من بلبل عاشقی را می شناختم

که با چهچهه های عاشقانه اش

شبنم های پاک را

به زیر نور آفتاب وا می داشت

من بلبل عاشقی را می شناختم

که تارهای غمناک صدایش را

بر گور خسته هزاران مطرب

به بزم می نشست

من بلبل عاشقی را می شناختم

که قناریهای دل شکسته

چینی دلهاشان را

به صدایش پیوند می زدند

من بلبل عاشق دل نگرانی را می شناختم

که در پناه صدایش

لیلی چادر چشمانش را

به دریای اشک ها می سپرد.

من بلبل عاشق افسرده ای را می شناختم

که قاصدکهای مسافر

زیر سایه صدایش

به آرامش می رسیدند

من بلبل عاشقی را می شناختم

که هرچه درد داشت

که هرچه عشق داشت

که هرجه امید داشت

در جام بلورین صدایش می ریخت.

من بلبل عاشق غمگینی را می شناختم

که در شبی سیاه و طوفانی

صدایش در زیر آوارهای تیره و کهنه

مدفون شد

من بلبل عاشقی را می شناختم که

.....