش ارزشمند كتاب خاطراتم با او اجراي همنوازي دو نفره ما و ضرب اميرناصر افتتاح است كه 12 مقام و دستگاه در آن اجرا مي‌شد و هر كدام به مدت يك‌ساعت با بداهه‌نوازي انجام شد كه به عنوان مثال يك‌ساعت شور و يك ساعت اصفهان.قسمت ديگر كه مربوط به خاطره‌انگيز‌ترين روابط ما بود تلفن‌هاي بين ما بود؛ شهناز وقتي گوشي را مي‌گرفت و مي‌گفت: خرم جان! مدتي است تو را ملاقات نمي‌كنم، وقتي مي‌گفتم گرفتارم! با همان روحيه اهل مزاج مي‌فرمود شما گرف تار نيستيد، گرف تار من هستم شما گرف ويلن هستيد! او همواره با شيرين زباني در ديدارهايمان سخن مي‌گفت و در هر جمعي كه بود، آن جمع را با شادي و فرهيختگي همراه مي‌كرد. در خاتمه از خداي هنر و شادي و زيبايي شفاي عاجل او را در همه حال آرزومندم... 

آبروي موسيقي ايراني/  مرتضی کاخی

سلامي بلند و بشكوه به استاد مسلم تار- سلطان سازها- جليل شهناز باد كه سالياني دراز در اعتلاي موسيقي ايراني كوشيد و نمونه‌هاي برجسته و ماندگار اين موسيقي را نواخت و از خود به يادگار خواهد گذاشت. عمرش دراز باد.موسيقي ايراني، به‌گونه‌اي كه تاريخ موسيقي نشان مي‌دهد، از ابتداي تاريخ سياسي ايران (مادها، هخامنشي‌ها، اشكانيان و به ويژه ساسانيان) تا دوران جنگ‌هاي اعراب با ايران، همواره عزت و حرمت داشته و به‌گونه‌اي كه تاريخ‌نويسان اروپايي از متن‌هاي تاريخي كه از تاريخ يونان باستان استخراج كرده‌اند، برآنند كه اين موسيقي همراه با سازهاي ايراني بوده است كه مايه اصلي ما در تمدن اروپايي (يونان، ليديا و بيزانس) شده است.
در دوره اسلامي، موسيقي به دو دسته تقسيم مي‌شد‌ (كه هنوز هم كمابيش مي‌شود): موسيقي درباري و حكومت‌گزاران ايران و موسيقي محلي از چند ساز ابتدايي مثل تنبور (طنبور همسان با دو تار فعلي) و دهل و سرنا تشكيل و در جشن‌ها با شعرهاي محلي اغلب با دوبيتي اجرا مي‌شد.در دوران قاجار به موسيقيدانان برجسته و شهرنشين «عمله طرب» خطاب مي‌كردند تا زماني كه ناصرالدين‌شاه قاجار به اروپا رفت و اپرا و اركستر و نظم و ترتيب و احترام به موسيقي و موسيقيدانان را مشاهده كرد و در بازگشت به ايران حكم گذاشت كه اصطلاح «عمله طرب» كنار گذاشته شود و موسيقيدانان مثل اروپاييان لباس مشكي فراك بپوشند و عنوان موزيكانچي به آنها داده شود.مشروطيت در شعرها و داستان‌هايي كه همراه با موزيك اجرا مي‌شد اثر كرد و نام واژه‌هاي «مردم، حلت، آزادي و مفاهيم اجتماعي» وارد آن شد.اين موضوع ترقي و تعالي يافت تا به موسيقي و موسيقيدان امروزي ‌رسيد كه عزت و حرمت فرهنگي و اعتبار و آبروي اجتماعي و هنري يافت. در اين رهگذر، موسيقيداناني وارد عرصه هنري و موسيقي شدند كه نمونه‌ حاضر و ناظر آن استادي مسلم و صاحب‌نام چون استاد جليل شهناز پيشتاز و موسيقي‌نواز خلاق و از نمايندگان برجسته و تاريخ‌ساز اين هنر انساني شد. شعر و موسيقي از قديم و به تدريج چونان و چندان درهم آميخته كه شاعران شعر خود را با ساز و آواز مي‌خواندند.و نام هر دو هنر – يعني شعر و موسيقي‌نوازي- را سرود گذاشتند. تاجيكان معاصر ما هنوز وقتي مي‌خواهند بگويند «فلان كس خوب ساز مي‌زند و مي‌خواند» مي‌گويند «نغز مي‌سرايد». كسايي مروزي- دوران غزنوي- مي‌گويد:بيامدم به جهان تا چه گويم و چه كنم؟ سرود گويم و شادي كنم به نعمت و مال و رودكي:رودكي چنگ برگرفت و نواخت باده انداز كاو سرود انداخت سرود گويم يعني شعر بگويم يا بسرايم.حافظ شيراز در بيتي از غزل‌هاي اثيري خود چنين مي‌گويد:«اين مطرب» از كجاست كه «ساز عراق» «ساخت»«و آهنگ» «بازگشت» «به راه حجاز» كردحافظ و شاعران ديگر از اين ابيات زياد دارند: باز هم از حافظ كه همو راست، روانش شاد، نامش ماندگار باد:«راهي بزن» كه آهي بر «ساز آن»«توان زد»شعري بخوان كه با آن رطل‌ گران توان زد(آنچه در ميان گيومه نهاده شده است جملگي اصطلاح يا نام يا گوشه «راه» موسيقي است).چنين موسيقي اصل و نسب‌داري كه به درازايي تاريخ تمدن بشري است، همانا از حيثيت هنري باشكوهي برخوردار است، جاي آن دارد كه نمونه‌هاي برجسته‌اي همچون استاد جليل شهناز، مردي كه با ذهن و ذوق سرشار و پنجه آموخته و معجزه‌بار خود به ساز يعني «تار» ابهتي بخشيد كه عنوان «سلطان سازها» كاملا زيبنده اين ساز شد. كلمه ساز در موسيقي شرقي به هر آلت مهم موسيقي اطلاق مي‌شود و اين از تاثير با عظمت موسيقي ايراني در بستر تاريخ تمدن بشري حكايت مي‌كند. «گيتار»، «سيتار» و... در زبان‌هاي مجارستاني، بلغاري، تركي و عربي هم از همين نامگذاري ناشي مي‌شود.ساز استاد جليل شهناز همچنان برقرار و نامش بر دوام باد. امثال اين هنرمند ارجمند به تدريج موجب شدند كه در اين ايام كمتر خانه ايراني شهرنشين را مي‌يابيد كه يك دانشجوي موسيقي ايراني در آن پيدا نشود. آبروي موسيقي را بزرگاني چون او به موسيقي ايران بازگرداندند.

تار شهناز، شنونده را مسحور خود مي‌كند /  میلاد کیایی

شناخت موسيقي كار هركسي نيست. همه موسيقي را گوش مي‌دهند و دوست مي‌دارند اما كسي كه سره را از ناسره تشخيص بدهد و بتواند درك مقاماتي را كه استاد شهناز نواخته‌اند، داشته باشد بسيار نادر است. همه ساز مي‌زنند و همه خوب ساز مي‌زنند ولي قدرت نوازندگي و محفوظات و لحظات موسيقي كه آقاي شهناز مي‌دانند و اجرا كرده‌اند، چيزي كه در دست همگان باشد، نيست. يعني رديف موسيقي ايران نيست. قدرت آقاي شهناز در جواب دادن و دونوازي خارق‌العاده ‌است. من ۶۰ سال با ايشان همنوازي كرده‌ام و ساز بنده با ساز شهناز گره خورده ‌است.

 استاد حسن كسايي، آيين نكوداشت استاد جليل شهناز، تهران، فرهنگسراي هنر (ارسباران)، سال 1385

نقش او در اعتلاي موسيقي اصيل ايراني به قدري مهم است كه گويي موسيقي ايراني بدون نام او رنگي و اعتباري ندارد. به گونه‌اي كه سراغ هركدام از بزرگان اين هنر كه مي‌روي امكان ندارد كه اين نقش را ناديده بگيرند و در سخنان‌شان از تاثيري كه از اين استاد بي‌بديل و بدون جايگزين گرفته‌اند كلامي بر زبان نياورند و يادي نكنند. اما سوال كليدي اينجاست كه چه مي‌شود كه جوان اصفهاني تارنواز ما در حالي كه هنوز 24بهار از عمرش نگذشته به راديو ايران مي‌رود و در آنجا مشغول به كار مي‌شود. به نظر مي‌رسد كه اين چرايي و چراهاي بسيار ديگري از اين دست تنها يك پاسخ داشته باشد: عشق. عشق به ايران و موسيقي ايراني است كه سبب مي‌شود او پشتكارش را فزوني بخشد و تلاشش را بيشتر كند تا پرچم ايران را كه موسيقي يكي از نمودهاي آن است، برافراشته كند. تار همه چيز و همه كس او بود. شب و روز با او بود و حتي بر دوست و خانواده هم تقدم داشت و آن را لحظه‌اي از خود جدا نمي‌كرد. شايد به اينجا كه رسيده‌ايم بخشي از پاسخ پرسش فوق را دريافته باشيم. اما از آنجا كه شخصيت «استاد جليل شهناز» زواياي گسترده‌اي دارد كه تاكنون پنهان مانده و نياز به واكاوي دارد، سراغ «ميلاد كيايي» از استادان معتبر سنتور رفتيم و از او درباره استاد شهناز كه تا 17روز ديگر وارد 91سالگي مي‌شود، پرسيديم. در وصف كيايي همين بس كه روي كوك سنتور ابداع‌هايي را صورت داده و دكترايش در موسيقي را از استاد علي تجويدي دريافت كرده است و نوازندگي تار از آرزوهاي هميشگي او بوده است. آنچه در ادامه مي‌خوانيد متن كامل اين گفت‌وگو است كه از نظر مي‌گذرد. جناب آقاي كيايي، در ابتدا مي‌خواستم بدانم كه نخستين آشنايي شما با استاد جليل شهناز چگونه اتفاق افتاد؟ 
من از سنين طفوليت يعني حدود سال 1330 كه به توصيه پدرم شروع به آموختن موسيقي كردم، با هنر استاد جليل شهناز آشنا شدم چرا كه من از همان زمان كه به فراگيري موسيقي مبادرت ورزيدم به شنيدن برنامه‌هاي تك‌نوازي استادان بزرگ موسيقي ايراني در راديو علاقه‌مند بودم كه در اين ميان برنامه‌هاي استاد شهناز واقعا دل‌انگيز بود. به گونه‌اي كه با شنيدن آن تمام تارهاي وجودم تحت تاثير نوازندگي سحرآميز ايشان قرار مي‌گرفت. به خاطر دارم كه ايشان روزهاي چهارشنبه هر هفته بعد از اخبار ساعت دو بعدازظهر به مدت 15دقيقه به اجراي برنامه مي‌پرداختند كه اميرناصر افتتاح با تنبك خود، ايشان را همراهي مي‌كرد. به ياد داريد كه در ساير روزهاي هفته كدام يك از استادان در برنامه تك‌نوازان به اجراي موسيقي مي‌پرداختند؟ تا حدودي بله. يكشنبه هر هفته استاد حسن كسايي شنوندگان را به ني خود ميهمان مي‌كرد، روزهاي دوشنبه استاد رضا ورزنده به اجراي سنتور مي‌پرداخت و سه‌شنبه‌ها هم استاد حبيب‌الله بديعي و استاد پرويز ياحقي يك هفته در ميان ويلن مي‌نواختند. اما چگونه اولين ديدار از نزديك رخ داد؟ در سال 1347 با آنكه جوان بودم اما مسووليت طرح و برنامه‌هاي فرهنگي و هنري كاخ جوانانِ آن زمان را كه زير نظر شهرداري تهران و شهردار وقت، آقاي غلامرضا نيك‌پي اداره مي‌شد، بر عهده داشتم. در آن دوره به دليل گرايش بيش از حد جوانان به موسيقي پاپ قرار بر اين شد كه در مهرماه همان سال جشنواره‌اي 10روزه با هدف آشنايي جوانان با موسيقي اصيل ايراني برگزار شود. بر اين اساس با زحمت زياد و به سختي توانستيم از استادان مطرح و بنام موسيقي دعوت به عمل آوريم تا در تالار اجتماعات كاخ جوانان كه در بالاتر از سه‌راه ضرابخانه واقع بود و هنوز هم هست حضور به هم رسانند كه يكي از آنها استاد جليل شهناز بودند. به همين مناسبت بود كه نخستين ملاقات به وقوع پيوست. اجراي برنامه ايشان چگونه بود؟ استاد شهناز در شب دوم اين جشنواره به اجراي برنامه پرداختند. ابتدا حدود دو دقيقه با حضار صحبت كردند و سپس به مدت 50دقيقه تمام گوشه‌هاي سه‌گاه را همراه با تفسيرهايش به اجرا درآوردند كه تنبك اميرناصر افتتاح، ايشان را همراهي مي‌كرد و خوشبختانه از آن استقبال خوبي هم به عمل آمد. شيوه تارنوازي استاد شهناز چگونه بود كه ايشان را از سايرين متمايز مي‌كرد؟  استاد شهناز صاحب سبك و شيوه‌اي خاص و منحصربه‌فرد در تارنوازي بودند به‌گونه‌اي كه شنونده را مسحور خود مي‌كرد. در واقع بهتر است بگويم كه استاد شهناز تار نمي‌زد بلكه تار را نوازش مي‌كرد. ايشان به لحاظ اخلاقي چگونه بودند؟ ايشان به واقع خوش‌قريحه و خوش‌برخورد بودند به گونه‌اي كه همنشيني با استاد شهناز هيچ گاه سيرايي نداشت و آدمي را به مجالست چندساعته با استاد ترغيب مي‌كرد. يكي از دلايل اين دلنشيني و دلپذيري در بيان هم اين بود كه ايشان ضرب‌المثل‌هاي ايراني بسياري را در خاطر داشتند و هركدام را بنا بر مكان و زمان مناسب خود به كار مي‌بردند. آخرين مرتبه‌اي كه استاد را ملاقات كرديد به چه زماني برمي‌گردد؟ 
البته اوايل انقلاب، به همت شاهرخ نادري از تهيه‌كنندگان قبل از انقلاب، همه اهالي موسيقي چند وقت يك‌بار دور هم مي‌نشستند و تجديد خاطره مي‌كردند اما آخرين ديدار دو سال پيش بود كه در خانه موسيقي اتفاق افتاد در حالي كه ايشان به سختي صحبت مي‌كردند اما خود را مقيد به حضور در جلسه كرده بودند كه اين واقعا براي من ارزشمند بود. و كلام آخر؟ با اينكه من از همان ابتدا به طرف سنتور رفتم اما اگر به گذشته بازگردم و بخواهم دوباره موسيقي را فرا بگيرم قطعا تار را انتخاب خواهم كرد چرا كه اعتقاد دارم تار تنها ‌سازي است كه راز و رمز هنر ايراني را در خود نهفته دارد. 

فروتن و شوخ‌طبع/  پريدخت بنان همسر استاد غلامحسين بنان

آقاي جليل شهناز با بنان بسيار دوست بود. هرگاه به منزل ما مي‌آمد با هم مي‌نشستند، بنان مي‌خواند و ايشان هم تار مي‌زد. آن چيزهايي كه ما مي‌ديديم، ما را به اين نتيجه مي‌رساند كه ايشان آدم بسيار خاكي، فروتن و مودبي بودند و با روحيه خاصي كه داشتند، با همه شوخي مي‌كردند. مهم‌تر از همه آنكه به بنان هم بسيار محبت می‌کرد و احترام مي‌گذاشت و او را بسيار دوست داشت. 

محبوب قلوب اهالي موسيقي/  منصور نريمان پدر عود ايران

آشنايي من با آقاي جليل شهناز به واسطه مرحوم آقاي نريمان آبنوسي نوازنده عود بود كه در سال 1340 صورت گرفت. من آن موقع در راديو شيراز کار‌می‌کردم و هنوز به راديو ايران نيامده بودم. در اين زمان آقاي نريمان آبنوسي با هنرمندان راديو ايران كار مي‌كرد و برايشان ساز مي‌ساخت يا سازهايشان را تعمير يا اصلاح مي‌كرد و چون ايشان با آقاي شهناز دوست بود، من هم با ايشان آشنايي پيدا كردم. البته تا زماني كه در شيراز ساكن بودم زياد همديگر را نمي‌ديديم. فقط هر وقت كه دو، سه روزي به تهران مي‌آمدم بعدازظهرها سازهايمان را برمي‌داشتيم و به گردشگاه‌هايي چون اطراف رودخانه جاجرود مي‌رفتيم و ساز مي‌زديم كه واقعا ايام خوب و خوشي بود. تا اينكه من به تهران منتقل شدم و در همان روزهاي اول كه با عود براي ضبط برنامه به راديو رفته بودم، استاد شهناز را ديدم. با اينكه خيلي دوست داشتم كه تار هم بنوازم اما ايشان به دو دليل از من خواست كه همان عود را انتخاب كنم. يكي آنكه دوست داشت عود در من منحصر بماند و ديگر آنكه مي‌گفت اگر سازهايمان همسان باشد، ممكن است منجر به رقابت شود و ناخودآگاه بر رفاقت‌مان تاثير گذارد. البته ما به جز راديو، در تلويزيون هم در برنامه «بشنو از ني» با هم همكاري داشتيم. در برنامه‌اي ما ساز مي‌زديم و ايرج هم مي‌خواند. ايشان فردی آرام و مصممي بود كه عاشق سازش بود. شب و روزش را با سازش مي‌گذراند و ساز برايش مقدم بر دوست و خانواده بود. به لحاظ اخلاقي هم كه محبوب‌القلوب همه اهالي موسيقي بود به طوري كه در بين همه دوستان زبانزد بود.

 

استادي جليل و بي‌بديل/  صديق تعريف

بي‌ترديد استاد جليل شهناز را مي‌توان يكي از مهم‌ترين و بي‌بديل‌ترين هنرمندان و نوازندگان تار معاصر موسيقي سرزمين‌مان ناميد. بي‌هيچ پيرايه‌اي استاد شهناز صاحب سبك و شيوه‌اي خاص و منحصر به فرد از نوازندگي تار هستند. البته با پشتوانه‌اي بسيار عظيم از دانش و مهارت‌هاي تكنيكي كه فرآيندي چندصدساله از ميراث فرهنگي موسيقي ايران به خصوص مكتب اصفهان را پشت‌سر دارند. اساسا مي‌توان گفت استاد شهناز پرچم‌دار مكتب‌سازي اصفهان بوده و هستند. در جايي شنيدم يا شايد هم خواندم كه استاد حسن كسايي استاد و نوازنده بي‌مانند ني درخصوص نوازندگي خودشان اشاره كرده بودند به اينكه تمامي جملاتي را كه با ني اجرا مي‌كنم بر اساس و پايه افاعيل و عروض شعر پارسي است و محال است جمله‌اي در اجراهايم پيدا كنيد كه از اين قاعده مستثنا باشد و صدالبته با بداهه‌پردازي‌هاي مخصوص و ويژه خود استاد. به اعتقاد من استاد جليل شهناز نيز مصداقي ديگر از اين گفته استاد كسايي، يار ديرينه استاد جليل شهناز هستند. تمامي ويژگي‌هاي شعر پارسي كه چه از لحاظ استتيك و زيبايي‌شناسي و چه به لحاظ محتوايي و مفهومي (كه صدالبته اين دو منفك و جدا از همديگر نيستند) در ساز استاد شهناز، جاري و ساري است. مهم‌ترين نكته در مورد استاد جليل شهناز اين است كه ايشان نمونه‌اي هستند بسيار بارز و برجسته در بداهه‌پردازي و بداهه‌نوازي. استاد شهناز با اينكه به خوبي بر رديف تسلط كامل و كافي دارند اما تنها به دانش يا متدهاي قديم اكتفا نكرده بلكه با خلق بدايع گاه بسيار حيرت‌انگيز، دريايي از زيبايي‌هاي بديع را به نمايش مي‌گذارند. به ضرس قاطع، استاد شهناز يكي از بزرگ‌ترين و برجسته‌ترين بداهه‌پردازان روزگار ما به‌شمار مي‌روند. علاوه بر اينها استاد يكي از بهترين آوازشناسان و آوازدانان معاصر به شمار مي‌رود. ايشان به خوبي بر دقايق و ظرايف آواز ايراني تسلط دارند و آوازي زيبا و به قاعده هم –اساسا به سبك و سياق مكتب اصفهان- مي‌خوانند. از جمله نمونه‌هاي آن، آوازي است با ساز خود ايشان در دستگاه همايون با شعري از سعدي و با اين مطلع: بسم از هوا گرفتي، كه پري نماند و بالي/ به كجا روم ز دستت، كه نمي‌دهي مجالي.از ديگر ويژگي‌هاي برجسته استاد در حوزه جواب آواز است. با رجوع به آثار استاد در همراهي با خوانندگان مختلف در دوره‌هاي گوناگون و نوازندگي ايشان مي‌توان به اين نكته رسيد كه ايشان در اين حوزه هم از چه قدرت، مهارت و تسلط بي‌نظيري برخوردارند. چگونگي پردازش و بداهه‌پردازي جواب آواز، همراه با جمله‌بندي‌هاي آواز اين خوانندگان آشكار مي‌كند كه ايشان با چه ظرافتي، با شيوه مخصوص خود خلاقيت‌هاي ماندگاري از خود به‌جاي گذاشته و چگونه يك جمله آوازي را در كمال زيبايي به بهترين شكل گسترش داده و به تصوير كشيده‌اند. ايشان در گسترش و پردازش جملات آوازي هم يد طولايي دارند. راجع به استاداني چون جليل شهناز و حسن كسايي، آيندگان بسيار خواهند گفت و بسيار خواهند نوشت.

 

نغمه‌پردازان يگانه/  محمد سرير رییس هیات مدیره خانه موسیقی

طي هزاره‌هايي كه مردمان ايران‌زمين، چه در سال‌هاي گستردگي اين پهنه و چه در سده‌هايي كه بخش‌هايي به‌عللي از اين پيكره جدا شد با نغمه‌ها و ترانه‌ها و موسيقي بومي و نواحي خود پيوندهاي ملي را حيات و انسجام مي‌بخشيده‌اند و همين سرمايه‌هاي فرهنگي، يكپارچگي كنوني را با همه تنوع و تعددي كه در گويش‌ها و ساختار و ضرباهنگ نغمه‌ها به تناسب شاخصه‌هاي نسبتي و جغرافيايي‌ دارد، تضمين كرده است. بدون ترديد حلقه‌هاي پيوند و استمرار اين احساس و انديشه ميان نسل‌هاي مختلف مرهون درك و خلاقيت هنرمنداني است كه بيان هنري خود را در بستر استعداد و نبوغ زاينده بارور كرده به فراخور خود و زمان و زمانه آن جانمايه‌هاي كهن را به نسل‌هاي ديگر منتقل كرده‌اند. يكي از مهم‌ترين شاخصه‌هاي موسيقي ملي ايران بداهه‌نوازي به معناي خلق و اجراي همزمان است كه توانايي‌هاي فني و هنري ويژه‌اي را براي خالقان اين‌گونه آثار طلب مي‌كند. به همين لحاظ است كه نيل به درجات عالي و ايستادن در قله‌هاي هنر ملي امري دشوار و تنها براي معدودي از هنرمندان ميسر شده است. در يك‌صد سال اخير كه موسيقي ملي در چارچوب‌هاي تعريف‌شده مطرح شده و ارزيابي هنري در اين حوزه را بيش از پيش ميسر كرده است، استاد جليل شهناز توانسته است چه در حوزه توانايي اجرايي و دانش فني و چه ذهنيت خلاق و پوينده، دريچه روشن و دلپذيري از موسيقي اصيل ايران‌زمين را روي مخاطبان و هنردوستان بگشايد. مهم‌ترين شاخصه در آثار اين استاد خلق و اجراي نغمه‌هاي بديع و ماندگار در بداهه‌نوازي‌ها و عبور استادانه از گوشه و نغمه‌هاي كهن، جايگاهي ممتاز را براي اين استاد و هنر ملي تثبيت كرده است. آثار استاد جليل شهناز به‌عنوان يك خلاق و مجري موسيقي ملي علاوه بر وجهه ممتاز نغمه‌ها كه هنرمندانه با موسيقي كهن پيوند يافته است، الگوي يگانه و ارزشمندي را براي شناخت و ارزش موسيقي آوازي فراهم كرده است. از آنجايي كه موسيقي آوازي علاوه بر اهميت و اعتبار ويژه در موسيقي ايران علاقه‌مندان گسترده‌اي ميان مخاطبان ايراني در نسل‌ها و طبقات اجتماعي مختلف دارد، خلق و ارايه نغمه‌هاي ملهم از موسيقي ملي و در آرايش و ساختاري نوين و ماندگار را بايد از مهم‌ترين خدمات ارزنده اين استاد بزرگ به موسيقي معاصر ايران به‌ويژه در موسيقي آوازي قلمداد كرد.بدون ترديد ارتباط، ديدار و همنوازي‌هاي مستمر اين هنرمند با ساير هنرمندان شاخص چندين دهه گذشته غناي درك و دريافت اين هنرمند از شيوه و مكاتب متفاوت موسيقي ملي را منجر شده است، كه اين امر موجب ارتقاي كيفيت بينش گسترده او در خلق و اجرا شده است.استاد جليل شهناز فرزند عصري از هنر موسيقي است كه معناي خاص هنري در حوزه‌هاي مختلف فرهنگ و ادب و تبادل انديشه‌هاي هنري با حضور هنرمنداني پايبند به موسيقي ملي و فرهنگ ايراني جرياني خوش داشته و نهال كهن موسيقي اين مرز و بوم را بارور‌تر كرده است. آيا اين نسل تكرار خواهد شد؟

دل در تسخیر نغمه/  سيد‌حسام‌الدين سراج

چه ساز بود كه در پرده مي‌زد آن مطرب / كه رفت عمر و دماغم هنوز پر ز هواستسخن گفتن درباره آن مطرب مقام‌شناس، چندان ساده نيست. زيرا جنبه‌هاي مختلف نوازندگي و خلاقيت و نوآوري‌ بايد مورد مداقه قرار گيرد.

1- مونوريته: جنس صداي ساز استاد شهناز، منحصر به فرد است يعني مي‌توان به جرأت گفت پخته‌ترين صداي ساز تار، مختص به ايشان است، صدايي لطيف و آسماني. در شيوه نوازندگي ايشان، گاه از دست چپ هم صدا مي‌شنويم. يعني توليد صدا انحصارا با مضراب نيست. مضراب راست با دور و نزديك شدن به خرك تغيير صدا مي‌دهد و اين تنوع به زيبايي اجرا مي‌افزايد.

2- محتوا: آثار استاد شهناز هميشه داراي جمله‌بندي محكم و استوار است. هميشه با محتواي متكي بر رديف ارايه مي‌شود در عين اينكه تكرار رديف نيست. اغلب اوقات در پس‌زمينه ملودي‌ها شعري در حال زمزمه است. شعري كه ما فقط ريتم و ملودي‌اش را مي‌شنويم نه واژگانش را. جملات مانند يك دسته نوشته ادبي قوي، در عين لطافت و زيبايي با استحكام كامل در كنار هم قرار مي‌گيرند. گوش كردن به آثار استاد، حافظه موسيقايي شنونده را غنا مي‌بخشد. 

3- خلاقيت: در اين زمينه، استاد شهناز، سرآمد روزگار ماست و نبوع وي زبانزد خاص و عام است. قطعات ضربي و چهارمضراب‌هايي كه توسط استاد نواخته شده به طرز بهت‌انگيزي حكايت از حضور ذهن، قدرت تخيل قوي و مهارت و قدرت در اجرا دارد. بسياري از چهارمضراب‌ها يا قطعات ضربي ايشان الگو و سرمشق هنرجويان تار است.جملاتي كه به صورت بداهه‌ در همنوازي با استاد حسن كسايي از ايشان شنيده‌ايم نمونه‌هاي بارز خلاقيت در بداهه‌نوازي است.

4- جواب آواز: جواب آواز در شيوه استاد شهناز منحصر به تكرار آنچه خواننده خوانده است نمي‌شود بلكه تركيبي است از ملودي‌هاي مرتبط با مطلب ارايه‌شده توسط خواننده. پختگي و ايجاز در جواب آواز از ويژگي‌هاي بارز ايشان است. گاهي جواب آواز با چند مضراب ساده ادا مي‌شود اما حق مطلب ادا مي‌گردد.بايد بگويم همه آنچه در تعريف و توصيف ساز استاد گفته مي‌شود درست است اما كافي نيست. تشريح ساز ايشان «يدرك و لايوصف» است؛ يعني مي‌توان آن را درك كرد اما توصيف نمي‌‌توان. شايد به بيان بهتر بتوان گفت ساز ايشان داراي «آن» است. اين كه مي‌گويند آن خوشتر ز حسن / يار ما اين دارد و «آن» نيز هم گاهي كه به صداي سحرانگيز نغمه‌هايش دل مي‌سپاري گويي «راز و نياز» است. نيايش است و آنچنان مست فرازوفرود ملودي‌ها و جنس صدا مي‌شوي كه دغدغه اينكه چه مايه‌اي بود يا چه دستگاهي از خاطرت مي‌رود؛ يعني قبل از آنكه عقل حسابگر وارد حيطه عمل شود دل به تسخير نغمه درمي‌آيد.مطرب چه نغمه ساخت كه در پرده سماع/ بر اهل وجد و حال در هاي و هو ببست از خداوند سبحان براي وجود نازنين ايشان آرزوي سلامتي داريم. 

هنرمندي تاثير‌گذار و يگانه/  داريوش پيرنياكان

من از دوران كودكي يعني سال‌هاي 46 و 47 كه نخستين بار از طريق راديو با ساز شهناز آشنا شدم، عاشق ساز شهناز شدم و به نظرم مي‌آمد كه ساز او با بقيه سازهايي كه از راديو پخش مي‌شد متفاوت است ولي نمي‌دانستم تفاوت ساز او در چيست. يادم مي‌آيد آن زمان براي اينكه بتوانم برنامه استاد را گوش كنم، حتي به كلاس درس هم دير مي‌رسيدم اما آنقدر ميخكوب كارهاي او بودم كه اين هزينه‌ها را به جان مي‌خريدم و دير‌تر سر كلاس درس حاضر مي‌شدم. آرام‌آرام كه در سال‌هاي بعد از آن به جايگاهي در موسيقي رسيدم و دركم بالا رفت، ارتباط خودم با آن فضا و تفاوت ساز شهناز را تازه فهميدم كه چه ريشه و علتي دارد. ملودي‌ها و جمله‌بندي‌هايي كه در ساز او بود در كمتر ‌سازي وجود داشت. به قول پايور، شهناز و كسايي چكيده موسيقي ايراني هستند به طوري كه ضربي‌ها و جمله‌بندي‌هايي كه مي‌زدند، مشابه آنها در كارهاي هم‌دوره‌هاي آنها ديده نمي‌شود. شهناز استادي است كه اشراف كاملي بر رديف موسيقي دارد و همين عامل، كار او را بسيار گيرا و دلنشين مي‌كند. كار استاد جليل شهناز را از چند بعد مي‌توان بررسي كرد. شهناز هم در بداهه‌نوازي، هم در آهنگ‌سازي و هم در جواب آواز، در اوج قرار دارد؛ او هم بداهه‌نوازي قوي است، هم جواب آوازدهي بسيار قوي و هم سازنده قطعات ضربي بسيار متنوع و گيرا. از ديگر ويژگي‌هاي كار او اين است كه ريتم كارش خيلي قوي و به واقع از شاهكارهاي نوازندگي است. موضوع بسيار مهم ديگر به پركار بودن او برمي‌گردد؛ جليل شهناز بسيار كار توليد كرده و يكي از پركارترين نوازندگان راديو است كه نزديك به 200 تا 300 تك‌نوازي دارد. او حتي از همان سال‌هاي 27 و پس از آنكه در راديو بوده يعني حدود 30سالگي همان پختگي 50سالگي را دارد و آدم احساس نمي‌كند كه آن زمان كار او پختگي نداشته است. از سوي ديگر ويژگي شخصيتي مهمي كه او دارد به شوخ‌طبعي و بذله‌گويي او برمي‌گردد به نحوي كه هر كس هر زمان با او بود از در كنار او بودن لذت برده است. من هميشه از علي‌اكبر شهنازي مي‌پرسيدم كه شهناز چطور ساز مي‌زند و او پاسخ مي‌داد كه خيلي خوب مي‌زند. در واقع ايشان خيلي به شهناز علاقه داشت و اين علاقه متقابل هم بود. 
يادم مي‌آيد تنها كسي كه از قديمي‌ها به مراسم ترحيم شهنازي آمده بود و خيلي هم گريه مي‌كرد او بود و اين قدرشناسي گذشتگان ميراثي است كه موسيقيدانان جوان بايد آن را از شهناز ياد بگيرند و در فعاليت‌هايشان آن را به كار بندند. نكته آخر هم اينكه درست است كه شهناز شاگرد خاصي نداشت و بيشتر به كار توليد مشغول بود اما او هنرمندي است كه بسيار روي نوازندگان بعد از خود تاثيرگذار بوده و اين موضوعي است كه همگان بر آن تاكيد دارند. 

هر يكي عاشق چو منصورند خود را مي‌كشند/  جوادطوسی

تار عزيزترين سازي است كه علاقه ديرينم به موسيقي اصيل ايراني را مي‌تواند كاملا توجيه كند و استاد «جليل شهناز» يكي از قديمي‌ترين تارنوازاني است كه ارادت خاصي به ايشان دارم. او را در 91سالگي ميان خاطرات غبارگرفته‌ام مي‌بينم كه هنوز «جليل» است و سازش برازنده نام «شهناز».استاد ريشه در خانواده‌اي اصيل و هنرمند و اهل موسيقي دارد. جدش «فتحعلي‌خان» از نوازندگان سنتور در دربار ناصرالدين‌شاه و پدرش «شعبان‌خان» سنتورزني ماهر و استاد و نوازنده تار بود. برادرش «حسين شهناز» نيز تار را از پدر آموخت. «جليل شهناز» در كنار ساز اصلي‌اش، سه‌تار هم مي‌نواخته و با ويلن، كمانچه و ضرب آشنايي كامل دارد. او از نوازندگان قديمي «برنامه گلها» بود و آثار ضربي‌اش بي‌نظير است. در يك دونوازي در «بيات ترك» همراه با تنبك «محمد اسماعيلي»، ريتم قطار را به شكلي استادانه اجرا كرده است. «آلن وانيلو» كارشناس موسيقي ملل و به‌ويژه مشرق‌‌زمين در مورد استاد «جليل شهناز» گفته: «او در نوع خود يكي از برجسته‌ترين نوازندگان جهان است.»استاد شيوه «مكتب اصفهان» را در تارنوازي‌اش به كار مي‌برد كه شيرين‌نوازي در عين وفاداري به موسيقي دستگاهي از مشخصه‌هايش است. در اين مكتب مضراب‌ها نرم و لطيف‌اند و استاداني چون «تاج اصفهاني» و «شاه زيدي» از پيروانش هستند. در نقطه مقابل «مكتب اصفهان»، «مكتب تبريز» است كه «اقبال‌السلطان» يكي از نوازندگان شاخص اين مكتب به شمار مي‌آيد. «جليل شهناز» همچون «علي‌اكبرخان شهنازي» به نسلي تعلق دارد كه به نت موسيقي معتقد نبودند و به قدرت حافظه اتكا داشتند. آنها با گوش ياد مي‌گرفتند و رديف در ذهن‌شان ملكه مي‌شد. نت با «كلنل علينقي وزيري» و «روح‌الله خالقي» آمد. شايع شده بود كه مخالفان نت گفته‌اند: «كسي كه در هنرستان تار ياد مي‌گيرد، انگار بر سر قبر ميت مي‌زند.» با همه ارزش‌هاي گران‌قدر نوازندگان مكتب شهناز، شاگرد شناخته‌شده‌اي از اين مكتب بيرون نيامد. در نقطه مقابل مي‌بينيم موزيسين‌هايي كه نت را فراگرفته‌اند، شاگردان مشهوري داشته‌اند. اما اين مقايسه تطبيقي و تاريخي، چيزي از ارزش‌هاي مستقل استاد كم نمي‌كند و مي‌توان اين بيت را كه «عارف قزويني» براي تار «آقا حسينقلي» (پدر علي‌اكبر و عبدالحسين شهنازي) سروده، درباره تار «جليل شهناز» نيز به كار برد: «كاسه تار بعد از او زيبد/ كه در او عنكبوت بندد تار»با آرزوي سلامتي‌اش...كتاب گلهاي جاويدان و گلهاي رنگارنگ به كوشش و گزينش حبيب‌الله نصيري‌فر، جلد اول، صفحه 132.

آواز نواز/  علي‌رضا پوراميد كارشناس تئوري موسيقي

سال 1377 خورشيدي، سال خجسته و ارزشمندي بود كه راقم اين سطور توفيق درك محضر استاد شهناز را داشتم. آن روزها در يكي از موسسات توليد آثار صوتي مسووليت مشاورت فرهنگي باعث شد كه چند اثر را كه با تكنوازي استاد در استوديو پژواك ضبط مي‌شد، ناظر باشم. (با همكاري هنرمند گرامي جناب شهبازيان و دو بزرگ حوزه صدابرداري آقايان حسن عسگري و مهدي اردستاني) كه البته به دلايلي از جمله ضعف فني و عدم مهارت و توانايي خواننده از يك‌سو و فقدان عناصر زيبايي‌آفرين در صداي او از سوي ديگر آثار مزبور با اقبال و استقبال خاص و عام روبه‌رو نشد و اساسا نه كسي شنيد و نه به گوش كسي نشست و... آنچه از آن روزها در حافظه‌ام مانده تصاويري روشن از هوشمندي و ظريف‌انديشي و نكته‌يابي استاد شهناز است و بس و به ضرس قاطع مي‌توان گفت ايشان اگر موسيقي را برنمي‌گزيدند حتما يك طنزپرداز بسيار قوي يا روايت‌گري بديهه‌گو در اندازه‌هاي فراتر از تصور مي‌بودند و به راستي كف توانايي ايشان با هنر استاد زنده‌ياد رضا ارحام‌صدر برابري مي‌كند. نگارنده معتقد است كه حاضرجوابي و بديهه‌گويي در كلام استاد ‍[نيز بداهه‌پردازي] و [خلق در لحظه] هنگام نواختن تار به ويژه در جواب آوازها دو روي يك سكه‌اند و هركدام از جهتي عنصر خلاقه و نبوغ ايشان را بيان مي‌كند. در مورد توانايي‌ها و تاثير مضراب ايشان، اهليت اظهارنظر با پيشكسوتان و استادان نوازندگي است. اما در يك جمله سخن استاد شجريان گويا گوياترين عبارت درباره اوست: [من بيشترين تاثير و آموزش آواز را از مضراب‌هاي استاد شهناز گرفته‌ام تا تعاليم استادان آوازم...] (نقل به مضمون)اينك به نقل دو حكايت كه از زبان استاد شهناز شنيده‌ام كه يادگار همان روزها و در هنگام استراحت و نوشيدن چاي در اتاق فرمان و بين نوازندگي ايشان است مي‌پردازم.... استاد صبا به اصفهان آمده بودند. برادر آقاي كسايي فردي را نزد استاد آوردند كه در آن وقت حدود 80 سال داشت به نام ميرزا علي محمد قاضي‌عسگر كه از شاگردان آقا سيدرحيم بود. پس از دقايقي آقاي صبا راست پنجگاه زدند و جناب قاضي‌عسگر يك ساعت با ايشان در گوشه راك خواندند به حدي كه اشك از چشمان مرحوم صبا سرازير شد و گفت: ما در پايتخت اين‌چنين هنرمندي نداريم......آقاي يحيي يك تار ساخته بود و روي آن حكاكي كرده بود (رضاشاه كبير قرن 20) و مي‌خواست به شاه هديه كند. برادر من در يك شب و هنگام مستي او را روي دنده لوتي‌گري انداخته و گفته بود شاه چه مي‌فهمد ساز چيست... تا بالاخره آن را از يحيي گرفت و بعد به برادر آقاي كسايي ‌رسيد و ايشان هم چندي بعد به آقاي لطف‌الله مجد داد. ولي قبل از آن اين سازي كه الان من دارم و همان ساز كه مارك رضاشاه قرن بيستم را داشت برادرم به من پيشنهاد داد تا يكي را انتخاب كنم و من همين سازي كه دستم هست را انتخاب كردم چراكه بسيار خوش‌صداتر بود و آن ساز فقط مارك رضاشاه را داشت و مقصودم اينكه ساز با مارك يا اسم سازنده اعتبار هنري پيدا نمي‌كند بلكه بايد خوش‌صدا و خوش‌دست باشد... با آرزوي سلامتي و توفيق استاد جليل شهناز

 

 

 

گفت‌وگويي با شاهرخ تويسركاني درباره استاد جليل شهناز

                                                                پير مغان موسيقي و تكلم دروني‌شده تار/ مهرداد شاکری

شاهرخ تويسركاني از جمله نويسندگان و مديران مطبوعاتي است كه بسياري از نويسندگان، روزنامه‌نگاران و هنرمندان معاصر امروز ما روزي روزگاري به«دنياي سخن»او آمدند، رشد كردند، به پختگي رسيدند و از آن پس هر كدام راه خود را رفتند. تويسركاني اما در سال‌هاي پس از تعطيلي دنياي سخنش هم همچنان ارتباط نزديك خود را با نويسندگان و به ويژه اهالي موسيقي حفظ كرد و در بسياري از سفرها و تورهاي هنري همراه و در كنار آنها بود. تويسركاني به واسطه دوستي نزديك و سفرهاي پي‌درپي‌اي كه با استاد جليل شهناز داشته است، از شناختي كامل و جامع نسبت به شخصيت هنري و فرهنگي استاد برخوردار است؛ به همين منظور بي‌مناسبت نديديم تا درباره زندگي و جهان هنري استاد جليل شهناز، به سراغ او برويم و كارنامه او را در گفت‌وگو با اين دوست سال‌هاي دور و نزديكش مرور كنيم؛ آنچه در ادامه مي‌خوانيد، متن كامل اين گفت‌وگوست... شما از سال‌هاي دور تا امروز به اين هنر عشق داشته‌ايد. چرا خود به اين راه، حرفه‌اي عمل نكرديد و تنها يار و دوستدار اهل موسيقي مانديد؟ اگر قرار بود شمس تبريزي نيز مثل مولانا به راه مثنوي درآيد كه تقدير مسير ديگري مي‌گرفت. هر كارواني را مقصدي و هر همسفر را منزل و معنايي است، من بيشتر راوي موسيقي ملي باقي ماندم. كار از دوستان، حيرت و تماشا از من. در واقع بي‌آنكه بخواهم شكسته‌نفسي كنم، همواره همراه و همدل اين نوابغ موسيقي بوده‌ام، از جمله اين عزيزان استاد جليل شهناز بوده است. عرض مي‌كنم كه از كودكي در زادگاه خود، در شهرستان بيجار، در ميان موسيقي طبيعي از يك‌سو و موسيقي بومي- كُردي از جانبي ديگر بزرگ شدم. در واقع ساز و آواز بخش لاينفك حيات قوم كُرد است و اگر دقت كرده باشيد، به‌ويژه اين صد سال اخير، فرهنگ و تمدن كردي، همواره نماينده‌اي شاخص در زمينه موسيقي ايراني و ملي داشته است. نقش عمده اين فرهنگ در پاسداري از موسيقي قومي و سنتي و ملي، نقشي ارزنده و اثرگذار بوده است. ما همواره محشور اين آواي ملكوتي بوده‌ايم و چون به بلوغ رسيدم، مدتي نيز به تمرين تار و سنتور و رفت‌وآمد در كلاس موسيقي پرداختم (كلاس‌هاي استاد محمد بهارلو). آموخته‌هايم را براي خودم نگه داشتم و خود در حاشيه، ياور اهل آوا شدم. از ارادتم به استاد بي‌بديل محمدرضا شجريان گرفته تا همگامي با استاد جليل شهناز و دوستي‌ها با شهرام ناظري و ديگر بزرگان، اين راه من بود. 
‌‌‌چگونه استاد شهناز را دريافته‌ايد؟ بدون ترديد پير مغان موسيقي ما، تكلم دروني‌شده تار است. ولي در دنياي باشكوه موسيقي كساني بوده و هستند كه مدارجي از علم موسيقي را طي كرده‌اند و كم‌وبيش به شهرت‌هايي دست يافته‌اند، اما گروهي انگشت‌شمار هستند كه تحولي عظيم در ساز اختصاصي خود پديد آورده‌اند كه از آن جمله استاد بي‌بديل تار جليل شهناز است. او گنجينه‌دار همه دستگاه‌ها، گوشه‌ها و ملودي‌هاي نهفته در پس پرده‌هاي زمان است كه قدرت خلاقه و بداهه‌نوازي او در به‌كارگيري اين نغمات جان‌بخش و شورآفرين، از پديده‌هاي جان ملكوتي انسان است كه از زير پنجه‌هاي سحرانگيز او تراوش مي‌كند. آن‌هم آفرينش‌هاي بديع و تسلط اعجاب‌انگيز او بر ضرب‌هاي گوناگون از نوا در ابداعات موسيقي معاصر است كه خوشبختانه بيشترين نواخته‌ها و آثار نفيس و ارجمند اين استاد يگانه در برنامه گلهاي راديو ايران كه سال‌هاي قبل ضبط و پخش شده است، هم‌اكنون موجود است. تفاوت تار شهناز با ديگر استادان را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟ همانطور كه گفتم: هر استادي، قله‌اي از سلسله‌جبال جان و جهان موسيقي است، براي همه ارزش ويژه قايلم، از گذشتگان تار لطف‌الله مجد را با اون پنجه گرم و گيرايش خوب به خاطر دارم. صداي تار هوشنگ ظريف همانند شخصيت بي‌نظيرش دل‌نواز و روح‌پرور است. تار عليزاده من را با خود به دوردست‌هاي خيال و زيبايي و ترنم و ترانه مي‌برد و پنجه و صداي دلنشين تار كيوان ساكت نيز همچنين و... . اما اينجا كه صحبت از اين پير دير و دانايي است، بايد بگويم تفاوت شهناز بزرگ با ديگر رهروان اين مناسك اين است: يك فرهنگ و هزاران شاعر... اما يك حافظ شيرازي! يك فرهنگ و هزاران نوازنده تار، اما يك جليل اصفهاني! درباره تولد دوباره مرواريد در دريا، افسانه دلنشيني وجود دارد؛ روايت است كه هر صدسال يك‌بار باران فراموشي و نسيان بر ساحل درياها مي‌بارد. در همين زمان است كه همه گوش‌ماهي‌ها و غلاف خالي مرواريدها به ساحل مي‌آيند و رو به آسمان، دهان مي‌گشايند. چرا...!؟ چون از ميان ميليارد‌ها قطره باران، فقط يك قطره مرواريد وجود دارد، تا آن قطره نصيب كدام گوش‌ماهي شود؟ آن مرواريد قيمتي يعني وجود هنرمندان بزرگ و تاثيرگذار. جليل شهناز و محمدرضا شجريان دو گوهر از اين آسمان و باران‌اند... كه نه هر صد سال، هر هزار سال يك‌بار به دنيا مي‌آيند. راز اين «پديده‌ها» چيست؟ در شرق؟ بله!  آن معنويت يگانه، آن عرفان پويا، آن رستگاري روياخيز. شرق يعني شروع رستگاري انسان. جليل شهناز، سرچشمه معرفت و پاكي است. همان عشق، آن هم از نوع پيرانه‌سري‌اش، از نوع شيخ صنعان و حكايت كنعان. موسيقي براي ما نوعي نيايش است، نماز اصوات است، معناي معنوي است. موسيقي از حضور شيئيت به دور است، بريدن از دنياي بيرون است. همه مي‌پرسند شمس، مولانا را چه آموخت كه او را يكباره متحول و دگرگون كرد؟ شمس به مولانا آموخت تا بتواند نغمه يا نغمه‌هاي دروني خويش را بشنود. شمس به جلال‌الدين توان درك موسيقي خلقت آموخت و گوش وجودي او را با نغمه‌هاي حركت ارشادي آشنا و سپس قلب و روح و جان او را به رشد انشادي يعني نشيد‌خواني دروني هدايت كرد تا جايي كه مولانا بعد از شمس نيز با فرهنگ اين موسيقي دروني و فرآيند موسيقي بيروني (سماع و شعر و ساز و آواز و قول و قوال) آنچنان فضايي آهنگين از دانش و معنويت تنظيم كرد كه تا هميشه بي‌رقيب و بي‌نظير، عرفان بشري را سربلند نگه داشته و خواهد داشت. 
جليل شهناز انگار كه از ازل براي همين موسيقي و براي تعريف آسماني تار خلق شده. بر اين باورم كه بعضي از اين بزرگان، هم از نخست «نشان‌كرده» به دنيا مي‌آيند. راز اين پديده‌ها همين است. وقف لحظه به لحظه حيات خود در راه اعتلاي آينده‌اي كه او مقابل انسان و جهان گرفته است. آيا خانواده و پدر، در ظهور چنين پديده‌اي نقش داشته‌اند؟ استاد بزرگ تار، خود از ميان خانواده‌اي برخاست كه همه اهل كتاب، ذوق، طبع، ترانه و موسيقي بوده‌اند. البته با نظر به موقعيت و قدرت «سنت» در جامعه ايران، آن‌هم در آغاز قرن بيستم ميلادي، طبعا موسيقي در ايران امري چندان پسنديده نبود. تحمل جامعه پايين و از آستانه‌اي شكننده برخوردار بود. به خاطر چنين شرايطي، پدر و بزرگان خانواده ميلي به رويت آلات موسيقي در خانه، كوچه و محله نداشتند. ولي خوشبختانه در ميان خانواده شهناز چنين نبود چرا كه استاد شهناز كه در اول خرداد 1300 به دنيا آمد، در خانواده‌اي بزرگ شد كه تقريبا همه اعضاي خانواده وي با موسيقي آشنايي داشتند و در رشته‌هاي مختلف هنر از جمله تار، ‌سه‌تار، ‌سنتور و كمانچه به مقام استادي رسيدند. پدرش «شعبان‌خان» علاقه وافري به موسيقي اصيل ايراني داشت و علاوه بر تار كه ساز اختصاصي او بود، سه‌تار و سنتور هم مي‌نواخت. عموي او غلامرضا سارنج هم از نوازندگان كمانچه بود. 
جليل شهناز از كودكي به موسيقي علاقه‌مند شد و نواختن تار را نزد عبدالحسين شهنازي و برادر بزرگ خود حسين شهناز كه به خوبي ساز مي‌نواخت، آغاز كرد. پشتكار زياد و استعداد شگرف جليل به حدي بود كه در سنين جواني از نوازندگان خوب اصفهان شد. 
اين سنت تا عصر شجريان بزرگ هم ادامه داشته و دارد. مي‌گفتند نبايد از خانه‌اي صداي گناه‌آلود برخيزد، منظور صداي تار و دايره و تمبك و ديگر ادوات بود، حتي صداي آواز آدمي اگر طرب‌برانگيز بود، قباحت برشمرده مي‌شد و خانواده‌ها به دليل حفظ وجاهت اخلاقي، اين امور عجيبه را حلال نمي‌دانستند، بي‌خبر از آنكه همان مولاناي مومن آنها قرن‌ها پيش از اين، فتوا داده بود كه در اين فرآيند عجيبه، مشكلي كه نيست، هيچ، بلكه طرب روحاني از تلطيفات است و در غايت به «حضرت دوست» رجوع مي‌كند: خشك چوب و خشك سيم و خشك پوست 
از كجا مي‌آيد اين آواي دوست! از سير پاسخ به شما دور شدم، برمي‌گردم به سنت خانواده استاد جليل شهناز و برآمد تجدد موسيقي در آغاز قرن بيستم، آن هم در ايران ما. استاد بزرگ تار و تاريخ، البته كار خود را در نهان آغاز كرد، اما حمايت برادر و هدايت استاد‌هاي زبده آن زمان، استاد ما را به همان راهي آورد كه اراده حضرت دوست بود. حتما خاطرات و سفرهاي مشتركي با گروه اساتيد موسيقي ملي داشته‌ايد. آيا يادي از اين بزرگ و خاطراتي از آن سفرها داريد؟ بهترين خاطره مشتركم، سفر سال 1369 شمسي است كه همراه استاد جليل شهناز نازنين و ديگر ياران موسيقي (زنده‌يادها استاد پايور و استاد بهاري، استاد محمد موسوي، استاد اسماعيلي و استاد شهرام ناظري) سفري سراسري به اروپا و آمريكا داشتيم. من در اين سفر توفيق آن را داشتم كه از نزديك با رفتار و كردار معنوي و منزه اين مرد آشنايي بيشتري پيدا كنم. مي‌دانيد كه تنها در سفر است كه مي‌توان به مكنونات يك دوست حتي ديرين و آزموده پي برد. اين شريف بزرگوار، صبور، صاحب درايت، آرام، بخشنده و به‌شدت از خود گذشته بودند. زيباپرست و درست مثل حضرت حافظ اهل حظّ معنوي و جهان معنا بود و هست كه خداوند همچنان به ايشان سلامتي بدهد. در يك كلام، بي‌نظير است. محمدرضا شجريان مي‌گويد: «دقت كنيد، شهناز به وقت خروش تار، خود نيز به صوت بدل مي‌شود، يعني سازش انگار آواز مي‌خواند در مقام انسان!» عجب تصوير و تعريف خارق‌العاده‌اي! بحق حرف اول و آخر را در باب اين مرد، شجريان گفته و بس! صداي درون خود استاد شهناز هم از طريق اين ابزار ساده يعني تار بروز داده مي‌شود، به وقت نواخت سيم، چوب، پوست، پندار، عشق و نيايش. همين جا بگويم: صدا و آواز داوودي استاد شجريان نيز موسم خواندن به ساز بدل مي‌شود؛ ‌سازي كه تو گويي ملایك آن را مي‌نوازند و اين نوعي حرمت آسماني است كه بايد براي اين بزرگان قايل بود. اين عزيزان هر جاي جهان كه هستند، سفيران فرهنگ و تاريخ و هنر و تمدن ايران‌زمين هستند. من بارها ديدم كه در اين سفر سه‌ماهه موسيقايي در اقصا نقاط جهان، چه استقبالي از اين گوهرهاي ناميرا شده است. اين يعني عزت هنري و فطرت فرهنگي ملت بزرگ ايران. به درستي كه شهناز شبيه تار خود شده است تا آنجا كه گويي اين سرپنجه‌هاي سيمين تار است كه روح او را مي‌نوازد. حقيقت اين است كه شهنازها به تعبير روحاني تار مي‌زنند، اما كساني هم هستند كه فقط تار را «مي‌زنند»!
در سفرها من از نزديك شاهد بودم كه چگونه مردم دورمانده از وطن، مقابل موسيقي اصيل ايراني، كمانچه استاد بهاري، ني استاد موسوي و تار استاد شهناز، چشم از دنيا مي‌گيرند و دل به عشق سرزمين مادري خود مي‌سپارند. به عنوان مثال در دومين كنسرت اين گروه كه در لندن و در بزرگ‌ترين و معتبرترين سالن اين شهر «آلبرت هال» برگزار شد، قبل از برگزاري در چندين نقطه اين شهر بزرگ پوسترهاي اين كنسرت در جاهاي مخصوص نصب شده بود. در اين پوسترها عكس‌هاي اساتيد به چشم مي‌خورد. روزي از نزديك شاهد بودم كه ايرانيان دورمانده از ديار خويش با چشم‌هاي گريان به اين پوسترها نگاه مي‌كردند و با عكس‌ها حرف مي‌زدند. نگاه آنها چنين بود: گاهي تحسري، «عجيب اسماعيلي پير شده است» ولي چه چهره دلنشيني دارد، «پايور را نگاه كن هنوز هم همان آقاي شيك و منظم سال‌هاي راديو است.» «استاد بهاري را ببين مردي كه بيش از نيم‌قرن است در لابه‌لاي سيم‌هاي كمانچه در جست‌وجوي «اوست.» سلام آقاي موسوي مرا مي‌شناسي؟ من آن گمشده‌ام كه بر حرير نواي ني تو نشستم، با سينه‌اي شرحه‌شرحه از فراق و دمي لبريز از اشتياق، منم كه دور مانده از اصل خويش و در صداي زخمي ساز تو روزگار وصل خويش را مي‌جويم.» «با شمايم آقاي شهناز كه در بانگ ساز شما جواني را شناختم، با عشق ديدار كردم، در راه مدرسه و خانه جلو مغازه آقاي نجفي توي خيابان چهارباغ ايستادم و به راديو كه صداي دل شما را پخش مي‌كرد گوش دادم، آقاي شهناز، تاج چه شد؟ كسايي كجاست؟ راستي شما از اديب خبري داريد؟ فاخته‌اي چرا خاموش شد؟» توي خيابان كينزينگتون ايراني‌ها با پوستر حرف مي‌زدند، «شهرام، سلام! كاك كُرد من، بگو بر سر شيرين در بيستون چه گذشت، آيا به خواب فرهاد آمد؟ در ديدارت با مولانا چه بين شما رد و بدل شد؟ آيا به او گفتي كه حالا پسر 10ساله من كه در تعرض باد «سام» تمدن غربي مي‌خواست اداي مايكل جكسون را برايم درآورد، امروز مشتاق شنيدن صداي شماست؟» لندن در آن روزها حال ديگري داشت، آلبرت هال را جارو كرده بودند.‌ اي رودكي كجايي كه من بوي جوي موليان و عطر بخارا حس مي‌كنم، خودش است كه بر مركب آواز مي‌آيد، خود اوست. از اين خاطره بگذريم، تار مثل تاريخ است، پر از ناگفته‌هاست كه در دست‌هايي مثل دست‌هاي جليل شهناز مي‌تواند دل‌ها را به شنيدن دعوت كند. او در همه طبقات اجتماعي، از عوام تا خواص، مخاطب دارد، درست مثل شعر حافظ. در مورد خصوصيات فردي استاد اشاراتي كرديد، روابط و مناسبات ظاهر و باطن ايشان را چگونه يافتيد؟ 
انساني اندوه‌گريز، پر از وجاهت شادماني، يادمان باشد كه او اصفهاني و اصفهاني‌زاده است، با همان لهجه شيرين دل سنگ را نيز به مرواريد بدل مي‌كند. استاد شهناز در سفرها، با آن كهولت و حتي حمل بيماري‌ها، هرگز روي ترش نمي‌كرد. همواره مفرح و اميدوار و پر از لطف بود، به‌ويژه كه خداوند به او روحيه‌اي طناز عطا كرده، در سخت‌ترين شرايط، بذله‌گويي را فراموش نمي‌كرد. خستگي‌ناپذير است، چون خستگي به خود راه نمي‌دهد. بداهه‌نوازي فقط كار او نبود، بداهه‌گويي، حاضرجوابي پر از شباب و شادي نيز جنس جان او بود. در اين سفرها نديدم كه در مقام گلايه، روي عبوس كند، هر صبح كه برمي‌خاست تكيه‌كلام هميشگي‌اش را تكرار مي‌كرد: «چطور است حال سركار...؟» ما به ادب پاسخ مي‌داديم و هم‌نسل او استاد بهاري نيز شوخ طبع‌تر به او جواب مي‌داد كه: «كلا چطور است همه‌جا!؟» از تاثيرگذاري مكتب شهناز بگوييد و اينكه در حوزه موسيقي چه دوره‌هايي را طي و تجربه كرده است؟ جليل شهناز را مي‌توان به جرات بنيانگذار سبكي در تارنوازي ناميد كه در دوران حكومت مكتب تهران بر موسيقي ايراني، تار مليح مكتب اصفهان را به اوج شكوفايي خود در پايتخت رساند، دوراني كه بعد از تاثيرات استاد وزيري با پيش‌زمينه بزرگاني چون آقا حسينقلي و درويشخان، قدرت نوازندگي در قوت مضراب و سرعت پنجه خلاصه مي‌شد، نوعي تارنوازي در اصفهان و از خاندان هنرپرور شهناز شروع شد كه با نبوغ جليل شهناز (پسر كوچك خانواده) به اوج زيبايي و شكوه خود رسيد. 
شهناز تار را به گونه‌اي معرفي كرد كه تكنيك صرفا منحصر به دراب‌ها و ريزهاي قوي و نيز پاساژهاي سريع خلاصه نمي‌شد، ‌بلكه مالش، ويبراسيون‌ها (روي سيم و خرك)، پنجه‌كاري استفاده از تمام قسمت‌هاي مضراب خور تار از خرك تا روي نقاره، ‌اجرای دستگاه‌ها با كوك‌هاي متنوع نيز بخش عمده‌اي از تكنيك نوازندگي تار را تشكيل مي‌داد. با ملاحظه سطحي بر شيوه نوازندگي استاد شهناز اولين نكته‌اي كه به ذهن متبادر مي‌شود، سادگي و ايجاد جملات و نيز رواني تحريرها و آوازهاست ولي با بررسي دقيق و همه‌جانبه در فن نوازندگي ايشان، سادگي و رواني شكل ديگري به خود مي‌گيرد. در تاييد خصلت و خصوصيت خاص نوازندگي استاد شهناز، زنده‌ياد پايور مي‌گفت: «آقاي شهناز، موزيسيني تمام‌عيار است. ششدانگ... رديف مي‌داند، ريتمش خوب است و حالت دارد، جواب آواز خوب مي‌دهد، در گروه خوب كار مي‌كند، خلاصه من نوازنده‌اي در اين حد نديده‌ام.» و اما دوران تارنوازي استاد جليل شهناز را مي‌توان به سه بخش عمده تقسيم كرد: بخش اول زماني است كه استاد در جواني و در اصفهان خلاقيت و استعداد خود را شهره همگان كرده بود. برنامه‌هاي متعدد به همراه استاد حسن كسايي و با آواز خوانندگان مشهور آن زمان مثل تاج اصفهاني، اديب، طاهرپور در راديو اصفهان و اجراهاي خصوصي فراوان با اين اساتيد خود دليلي بر اين مدعاست. اصولا روش نوازندگي استاد در اين زمان متاثر از الگوي متداول تارنوازي در آن عصر بوده كه البته ايشان اين الگو را اندكي با ملاحت اصفهان ادغام كرده بود. با سفر استاد به تهران و اقامت‌شان در اين شهر بخش دوم از زندگي هنري استاد شروع شد. اين زمان مصادف بود با پخش برنامه‌هاي تخصصي موسيقي از راديو و تلويزيون كه جليل شهناز از تكنوازان بي‌بديل اين دوران بود. امكانات ضبط و استوديو‌هاي تازه به خدمت‌گرفته راديو و تلويزيون اين فرصت را به او داد تا بتواند با پنجه و مضراب سحرآميز خويش، دل هر شنونده و بيننده‌اي را سحر كند. 
ضبط برنامه‌هاي فراوان و نيز كنسرت‌هاي مختلف با نوازندگان و خوانندگان معروف آن عصر در تهران، حاصل اين دوران است. 
به طور كلي عوامل محيطي و اجتماعي و نيز همراهي با هنرمندان و بزرگان آن دوران شرايطي را براي استاد رقم زد كه تاثيري بس عميق در شيوه نوازندگي وي ايجاد كرد. در اين سال‌ها ديگر از آن ريزها، دراب‌ها و چهارمضراب‌هاي سرعتي (مانند گذشته) خبري نبود و اينها همه جاي خود را به ويبراسيون‌هاي متعدد روي سيم و خرك و نيز مالش‌ها و پنجه‌كاري‌هاي مسحور‌كننده و كلا به طمأنينه انتقال احساسي داده بود. تنوع مضراب در آواز و چهارمضراب، كوك‌هاي بديع، خلق في‌الساعه ملودي و استفاده از هزاران هزار نكته و ظرايف تكنيكي در تار كه تنها از دست جادويي جليل شهناز ساخته است، از خصوصيات بارز اين دوران است. بدون شك همين بخش از زندگي استاد باعث جاودانگي و كمال هنري قله تار ايران شد. دوران سوم هنري استاد مصادف بود با توقف برنامه‌هاي موسيقي راديو و تلويزيون كه پراكندگي اساتيد موسيقي را دربر داشت. با اين وجود نمونه‌هايي كه در اين دوران خصوصا در اواخر دهه60 و اوايل دهه70 از ايشان سراغ داريم، نشان از اوج كمال و پختگي موسيقي اوست. تكنوازي و دونوازي به همراه تمبك در داخل و خارج از كشور، ضبط كاست‌هاي مختلف چه به صورت تكنوازي يا جواب آواز، كنسرت به همراه گروه اساتيد (گروهي كه تمام اعضاي آن به معناي واقعي استاد بودند) به سرپرستي استاد فرامرز پايور، بخشي از زندگي باشكوه هنري استاد شهناز را در اين دوران تشكيل مي‌دهد. از سوي ديگر، استاد شهناز جمله‌اي بسيار ماندني در مورد هنرآموزان دارد كه مي‌گويد: «بسياري در موسيقي غرقند. موسيقي آنان را برده است و بسياري به دنبال موسيقي و چسبيده به موسيقي هستند (وصله غيرهمجنس)، به زور خود را به درياي موسيقي مي‌اندازند، ديري نمي‌انجامد كه از هنر دلسرد مي‌شوند و به حرفه‌اي ديگر مي‌روند و اگر هم احيانا تمكين مالي داشته باشند، در هنر مي‌مانند و از ارزش همان چند قدم هنر خود هم مي‌كاهند.» استاد در همين موضوع گفته است: «هركس در نوعي كه درون و روحش جلا مي‌يابد بايد كار كند، ‌من چون با تار و تكنوازي مونس بوده‌ام، هيچ‌گاه نخواستم به كارهاي ديگر هنري روي آورم كه در آنها به اصطلاح لنگ بزنم، ‌مثلا آقاي علي تجويدي و همايون خرم در آهنگ غوغا كرده‌اند و ديگر مجالي براي من يا ديگري كه آهنگ‌هاي با كلام خلق كنيم، نمانده است.» هنرمندان قديمي، ‌هر آنگاه وظيفه و رسالت خود را مي‌يافتند، در ابلاغ آن مي‌كوشيدند، نه آنكه بخواهند در تمام هنر‌ها سرآمد روزگار باشند. استاد جليل شهناز در حد انگشت‌شمار آثاري با كلام به مناسبت‌هاي مختلف خلق كرده كه از آن ميان مي‌توان به سرود نفت اشاره كرد كه در اصفهان با آواز اكبر جقّه و در سال 1329 در خرمشهر با صداي جلال تاج اصفهان اجرا شد. جليل شهناز معتقد است آنچه از موسيقي به وسيله مردم حفظ شده، عصاره موسيقي ماست. آيا آن‌طور كه شايسته است، از استاد تار ايران، قدرداني شده است؟ بله، تا حدودي البته بايد بگويم كه استاداني چون شهناز جوايز ارزشي خود را از مردم گرفته‌اند. تاريخ به آنها مزد خود را داده است. با اين حال، پيش از انقلاب 57 شهناز در راديو به استخدام درنيامد. راديو اصلا بودجه نداشت، اما در آن روزگار، سياستي بود از اين قرار كه هنرمندان را هر كدام در شغلي مي‌گماردند كه حقوقي بگيرند و امرار معاش كنند، مثلا استاد ما را در شهرداري گذاشته بودند، در كار روابط عمومي كه ابدا سركار نمي‌رفت اما حقوق خود را مي‌گرفت تا بتواند با خيال آسوده به هنر خود بپردازد. اين سال‌هاي اخير نيز مورد محبت قرار گرفت، يعني سال 1383 به عنوان چهره ماندگار هنر و موسيقي برگزيده شد. در همان سال مدرك يك هنري (معادل دكترا) به جليل بزرگ اهدا شد و سرانجام به پاسداشت مقام هنري جليل شهناز نام سالن «بتهوون» خانه هنرمندان به سالن «استاد جليل شهناز» تغيير نام يافت. به باور شما راه استاد از طريق نسل‌هاي بعدي و جوان‌تر ادامه خواهد يافت؟ مي‌دانم كه به شرايط هم اشاره ‌داري، البته اميد ما به نسل‌هاي جوان‌تر است. شكي ندارم كه اين راه ثمربخش و پسنديده ادامه خواهد يافت و هم‌اكنون نيز جواناني داريم كه در حال ظهورند. مگر بعد از جليل شهناز نابغه‌اي مثل پرويز مشكاتيان پا به عرصه وجود نگذاشت؟ گذاشت و اين دوست بي‌همتا و اثرگذار بي‌نظير بود. بله، مي‌توان ادعا كرد كه به اين زودي‌ها، صدايي براي جانشيني صداي شجريان بزرگ طلوع نخواهد كرد، اما راه استاد جليل شهناز همچنان ادامه خواهد داشت، هرچند كه شرايط حتي مساعد نباشد، خود بهتر مي‌دانيد چه مي‌گويم. بگذاريد از كلام مولانا ياري بجويم: مطرب! چو زخم‌ها را بر تار مي‌كشاني اين كاهلان ره را در كار مي‌كشاني  از شجريان دوباره ياد شد، لازم است تاكيد كنم از آنجايي‌كه استاد آواز ايران اعتقاد عميقي به كار و روش نوازندگي جليل شهناز دارند، گروهي را كه هم‌اكنون و چندين سال است با او روي صحنه مي‌روند، به نام گروه «شهناز» نام‌گذاري كرده است. بسيار ممنون از وقتي كه داديد! سپاس، دعا كنيم استاد از اين بيماري دشوار نيز به سلامت عبور كنند. صداي تار او تاريكي را به نور نويد مي‌دهد. او جلال نغمه و جليل جهان ماست.

از اساطير موسيقي اصيل ايرانيداوود گنجه‌اي قائم‌مقام «خانه موسيقي» و نوازنده كمانچه

آشنايي من با استاد جليل شهناز سابقه 50 ساله دارد چرا كه از سنين پايين كه من به خاطر فضاي خانوادگي آموختن موسيقي را شروع كردم، ساز استاد شهناز هميشه در گوش من بود و در زندگي من تاثيرگذار. حتي مي‌خواهم بگويم كه هم ساز استاد شهناز و هم خود ايشان نقش يك شاخص را در زندگي من ايفا كردند به گونه‌اي كه هنوز نصايح ايشان آويزه گوشم و راهنماي راهم است.من ايشان را آهنگسازي خلق‌الساعه و بداهه‌نوازي چيره‌دست مي‌دانم كه در خدمت كردن به موسيقي اصيل ايراني، هيچ‌كس به پاي ايشان نمي‌رسد. تارنوازي ايشان مانند دريايي است كه هر موج قوي‌تر از موج قبل مي‌آيد يعني هرگاه يك ملودي آناً خلق مي‌شود، چنان با ملودي قبل همگن مي‌شود كه در نظر اول نمي‌توان تصور كرد كه اين كار، صرفا يك بداهه‌نوازي است. صداي تار استاد به طوري دلنشين است كه حتي استاد محمدرضا شجريان هم در جايي گفته بود: «من هرگاه كه بخواهم به موسيقي گوش كنم، تنها‌ سازي كه مي‌پسندم و هميشه آن را انتخاب مي‌كنم، ساز شهناز است.» علاوه بر همه اينها استاد، داراي صفات بارز اخلاقي هم هستند: نكته‌سنج، بذله‌گو، خوش‌قريحه، خوش‌ذهن، باهوش و حواس‌جمع. به گونه‌اي كه وقتي ما در روزهاي نزديك به نوروز امسال به جهت احوالپرسي و سرسلامتي خدمت‌شان رسيديم، هنوز با سعه‌صدري مثال‌زدني پذيرايمان شدند. اين اساتيد همه جاودانه‌اند چه از ميان ما رفته باشند و چه مانند ايشان يا استاد كسايي در بستر بيماري باشند. من ايشان را به همراه استاد حسن كسايي و مرحوم استاد علي تجويدي از اساطير بي‌مانند موسيقي اصيل ايراني مي‌دانم كه لزوم توجه بيش از پيش مسوولان فرهنگي كشور به اين اساتيد را مي‌طلبد. 

نماينده موسيقي اصيل و كلاسيك ايرانيعباس خوشدل آهنگساز و نوازنده فلوت

به عقيده من مهم‌ترين شخصيتي كه توانست بعد از علي‌اكبرخان شهنازي كه مكتب آقا حسينقلي را ارايه كرد، موسيقي كلاسيك و اصيل ايراني را به بهترين وجه برگزار كند، استاد جليل شهناز بود. شهنازي هم كسي نبود كه بتواند نماينده موسيقي ايراني در انظار و مجامع عمومي و رسمي باشد؛ ويژگي‌اي كه شهناز به شايستگي از آن برخوردار بود. من هرگاه كه زخمه تار شهناز را مي‌شنيدم، تار شهنازي را احساس مي‌كردم و همان مكتب آقا حسينقلي را مي‌ديدم ولي با تكنيك و بداهه‌نوازي برتر و بالاتر؛ تكنيكي كه توام با ظرافت بود. واقعيت اين است كه تنها كسي كه در موسيقي كلاسيك ايراني رديف‌هاي موسيقي را به كامل‌ترين و سالم‌ترين وجه ارايه داد، بي‌شك علي‌اكبرخان شهنازي است. ايشان توانست روايتگر راستين پدر باشد. بر اين اساس جليل شهناز هم مرا به كهكشان آقا حسينقلي مي‌بَرَد. ولي زمان و مكان ايجاب مي‌كرد كه شهناز هم مكتب شهنازي و آقا حسينقلي را داشته باشد و هم بداهه‌نوازي‌اش را حفظ كند. اما آخرين كاري كه من از استاد شهناز شنيدم دونوازي بود كه همراه با ويلن استاد پرويز ياحقي صورت گرفته بود؛ كاري كه در منزل ياحقي ضبط شده بود و تمام دستگاه‌ها را با سوال و جواب‌هايشان به اجرا درآورده بودند كه واقعا لطيف و شاعرانه بود به‌گونه‌اي که هر شنونده‌اي از شنيدن آن لذت مي‌بَرَد. 

مي‌چكد از پنجه شهناز، شورسيدعباس سجادي نویسنده و شاعر

چشم‌هايت را كه ببندي و گوش ‌جان بسپاري، از كوچه پس‌كوچه‌هاي اين شهر شلوغ هنوز هم صداي زخمه‌اي خسته با دلي شكسته از بي‌مهري روزگار، دلنوازي مي‌كند و بوي «كوچه‌هاي جلفا» مي‌دهد و گويي باد صبا با خود نسيم «زاينده‌رود» مي‌آورد و زمزمه‌هاي «پل خواجو» و هر نغمه را «سي‌وسه» بار غيرتكراري در گوشت نجوا مي‌كند.زخمه تا بر تار جان‌ها مي‌زندمي‌چكد از پنجه شهناز شورآواي تار است يا ني؟ نواي ني است يا تار؟ چرا كه اين دو ساز چنان به هم آميخته‌اند كه ياراي افتراق‌مان نيست. نه اين است و نه آن «تار ني» است يا «ني‌ تار»؟پنجه شيرين شهناز است يا نفس گرم كسايي؟ قدري بالاتر كه نگاه كني «تاجي» خودنمايي مي‌كند. بر سر آواز و اين مثلث عشق و هنر كامل مي‌شود با اضلاعي از جنس عشق و مهرباني و صداقت كه ياد «ياران زنده‌رود» را زنده مي‌كند. شايد شما هم اين سوال را بارها از خود پرسيده‌ايد كه چرا ديگر آن اوج و شكوفايي تكرار نمي‌شود؟ وقتي شعبان‌خان اصفهاني به پسرانش مي‌گويد تار را به «جليل» بدهيد تا كوك كند و ببينيد چه «ژوست» كوك مي‌كند، در او چه ديده است؟ وقتي برادران «جليل» روزها و شب‌ها به آموزش وي همت مي‌گمارند گويي از جبينش خطي را مي‌خوانند كه هر چشمي را ياراي خوانش آن نيست.وقتي كمانچه‌كش معروف روزگار خود، زنده‌ياد «غلامرضا سارنج» با دقت و لذت، ساز برادرزاده‌اش «جليل» را گوش مي‌دهد و لبخند مي‌زند در ذهنش روزگاري را تصور مي‌كند كه جليل جوان، پير تارنوازي شود و با هر زخمه‌اش بر تار جان‌ها پود عشق ببافد.در اوج حكومت «مكتب تهران» در موسيقي ايراني جواني اصفهاني، برآمده از «مكتب اصفهان» گوش‌ها و جان‌ها را مسحور صداي ساز خود مي‌كند و آن‌گونه مي‌شود كه اين هنرمند اصفهاني در عرصه بداهه و بداهه‌نوازي يكه‌تاز روزگار خود مي‌شود، بزرگ‌مردي بداهه‌گو و بداهه‌نواز. به‌راستي از او كه در بداهه‌گويي هم رقيب ندارد و در اين عرصه شهره عام و خاص است، برمي‌آيد تا در بداهه‌نوازي هم يكه‌تاز باشد. بسياران معتقدند كه در دو يا چندنوازي، استاد جليل شهناز همواره گامي پيشتر از ديگران بوده است و اين همراهانش بوده‌اند كه از او پيروي كرده‌اند اما اين امر در مورد بزرگ‌مرد موسيقي ايراني صاحب‌ نفسي آتشين و جادويي «استادحسن كسايي» مستثنا است كه در آغاز سخن به آن اشاراتي شد. دونوازي‌هاي ايشان انسان را سردرگم مي‌كند كه «تار ني» است يا «ني ‌تار» كه به اعتقاد اين كمترين آن هم حاصل صداقت و يكدلي است كه به بيش از 60 سال رسيده است. به راستي هنرمندان همدل عرصه موسيقي پيش از اينكه ساز خود را كوك كنند يا به اصطلاح هم‌كوك شوند دل‌هايشان را كوك مي‌كرده‌اند و آن همدلي‌ها حاصلش اين همنوازي‌هاي ماندگار است. 
امروز هم در كلام هر دو بزرگوار، فراوان نام يار ديگر را مي‌شنوي. كسايي از شهناز مي‌گويد و شهناز از كسايي، فغان و افسوس از اين جدايي! مويد اين سخن، روزهاي سخت و تلخ بيماري استاد شهناز بود كه هر روز و شايد روزي چند بار يك صداي آشنا آن هم غروب هنگام تلخ و سنگين بيمارستان، احوال‌پرس رفيق خود بود با طنازي‌هاي ويژه خود و آن هم كسي جز «حسن كسايي» بزرگ نبود كه اين يادآوري‌ها داروي اصلي هنرمندان است. افسوس كه امروز اين دو يار ديرين در بستر بيماري‌اند و چه تعبير زيبايي است اين تعبير شاعرانه كه: 
بيماري من گر سبب پرسش او شد مي‌ميرم از اين غم كه چرا بهترم امروزرياضت، پشتكار، صداقت، روحيه شاگردي، افتادگي و انسانيت رمز جاودانگي هنرمندان بزرگ اين سرزمين هنرخيز است. هنر راهي است كه ميان‌بر ندارد. كسي يك‌شبه و حتي يك‌ساله و چندساله هنرمند نمي‌شود. معيار در هنر عنصر زمان و تجربه‌هاي فراوان است يا دهه‌هايي فراوان آن هم با پشتكار و آنچه پيش از اين گفته شد. عبارات خنده‌داري چون «آموزش فشرده فلان ساز در 15 جلسه» و «كلاس تضميني موسيقي در سه ماه» هم خنده‌دار است و هم گريه‌آور. آموزش هنر، تضميني جز آنچه گفته شد، ندارد. سخن خواجه اهل راز حافظ شيراز اين مقوله را روشن‌تر مي‌كند كه: بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسي مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود بر جوانان برومند اين كهن ديار است كه طي اين مرحله كنند و «طي اين مرحله بي‌همرهي خضر» ميسر نيست و اميد كه پيروان راستين بزرگمرداني چون فرامرز پايور، استادجليل شهناز، استادحسن كسايي و بزرگمردان ديگر باشند. آري و اما امروز شهنواز و شهسوار تار ايران در آستانه 91سالگي شايد توان در آغوش‌گرفتن همراه ديرين و ساز شيرينش را ندارد اما دلش و ذهنش پر است از نغمه‌ها و ملودي‌هاي گوناگون و طرب‌انگيز و در گوشه خلوت خانه‌اش چشم به راه يك نگاه ملاطفت‌آميز و احوالپرسي صميمي است. از همين جا بوسه مهر مي‌زنيم بر دستان هنرريز و طرب‌انگيز آن هنرمند بزرگ و براي او و يار ديرينش به ويژه استاد كسايي نازنين و ديگر بزرگان، از هنرآفرين مطلق آرزوي سلامتي و سرافرازي داريم. عالم از ناله عشاق مبادا خالي...

در اهمیت نوشتن برای جلیل شهناز

پژواك ِ جليل ِ اكنونبهرنگ بقايي نوازنده و آهنگساز

چطور مي‌شود درباره جليل‌خان شهناز چيزي نوشت؟ «درباره» نوشتن براي مردي كه خود، باره سترگ ِ حيثيت فرهنگ اين ولايت را برافراشته، كاري كوچك و كوتاه است. اين نوشته هم نه نوشته‌اي درباره او، كه مي‌خواهد نوشته‌اي براي او باشد؛ نوشته‌اي نه در تعريف آنچه در اين راه ِ صعب و دور بر او آمده، بلكه در تشخيص آنچه او بر ما و گستره پندارمان آورده است؛ نوشته‌اي براي خود ِ خود جليل‌خان ِ شهناز. مست ِ تُرك تاز ِ عاشق‌كش. خان ِ يكه تاز ِ دست به ساز كه خوان ِ رنگين ِ حضورش به پهناي نفس ِ فرهنگ ما گسترده است و باشد و بماند. 
ساده‌ترين راه، همان راه آشناي قديمي است كه بگوييم جليل‌خان كجا زاده شد و كي ساز دست گرفت و مكتب كدام استادان را درك كرد و «كي»‌ها و «كجا»‌ها و «پس از»‌هاي پشت هم را قطار كنيم و نگوييم آنچه كه بايد. كه تازه آن بايد را هم نمي‌شود به درستي ادا كرد يا دست‌كم من نمي‌توانم. بي‌گمان جليل خان ركن حذف‌ناشدني فرهنگ اين ولايت است و دانستن اين اعداد و درجات با مراجعه به هر ماخذ و منبع مكتوب به راحتي امكان‌پذير است. تازه آيا اين اعداد و ارقام ميهمانند؟ راستي مهم نيست كه جليل‌خان كي و كجا متولد شده. مهم نيست چندساله بوده كه پنجه به تار زده و نزد چه كسي. مهم خود جليل‌خان است كه خوان ِخاني‌اش را نه‌فقط در آبادي نوازندگي كه در تمام ولايات تخيل ِ ما گسترده است؛ خواني وسيع و خاني يكه. نوشتن و گفتن از تاريخ ِ ماه و سال ِ جليل‌خان شهناز بي‌فايده است و آسان. عدد است و سال و ماه و عمر، كه آنچه جليل‌خان به عمر خويش ساخته، از حساب سال و ماه و تقويم بيرون است. قامتش بلند‌تر از اين حساب‌هاست و پيراهن ِ امروز و فرداهاي ما بر تنش سخت تنگ و كوتاه مي‌آيد. پس درباره‌اش نمي‌گويم. درباره خودم مي‌گويم. درباره خودمان. درباره آن آناتِ سعد كه گوش‌مان بدهكار سازش شد و دستش. كه او نه نوازنده كه نوازشگري بي‌بديل است. خودش را و اطرافش را و روزهايش را خوب مي‌شناسد. تمام ِ هر روزِ ما را مي‌شناسد و مي‌داند آن‌ سازي كه به دست دارد رنگ و طعمي دارد كه براي ما، آدم‌هاي زاده اين جغرافياي مشخص چه معنايي دارد و چطور يقه‌مان را مي‌چسبد و مي‌بردمان آنجا كه مي‌خواهد. آنجا كه بايد. خوب مي‌داند كه چه ساز عجيبي است اين تار. پس تمام ِ آنچه دارد و مي‌شناسد را به كار مي‌گيرد تا با ما و گوش و خيال ما آن بكند كه فقط خودش مي‌داند و فقط خودش مي‌تواند. اين همه چيزي نيست كه بشود با كلمه‌هايي از اين دست وصفش را گفت. حكايت غريبِ جليل خان هم همين است. همين كه نمي‌شود او را گفت. نمي‌شود او را خواند يا براي كسي تعريف كرد. جليل خان ِ شهناز را فقط مي‌توان شنيد. فقط مي‌شود در مقابلش سكوت كرد و گوش داد و جور ديگري شد. ديگري شد؛ آن ديگري كه نمي‌شود توضيحش داد. آني كه فقط مي‌شود شد. مي‌شود آن بود و همان ماند و اين همه آنات فقط از آستين رداي نبوغ و شيدايي مردي اينچنين بيرون مي‌تراود. مردي ساكت و صبور و آرام كه با صورت شيرين و خودماني‌اش پدرانه با همه ما نجوا مي‌كند. پچ پچه‌هايي تكان‌دهنده از تمام ِ ما. از تماميت ِ ماي ايراني كه اگر هست، اگر موجوديتي دارد بخش عظيمي از پيكره‌اش مرهون همين دست و پنجه شهناز است و خيل ِ امثال ِ او. كه آثار او نه فقط قطعات ارزشمند و ماندگار صوتي، كه خشت‌هاي محكم و پخته هويت ما هستند. موسيقي دستگاهي ايران قدرت عجيبي دارد. فواصلش مفاصل وصل و تركيب ما با جهان خيال است. و جهانش همين جهان خيال است؛ جهاني كه دست‌كم براي ما، هنوز جايي در حوالي همين خرده‌مفاهيم زنده است و مي‌تپد. اين تصوير خيالي از جهان، اين روياهاي درهم‌تنيده پري‌وار كه انگار بي‌اعتنا به دگرگوني اطراف و تغيير نسل‌ها و تفاوت‌هاي دوره‌اي، به اشكال مختلف در ما زنده‌اند و جاري، از روايتي كلان و جاويد منشعب مي‌شوند كه تركيبي از همين مفاهيم است؛ مفهومي نانوشته و شفاهي كه ناپيداست اما جلي‌ترين جلوه‌هاي زندگي ِ هميشه ما را خط مي‌دهد. در كنار اين قدرت بي‌بديل و سترگ اما مي‌تواند گاه بي‌رحمانه، حق تاويل را از حاملينش سلب كند، تعدد روايت را از بين ببرد و ايجاد سرسپردگي كند. مي‌تواند جغرافيايش را تحميل كند. پس بزند. دافعه داشته باشد و برماند. مي‌تواند يكنواخت و خاموش كند و اين همه تنها به دست كساني است كه راويان اين روايت كلان‌اند. كه اين افسانه، سهل و ممتنع است. آسان مي‌نمايد و كهنه، اما در حقيقت داستاني است هردم تازه‌شونده. زايا و گسترش‌يابنده است. در خودش تمام نمي‌شود و قابل تعميم به تمام عرصه‌هاي حتي امروز ماست. اعجاز جليل خان و مردمان ِ مثل او در همين روايت است؛ روايتي كه تمام نمي‌شود. تاويلي ديگرگونه است از متني واحد. حديث نفسي سازگار با اكنون. همين است كه جليل خان شنيدني است و شنيدني مي‌ماند. براي هركس به روايتي شخصي. خوانشي صحيح و بي‌غلط از هويتي كه چاره‌اي جز حيات دايم ندارد و براي تداوم اين حيات مجبور است سازگار شود. بسازد و بماند. جليل خان ِ شهناز راوي همين حالاي ماست. اكنوني كه هر روز تازه مي‌شود و اكنوني ديگر مي‌شود. اكنون ِ فردا و اكنون ِ هميشه. راز مانايي اين اكنون ِ دايمي هم در صداقت اوست. جليل خان صادق است. حالت دقيق ِ اكنون خودش را بي‌كم و كاست و ماهرانه روايت مي‌كند و از همين‌رو به همان دقت و ظرافت، حالت ِ اكنون هركسي مي‌شود كه او را مي‌شنود. جليل خان شفاف است و روشن. چيزي را مخدوش نمي‌كند. ما را دوباره در خودمان تازه مي‌كند. از خودمان لبريز مي‌كند و از خودش سرشار. سازش صداي تمام صبح‌هايي است كه مي‌آيند و روز ديگري را مي‌آغازند. جمله‌هايش آواز پرندگاني خيالي‌اند با رنگ‌ها و بال‌هايي غريب اما مي‌توانند صداي دوچرخه بچه‌هاي همسايه باشند در بعدازظهري تابستاني. طنين كاسه تارش مويه كوه است بر اندوه فرهاد اما مي‌تواند صداي افتادن قند در استكاني چاي باشد براي هر غروب پنجشنبه‌اي كه دلت بخواهد پنجره را باز كني و به چراغ‌هاي خيابان زل بزني كه كم‌كم روشن مي‌شوند. جليل خان ِ شهناز صداي ماست؛ صداي تمام آن چيزهاي عزيزي كه در اطراف ما هستند. يا مي‌شود كه باشند. زنده است. زنده هم مي‌ماند هميشه و اين موهبت هميشه نصيب ما خواهد ماند كه در هوايي نفس كشيديم كه عطر نفس جليل خانِ شهناز را با خود داشت. نفسش بماند و گرم بماند كه صدايش ماندگار شد تا آن زمان كه ماندني در كار باشد. 
خدا حفظش كند براي همه ما. 

پنجه‌هاي طلايي اين مردعبدالوهاب شهيدي

من نخستين بار در سال 1339 بود كه جليل شهناز را در راديو از نزديك ملاقات كردم. بلافاصله بعد از اين ديدار و آشنايي بود كه برنامه «برگ سبز» را با هم اجرا كرديم و همين شد سرآغاز يك سلسله همكاري مشترك با او كه در نهايت هم در همين سلسله كارهاي مشترك، گروه اساتيد شكل گرفت كه متشكل بود از ايشان، من، فرامرز پايور، حسين تهراني، علي‌اصغر بهاري، محمد اسماعيلي و حسن ناهيد كه براي هر اجرايي به هر جايي كه سفر مي‌كرديم با هم مي‌رفتيم. اتفاقا زينت گروه ما آقاي شهناز بود كه واقعا براي همكاري، فوق‌العاده رفيق بود و كار را با دل و جان انجام مي‌داد. انسانيت مخصوص خودش را داشت كه من مشابه آن را در فرد ديگري نديدم. در مورد شيوه تار نواختن‌اش هم فقط مي‌توانم بگويم كه پنجه‌هاي اين مرد واقعا طلايي بود. 

معاشقه با ساز/  احمد ابراهيمي استاد آواز

در 15 سال پيش و به گمانم پيشتر، دوستي در وردآورد داشتيم كه صاحب باغ بزرگي بود. شهناز آمد و به طباطبايي، صاحب باغ گفت‌ ساعت پنج مي‌روم. تاري دستش بود زرد‌رنگ. از تار يحيي خبري نبود، گفت از تهران بيرون بروم اين تار را به همراه دارم. تار ساخته جواني است به اسم ژاله كه او در بانك ملي كار مي‌كرد و من هر ماه حقوقم را در پاكتي از او مي‌گرفتم. يك بار گفت ساز‌سازم و اين ساز اوست كه هرجا به همراه خود مي‌برم كه امروز سازهاي شجريان را او ساخته و از عاليقدرترين سازسازهاي ايران‌زمين است. شهناز هر سازي به دست نمي‌گيرد اما چنان با ساز معاشقه مي‌كند و صدايي آسماني از ساز او به گوش مي‌رسد كه هر شنونده‌اي را مدهوش مي‌كند و تو گويي اين وجود نازنين صاحب باغ بزرگي از آوا و نواست كه هر وقت سازي مي‌زند، روزنه‌اي به روي آن باغ مي‌گشايد. 

در اهمیت اصفهان.../  مسافر عطاءالله اميدوار

اصفهان يكي از معدود شهرهاي ايران است كه تمام ساكنان آن با هنر بزرگ شده و با آن آشنا هستند به‌گونه‌اي كه شما از هر فردي سوال كنيد بزرگان هنر شهرشان را با آگاهي و اطلاعات كامل شناخته و معرفي مي‌كنند و اين در تمام هنرها مثل نقاشي، قلمزني، فرش، قلمكار، پارچه، خاتم، معماري، كاشي، موسيقي و... مشهود است. بزرگ‌ترين مدرسه موسيقي در اصفهان و شايد به‌گونه‌اي در جهان در اصفهان در زير دهنه‌ها يا چشمه‌ها (سي‌وسه پل به گفته من پل روز و پل خواجو را پل شب مي‌نامم) است كه خوانندگان و نوازندگان در تمام ايام سال، شب و روز افراد و گروه‌هاي مختلف را مي‌ديدند كه به تمرين و خواندن و نواختن مشغول هستند كه خود من در سفري كه به اصفهان داشتم در اين محافل شركت داشته و لذت بردم. استاد حسن كسايي در سلسله برنامه‌هاي قبل از انقلاب در راديو اصفهان به عنوان كسي كه آشنايي با موسيقي ايراني داشت، در آواز اصفهان از گوشه‌اي به نام بيات درويش حسن‌نام مي‌برد و ذكر مي‌كند كه وي درويشي بوده كه در دوره قاجار در دنباله زاينده‌رود مي‌خوانده و اين گوشه به نام اوست و اين نشان مي‌دهد كه آوازخواني و نوازندگي در اطراف و زير پل‌هاي اصفهان سابقه قديمي داشته است. از سوي ديگر گرايش به موسيقي و هنرهاي ديگر را در اصفهان منحصر به مردم مسلمان ندانسته و يهوديان و مسيحيان، هنرمندان برجسته‌اي تربيت و به جامعه اصفهان معرفي كردند؛ بزرگاني مانند استاد يونس دردشتي خواننده كه بعدا به راديو آمد و استاداني چون موسي‌خان ني‌داوود استاد بي‌بديل تار بهره برد. از مسيحيان و ارامنه اصفهان و نقاشان متعددي پا به عرصه وجود گذاشتند مي‌توان آنها را نيزاز اين زمره دانست... اصفهان شهري مذهبي بود و وعاظ و خطبايي بسيار خوش‌صدا و موسيقي‌شناس داشته كه در مجالس هنرنمايي مي‌كردند و به دليل صداي خوش و هنرنمايي زيبايي در بيان مصيبت، مجالس آنان مملو از جمعيت بود و گاهي اين امر باعث مي‌شد كه مردم به دليل شنيدن صداي خطيب از مجلسي به مجلس ديگري همراه واعظ بودند تا از صداي خوشش در تمام مجالس بهره‌مند شوند مثل صدر اصفهاني كه گوشه‌اي در موسيقي به نام صدري آمده است و اسماعيل تاج پدر تاج اصفهاني و شيخ‌الاسلام. از سوي ديگر بايد گفت كه بي‌شك استاد جليل شهناز يكي از بزرگان موسيقي پس از تاسيس راديو است؛ وي فرزند شعبان‌خان است كه خود يكي از پيشكسوتان موسيقي اصفهان به شمار مي‌آيد و به غيراز بحث پدر، شهناز در خانواده‌اي تربيت‌شده كه عموما دستي به ساز داشتند. نقل از دوست عزيزم جناب احمد زاهدي
پدرم مي‌گفت منزل مادرت در اصفهان در بازار پشت مسجد ذوالفقار ديوار به ديوار منزل شعبان خان بود، به‌گونه‌اي كه صداي ساز و آواز هر شب از منزل همسايه به گوش ما مي‌رسيد و همه در نوازندگي شهرت داشتند و حتي دختران هم كه مذهبي بودند و با چادر و چاقچور در بيرون از منزل آمدورفت مي‌كردند دستي به ساز داشتند. نقل مي‌كرد كه شعبان‌خان پيشكسوت موسيقيدان‌هاي اصفهان بود. در يك مراسم عروسي در منزل پدر ناهيد دايي‌جواد (ناهيد خواننده) به خاطر شعبان‌خان كه دوستي عميق با خانواده عروس و داماد داشت و تمام موسيقيدان‌هاي اصفهان در مجلس حضور داشتند و هنرنمايي كردند در آخر شب مرحوم نوايي استاد ني (استاد حسن كسايي استاد ني) از شعبان‌خان تقاضا مي‌كند كه ساز بزند. ايشان ابراز مي‌دارد اجازه فرماييد نوازندگان را بدرقه كنم و بعد در خدمتم. تعدادي از نوازندگان از اين گفت‌وگو كه باخبر مي‌شوند و براي شنيدن ساز استاد برمي‌گردند شعبان‌خان پس از برگشت مي‌گويد چي بزنم جواب مي‌شنود سنتور. سنتور را مي‌آورند و ابراز مي‌دارد در چه مايه و ايشان مايه همايون را درخواست مي‌كند استاد شروع به نواختن مي‌كند و سعي مي‌كند تمام گوشه‌ها را بنوازد كه آقاي نوايي تقاضاي اختصار در نوازندگي مي‌كند. به نظر مي‌آيد كه شعبان‌خان به تمام سازها آشنايي داشته و همه را مي‌نواخته. استاد جلال تاج در مجلس حضور داشته تقاضاي خواندن آواز از وي مي‌كنند ايشان ابراز مي‌دارد حال خواندن ندارم. پس از ختم مجلس در كوچه يا خيابان آقاي تاج ابراز مي‌دارد كه حالش آمد و شروع مي‌كند به آواز خواندن و همگي در كنار جوي آب مي‌نشينند و به صداي استاد گوش فرامي‌دهند و بسيار خوب هم مي‌خواند. وقتي راديو در اصفهان تاسيس مي‌شود سه روز در هفته راديو اصفهان يكشنبه و سه‌شنبه و پنجشنبه از ساعت 5/3 تا 4بعدازظهر اعلام برنامه مي‌كرد. آواز جلال تاج و تار جليل شهناز (مايه گفتن به جناس مي‌ماند). 
به نظر مي‌آيد كه استاد جليل شهناز ساززدن را از خانواده خود به ارث برده و هميشه در خانواده آنها صداي ساز و آوازي خوش به گوش مي‌رسيده. در نواري كه شنيدم دايي استاد جليل شهناز، به‌نام عباس سروري تاري مي‌زد كه شايد انگاره زدن را استاد جليل شهناز از ساز دايي خود گرفته و همچنان اكبرخان نوروزي كه اول جزو دسته نوازندگان بودند بعد يكي از نوازندگان بزرگ تار مي‌شود و اصولا مشتاقان موسيقي و موسيقيدان‌هاي بزرگان اين هنر را مي‌شناختند و در هر فرصتي در مجالس خصوصي با اين هنرمندان شركت مي‌كردند روايتي از استادكسايي است كه در اواخر عمر اكبرخان نوروزي كه از دو گوش كر شده بود استاد كسايي و استاد جليل شهناز به ديدن استاد مي‌روند از وي مي‌خواهند كه ساز بزند ايشان ابراز مي‌كند كه گوشم نمي‌شنود و نمي‌توانم كوك كنم. استاد جليل شهناز ساز را كوك‌كرده به دست استادش مي‌دهد وي با خوشحالي ساز را مي‌گيرد، و مي‌نوازد و مي‌گويد مدت‌هاست به دليل ناشنوايي ساز نزدم. استاد جليل شهناز گوشي بسيار دقيق در شنيدن نت‌ها و كوك‌كردن ساز دارد كه ضرب‌المثل است استاد مانند پدرش به تمام سازها آشنايي كامل دارد و مي‌نوازد. تار، سه‌تار، كمانچه، ويلن ضرب و آوازي خوش دارد همراهي آواز و سازش با هم بي‌نظير است كه كمتر كسي از عده‌اش بر مي‌آيد. بداهه‌نوازي‌اش را بيشتر در ضربي‌ها نشان داد كه شيرين و دل‌انگيز است. در زمان تاسيس راديو بزرگاني چون استاد ني داوود- استاد حاج علي‌اكبر شهنازي- حبيب سماعي و غيره در راديو نوازندگي مي‌كردند اما با تسلط شاگردان كلنل وزيري اساتيد قديمي مجبور به ترك راديو شدند و نوازندگان سبك جديد و متفاوتي را دنبال كردند كه در حقيقت حال و هواي موسيقي اصيل گذشته را نداشت آوازها ازدودانگ به دودانگ مخملي و سازها از قدرت و متوالي بودن در زدن به زدن‌هاي ملايم باحال و با فاصله بين هر قطعه. آهنگ‌سازي‌ها و نواختن ترانه‌هاي گذشتگان با اركستر كند و كش‌دار تبديل شد استاد كه خود با گروهش مي‌زد و با هم هم‌نوازي مي‌كردند از زدن دست برداشت و با چوبي در دست اركستر را رهبري مي‌كرد. بداهه‌نوازي قديم كه به نظر من مركب‌خواني و مركب‌نوازي بود (به‌گونه‌اي كه هرلحظه نو يا تازه به گوش مي‌رسيد و شگفتي به بار مي‌آورد كه نه تا آن زمان شنيده شده و تكرار هم نمي‌شد) تبديل به بداهه‌نوازي‌هايي شد كه يك قطعه را به صورت تكرار در گامي پايين و بالا با كمي اضافه و كم‌كردن نتي اجرا مي‌شد و معمولا مرسوم شد درتك نوازي‌ها قطعه‌اي را مثلا سه هنرمند با سه ساز مختلف را با هم مي‌زدند و سكوت مي‌كردند و يكي از نوازندگان زماني را به نواختن مشغول بود و به ديگر نوازنده پاس مي‌داد و ضرب هم در چنين مواقعي غيراز همراهي خود، تكنوازي را استادانه با صدايي غيراز معمول ضرب تبديل مي‌شد مثل صداهاي قطار... بداهه‌نوازيش را بيشتر در زدن ضربي‌ها نواخته شيرين و دل‌انگيز متفاوت با گذشته فكر مي‌كردم كه شايد سبك موسيقي در راديو نشات گرفته از موسيقي سبك اصفهان مي‌باشد اما مي‌ديديم استاد سيدحسين طاهرزاده معروف به خواندن سبك اصفهان است شباهتي با سبك راديو ندارد گويي كه در راديو تنها كسي كه سبك قديم را تا آخر عمر نواخت استاد مرتضي‌خان محجوبي بود. البته استاد احمد عبادي كه در نواختن سه‌تار صاحب ابداعات بي‌بديلي بود كه هيچ نوازنده‌اي بعد از استاد نتوانست آن را دنبال كند. عجيب اينكه استاد اديب خوانساري پيش از آمدن در راديو صفحاتي دارد كه با تار موسي معروفي شاگرد درويش‌خان اجرا شده به مانند گذشته خوانده ولي به محض ورود در راديو كم‌كم آوازها كش‌دار شده و سبك راديو را به خود گيرد. يادم مي‌آيد شبي در منزل يكي از همسايگان كه پزشك‌ و دوستدار اهل هنر و خوشنويسي آقاي دكتر كاظم شايان (نوه عبدالعلي اشرف الكتاب يزدي كه كتيبه بالاي سردر ورودي مقبره حضرت علي عليه‌السلام در نجف اثر او مي‌باشد) استاد جليل شهناز و استاد تجويدي و يكي ديگر از اهل هنر كه اسمش را فراموش كردم حضور داشتند من هم به دليل دوستي و همسايگي با همسايه افتخار حضور داشتم. از آنجايي‌كه آواز مي‌خوانم و مدتي شاگرد مرحوم استاد سليمان‌خان اميرقاسمي بودم سبك گذشته را هميشه دنبال مي‌كنم از من خواسته شد با ويلن استاد تجويد آواز بخوانم. متاسفانه هرچه سعي كردم؛ نتوانستم با ويلن استاد كه از نوازندگان و آهنگسازان بزرگ راديو بودند ارتباط برقرار كنم. بسيار شرمنده شدم اما استاد تجويدي كه متوجه ناراحتي من شدند هنگام خداحافظي ابراز داشتند شما معلوم ميشه مايه قديم مي‌خوانيد كه حالا ديگر مرسوم نيست. غير از دو استاد ذكرشده در بالا تمام نوازندگان و خوانندگان راديو همه در يك مايه و سبك مي‌خوانند و مي‌زنند. منتها هركدام تفاوت‌هايي در خواندن و زدن دارند كه آن هم ذات متفاوت بين انسان‌هاست. در اوايل دهه 50 كه موسسه حفظ اشاعه موسيقي تلويزيون به همت آقاي قطبي رياست وقت تلويزيون و رياست دكتر صفت باز شد از استادان بزرگي چون استاد سعيد هرمزي استاد سه‌تار، استاد يوسف فروتن استاد تار و سه‌تار، استاد بيگچه‌خاني استاد تار، استاد فرنام استاد دف و استاد عشقي استاد ساخت سه‌تار، استاددوامي آواز، محمود كريمي آواز و چند استاد ديگر... دعوت شد كه هنرمندان فارغ‌التحصيل اندوخته‌هاي خود را ياد دهند كه متاسفانه هيچ‌كدام از دانشجويان سبك استادان را ياد نگرفتند و همگي رديف‌سازي را به نام رديف ميرزا عبدالله به روايت استاد نورعلي خان برومند ياد گرفتند كه خود استاد برومند هم از كس ديگر ياد گرفته بود و هيچ‌گونه سندي دال بر رديف عبدالله هم موجود نيست. آقاي برومند در آن زمان با موسيقي رايج در راديو مخالفت كرد و موسيقي آنها را موسيقي اصيل نمي‌دانست و دانشجويان را از پيروي سبك آنها منع مي‌داشت و همه را به رديفي كه خودش مي‌زد ميرزا عبدالله و مي‌خواند سبك طاهرزاده مجبور مي‌كرد و عجيب اينكه نه آوازش شباهتي هم به طاهرزاده داشت و نه نواختنش به ميرزا عبدالله و قدما. گو اينكه استاد موسي معروفي نوازنده تار شاگرد درويشخان در وزارت فرهنگ و هنر به همت آقاي مهرداد پهلبد (فرزند مينباشيان موسيقيدان مدرسه نظام) تمام دستگاه‌ها و گوشه‌هاي موسيقي اصيل را به روايت‌هاي گوناگون جمع‌آوري كرد و در كتابي بسيار نفيس با نوشتن نت و مقدمه‌اي از دكتر بركشلي (استاد اكوستيك نوازنده ويلن كه نوار سازش را در كتابخانه ملي پاريس شنيده‌ام) به چاپ رسيد كه به همراه آن آقاي سليمان روح‌افزا تمام كتاب را از روي نت با ذكر تمام گوشه‌ها نواخته ولي متاسفانه بچه دليل به بوته فراموشي گذارده شده اما از تمام نوازنده‌ها و شاگردان استاد برومند بكرات نوارها و سي‌دي‌هاي رديف به روايت ميرزا عبدالله منتشر شده ولي آنقدر نوازندگان راديو و تلويزيون صداي ساز و آوازشان در ميان مردم مشتاق داشت كه در نهايت نوازندگان به طرف استادان راديو و زدن سبك‌هاي آنها مخصوصا در بداهه‌نوازي مرسوم روي آوردند مثل نزديك شدن به سبك استاد جليل شهناز، تار استاد بهاري استاد كمانچه، ني استاد كسايي، ضرب استاد تهران، آواز هم از استاد دوامي و شاگردش استاد محمود كريمي و شاگردان آنها و نوارها سي‌دي‌هاي بجامانده از آنها پيروي مي‌كنند و شايد دليل شبيه‌خواندن‌ها همين باشد. در اين چند ده سال گذشته كمتر آوازخواني ديده شده كه شاگرد استاد آوازي باشد كه هم‌موسيقي قديم را خوب بداند هم صداي شش‌دانگ زيبا داشته باشد هم مانند استادان گذشته پيش از راديو. سبك اصيل پيش از راديو و آواز و ساز ديگر رو به فراموشي رفته و كمتر كسي مي‌خواند يا بزند يا سعي در بازسازي دارد آن هم فقط از راه بازخواني و نوازندگي از روي صفحات گذشته ميسر است ولاغير. آرزوي سلامتي براي استادان بزرگ چون استاد جليل شهناز، استاد حسن كسايي و ساير استادان از خداوند دارم. ياهو.

 

برای دریافت فایل روزنامه شرق اینجا را کلیک کنید.

تصنیف سخن عشق؛ صدای پدر همراه با پسر و دختر

تصنیف سخن عشق که بر روی شعر استاد سخن؛سعدی علیه الرحمه برای اولین بار در کنسرت استاد با گروه آوا در مرداد ۱۳۸۶ به صورت همخوانی با همایون اجرا شد.بعدها این تصنیف همراه با گروه شهناز همراه با صدای مژگان شجریان در ۱۴ فروردین ۱۳۸۹ مجدد اجرا گردید.شنیدن این تصنیف همراه با صدای استاد و فرزندان خالی از لطف نیست.. 

 

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
گر چنانست که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکانست به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم

 

 دریافت تصنیف سخن عشق با صدای استاد شجریان و همایون - کنسرت مرداد ماه ۱۳۸۶ 

 

دریافت تصنیف سخن عشق با صدای استاد شجریان و مژگان - کنسرت لندن؛۱۴ فروردین ۱۳۸۹  

دو کلیپ قدیمی از استاد شجریان

در این مجال دو کلیپ قدیمی را خدمت شما عزیزان عرضه می دارم. اولی تصنیف بهار دلکش است که به گفته استاد در کتاب راز مانا انرا در  ۲۶ اسفند سال 135۵ اجرا کرده اند و دومی قطعه سوگند است که استاد سالیان قبل آنرا به زیبائی اجرا نموده اند

 

 

 

 دریافت بهار دلکش

 

دریافت قطعه سوگند

ویدئو کنسرت استاد شجریان و استاد فرهنگ شریف

با درود فراوان

در چند پست قبل اولین قسمت از برنامه زیبای استاد شجریان و استاد فرهنگ شریف را خدمت شما سروران عرضه داشتم.در این مجال دومین و سومین قسمت آن نیز تقدیم میگردد.امید است مورد پسند قرار گیرد.

 

 

 دریافت دومین قسمت از کنسرت استاد


دریافت سومین قسمت از کنسرت استاد

 

در همین زمینه:

ویدئویی از کنسرت استاد شجریان و استاد فرهنگ شریف

ویدئویی از کنسرت استاد شجریان و استاد فرهنگ شریف

از سالیان دور به فکر ایجاد یک وبلاگ بودم تا ارادت خود را به خسرو ایران ابراز کنم؛اما به علت مشغله زیاد و یا مسائل دیگر این امر به تاخیر افتاد.تا اینکه بعد از حمله ها وهجمه های ناجوانمردانه به استاد به خود گفتم که دیگر درنگ جایز نیست و بگذار تا احساس خود را به این اسطوره ایران زمین  ابراز کنم و آرشیو خود را که در سالیانی جمع آوری کرده ام را در خدمت دوستان قرار بدهم.با وجود گذشت یک سال از ایجاد وبلاگ هیچگاه تمایلی به به اشتراک گذاشتن فیلم یا کلیپی از استاد نداشتم تا اینکه سیری در آرشیو حقیر فیلم هایی از استاد را دیدم که حیفم آمد آنها را منتشر نکنم،پس تصمیم گرفتم که هر از چند گاهی این کا را انجام دهم،هرچند شاید درست نباشد.

ویدئو زیر کنسرت استاد با استاد فرهنگ شریف است که شامل ۳ قسمت است.که اولین قسمت آن خدمت شما سروران ارائه می گردد.امیدوارم موردپسند قرار گیرد

 

دریافت اولین قسمت از کنسرت_