شهرام ناظری: ربنای استاد شجریان بینظیر است
روزنامه «ایران» مینویسد: شهرام ناظری است؛ بواسطه صدای منحصر به فرد و عالم گیرش شوالیه آواز ایران مینامندش. اما بیش و پیش از آنکه بتوان نام اسطورههای غربی و اروپایی را بر وی نهاد، او را میبایست با قهرمانان و شخصیتهای اساطیری شرقی و ایرانی مقایسه کرد. در واپسین روزهای سال به سراغ او رفتیم و در مورد مسائل مختلف به گفتوگو نشستیم. ناظری در این گفتوگوی چند ساعته به مرور خاطرات و اتفاقات چند دهه موسیقی ایران پرداخت و نا گفتههای بسیاری را به زبان راند. قسمتهایی از این مصاحبه را می خوانید:
سالی که گذشت ما تعدادی از هنرمندان کشور را از دست دادیم یکی از آنها مرحوم مؤذنزاده اردبیلی بود، نظر شما در مورد صدای او چیست؟
صدای استاد مؤذنزاده اردبیلی از یک مشخصات حماسی و اسطورهای برخوردار است. مهمترین امتیاز مؤذنزاده آگاهی و اشراف وی به لحن و طرز بیان آواز ایرانی است به گونهای که حتی اجرای اذان وی هم با لحن ایرانی اجرا شده و نه عربی.
ربنای استاد شجریان چطور؟
ربنای استاد شجریان از نظر کیفیت اجرا بینظیر است اما من همیشه دلم میخواست ربنای ایشان با لحن و بیان ایرانی اجرا میشد. اگر این اتفاق میافتاد میتوانست تأثیر مهمی بر طرز بیان و لحن نسل امروز و آینده آواز ایران در چنین اجراهایی بگذارد.
شما در صحبتهای خود گلایههایی را از صداوسیما مطرح کردید که در گذشته به طرق دیگر از سوی برخی اهالی موسیقی هم عنوان شده بود از جمله استاد شجریان که در نامهای خطاب به مدیران صداوسیما نوشته شد و تبعاتی هم داشت، ارزیابیتان از این موضوع چیست؟
نامه ایشان خطاب به مدیران صداوسیما در اعتراض به پخش آثارشان بود. بهطور کلی عملکرد غیر عادلانه صداوسیما و اجحاف این رسانه در مورد هنرمندان بر کسی پوشیده نیست. اهل هنر طی این سالها هر کس به نوعی اعتراض خود را به این موضوع ابراز داشته است. از جمله خود بنده که بارها و بارها از طریق رسانهها انتقاد و اعتراض خود را از پخش ناعادلانه آثارم بیان داشتم و در اعتراض به عملکرد و رفتار صداوسیما ۳۷ سال است که به تلویزیون نرفتهام.در این سالها هم هیچگونه حق و حقوقی در قبال پخش آثارم دریافت نکردهام.
در خصوص ایشان هم من فکر میکنم آن نامه بهتر بود جنبه صنفی پیدا میکرد مثل نامهای که کارگردانهای سینما خطاب به مسئولان کشور نوشتند و ۶۲ نفر از اهالی سینما آن را امضا کردند. اگر ایشان هم با مشورت و امضای دیگر هنرمندان موسیقی بخصوص هنرمندان کانون هنری چاووش که همگی از دوستان ایشان بودند نامه را مینوشتند، بهتر بود چراکه ما همگی در به وجود آمدن کانون موسیقی چاووش سهیم بودیم و تمامی مشقات و سختیهای آن دوران را به همراه یکدیگر به دوش کشیدیم. آن زمان تمام فعالیت و زندگی ما در موسیقی و چاووش خلاصه میشد بهطور مثال از سال ۱۳۵۷ سه کلاس آواز در کانون چاووش دایر شد که استاد ناصحپور، بنده و استاد شجریان در آن کلاسها تدریس آواز میکردیم. استادان و هنرمندانی نظیر محمد رضا لطفی، حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان، کامکارها و دیگر اعضای گروه عارف و شیدا هم در کانون چاووش حضور داشتند و هر یک نقش مهمی در تدریس و فعالیت موسیقی عهده دار بودند.
ما در کنار آن آثار ماندگار چاووش را با همت اعضای هنری کانون در سختترین دوران ایران به وجود آوردیم و چاووش یک نوار کاستی بود که طرف A آن را بهنام «برادر بیقراره» با صدای استاد شجریان و طرف B آن بهنام «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی» با صدای بنده خوانده شد و البته با همکاری گروه شیدا و استاد لطفی در سال ۱۳۵۸ منتشر شد.
به نظر من اگر آن نامه از طرف همه هنرمندان موسیقی نوشته و امضا میشد میتوانست مشکلات کمتری را هم برای خود ایشان و هم برای موسیقی کشور رقم بزند چراکه به نظر من آن اتفاقات در مجموع به نفع موسیقی سنتی تمام نشد زیرا هم صدای ایشان از آن پس از تلویزیون پخش نشد و هم دیگر اهداف و برنامههای صداوسیما در مورد موسیقی ملی ایران بتدریج کمرنگ شد. حتی نوعی حالت تلافی جویانه پدید آمد و بیشتر به موسیقیهای سطحی و عوام پسند بها داده شد تا موسیقی سنتی.
متن کامل این گفتگو را از اینجا بخوانید