شعری از پرتو کرمانشاهی برای استاد شجریان

تالار رودکی، 1355
ای از نوا در هر سری افکنده شوری
عشاق را از خاوران چون بحر نوری
آوای تو در گوش جان پیچد به شبها
همچون درای کاروان از راه دوری
از آن دهان دلنشین هر بیت حافظ
شاخه گلی ماند به گلدان بلوری
چون واکنی لب با صبوری کن صبوری
آتش زنی بر خرمن هر ناصبوری
گلبانگ چاووشانه ات چون خیزد از دل
گویی کند با عاشقی نجوا چگوری
پیغام راز آورده ای از لحن داوود
یا خود کلیم دیگری از کوه طوری
رسته گل آواز تو ای رامش جان
چون چشمه ساری در کویر سوت و کوری
هر شب شویم از مویه و شور و حزینت
جامه دران بر سرزنان آن هم چه جوری
ای نغمه ات پرورده ی شهد و ملاحت
هم شور شیرینی و هم شیرین شوری
اکنون که معراج هنر شد جلوه گاهت
زیبد عقابی بودن و اوج غروری
هر چند در ایام ما قدر هنر را
زر در ترازو بایدو بازوی زوری
باری به جان فریاد باید زد که این شب
خواب سموری دارد و پای تنوری
در شعر پرتو گو شجریان هم نگنجد
جانا تو خود جانمایه ی هر شعر و شوری