تصنیف آمان با صدای پدر و پسر
عارف قزوینی در نامه ای که برای ناهید فرستاده از دیدار خود با محمد علی جمالزاده، در همان حال و هوای تنگدلی و تنگدستی یاد کرده است. جمالزاده اصرار داشته در سفر زمینی به ایران که از کرمانشاه و همدان می گذشته، با عارف نیز دیدار کند. تصنیف آمان بیانگر آن حال و احوال است
ای آمان از فراقت آمان
مُردم از اشتیاقت آمان
از که گیرم سراغت آمان
آمان، آمان، آمان، آی امان
چشم لیلی چو بر مجنون شد
دل ز دیدار او پُرخون شد
خون شد از راه دل بیرون شد
آمان، آمان، آمان، آی امان
عارف و عامی از می مستند
عهد و پیمان به ساغر بستند
پای خُم توبه را بشکستند
آمان، آمان، آمان، آی امان
عارف هم که سالها اشتیاق زیارت او را داشته به هر زحمت و جان کندنی بوده، صبح به موقع خود را رسانده، منتظر مانده تا او سر و صورت خود را شسته، وارد اتاق یا سالن پذیرایی شده و او را از انتظار زیارت خود بیرون آورند. ولی نویسنده پس از ورود عارف را در آن وضعیت تکیده بیماری نشناخته و انتظار عارفی را که انتظار نداشت او را به این روزگار سیاه ببیند، می کشیده است. عارف می گوید: "گفتم، آقا جان خود من هم انتظار این که خودم را به این روز ببینم، نداشتم. ولی روزگار از این شیرین کاری ها زیاد دارد." جمالزاده وقتی عارف را شناخته به قدری گریه کرده که همسرش و رفیق اروپایی اش که بعد وارد اطاق شده اند، مات و مبهوت مانده اند. عارف می گوید: "آن وقت فهمیدم که در این ده پانزده سال چه قدر باید فرق کرده باشم..."
دریافت تصنیف آمان با صدای استاد شجریان