32 سال از ساخت ربنا می‌گذرد، بعد از گذشت این مدت، هنوز این آواز شنیدنی و خاطره‌برانگیز است، ایده اول ساخت این کار چگونه شکل گرفت؟

سال 58 تغییرات و تحولاتی در رادیو مخصوصا در بخش موسیقی در حال شکل‌گیری بود. در آن سال‌ها مدیران رادیو تصمیم داشتند تولید موسیقی در رادیو را تعطیل کنند و تولیدشده‌های بیرون را بخرند. جلساتی با مدیران رادیو گذاشتیم و در این جلسات خیلی تلاش کردیم مدیران را راضی کنیم که نیروهای خوب را نگه دارند و عده دیگر را بازنشسته کنند. در این جریان‌ها بود که رییس وقت رادیو آقای وجیه‌اللهی که فردی تحصیلکرده و روشنفکر بود، از من موکدا و مرتبا می‌خواست با توجه به تغییرات و تحولات سیاسی و مذهبی ایران برای پخش آثار جدید قبل از افطار طرحی انجام بدهم. آنها نمی‌خواستند آثار دوره قبلی را پخش کنند. به ایشان گفتم سال‌هاست من از آن فضا دور شدم و راه من با موسیقی و ارکستر تعریف شده است و این کار الان من نیست. اما ایشان گفت فقط شما می‌توانید و ما تنها شما را داریم و از من خواست برای دم افطار، مناجات‌ها و اذان کاری انجام بدهم. من خودم را از وزارت کشاورزی آن دوران به رادیو منتقل کرده بودم و کارمند رادیو محسوب می‌شدم. پذیرفتم این کار را انجام بدهم. کلاسی برای افرادی که قرار بود دعای سحر و مناجات بخوانند، گذاشتم که با این افراد نحوه درست خواندن را کار کنم. تابستان سال 58 بود که آموزش این عده را شروع و پس از مدتی هم ضبط این آثار را آغاز کردم. قرار شد برای دم افطار هم برنامه ضبط کنیم و از من خواستند برای برنامه‌های دم افطار هم فکری بکنم. برنامه‌های دم افطار دوران قبل از انقلاب را مرحوم ذبیحی بسیار عالی خوانده بود و من تمام کارهای او را از نوجوانی شنیده بودم و مناجات حضرت امیر را با صدای او از حفظ بودم. با این حال پذیرفتم که این کار را بکنم.کار دشواری را پذیرفتید، چراکه تغییر ذائقه مخاطب بسیار دشوار است.باید بدانیم عادت را از مردم نمی‌توان گرفت. مردم به ربنا و دعای سحر مرحوم ذبیحی و اذان مرحوم موذن‌زاده‌اردبیلی عادت کرده بودند. نمی‌شد به این راحتی این عادت را در مردم تغییر داد. پس باید براساس آن حال و هوا حرکت می‌کردم، اما در عین حال می‌خواستم اثر ویژگی‌های خاصی نیز برای خودش داشته باشد تا بتوان این را نیز به مردم بقبولانیم و کار جدید را جایگزین کنیم. ظهر آن روز همان آیاتی را که مرحوم ذبیحی خوانده بود، پیدا کردم و دو آیه دیگر نیز از سوره آل‌عمران و بقره پیدا و یک مطالعه ذهنی کردم که چگونه آن را بخوانم تا علاوه بر نزدیک بودن به کار مرحوم ذبیحی کار جدیدی باشد. به این فکر کردم باید آوازی باشد که علاوه بر اینکه تقلید نباشد، از اصل اثر هم خیلی دور نباشد. مجددا به مسوولان گفتم که سال‌هاست مخاطب من را به‌عنوان خواننده آواز می‌شناسد، اگر بخواهم ربنا بخوانم و اذان بگویم، ممکن است مخاطب من را نپذیرد و این کار زیبا نیست. چون مردم فکر می‌کنند حالا که جمهوری اسلامی سر کار آمده، شجریان که تا دیروز آواز می‌خواند، امروز دعا می‌خواند و اذان می‌گوید و ممکن است نپذیرند و از سوی دیگر افراد دیگری که به صدای من عادت کرده‌اند هم ممکن است بپرسند که چرا شجریان آواز را رها کرده است و دعا می‌خواند. برای من این کار بسیار سخت بود. به همین دلیل به آنها گفتم که من به شما کمک می‌کنم و به دیگران آموزش می‌دهم تا آنها بتوانند ربنا و دعا بخوانند اما خودم این کار را نمی‌کنم. قبول کردند. رفتم استودیو و «ربنا» و «مثنوی افشاری» را بدون هیچ تکرار و تصحیحی خواندم. اثر ضبط‌شده را به چهار‌نفر از هنرمندان مورد نظر دادم و از آنها خواستم که تمرین کنند تا برای ضبط آماده بشوند. آقای قاسم رفعتی «مثنوی افشاری» را زیبا خواندند. اما با اینکه روانشاد صالحی قرآن‌خوان حرفه‌ای بودند و صدای خوبی هم داشتند، هرچه تلاش کردند نتوانستند آن طوری که مد نظر من بود، ربنا را بخوانند. بالاخره با کمک و راهنمایی‌های من بعد از 20‌روز تمرین برای ضبط آماده شدیم و به استودیو رفتیم. در استودیو هم سه نفری که بنا بود ربنا را بخوانند، بارها خواندند و نشد تا اینکه من بخشی از ربنا را می‌خواندم، این بخش را تکرار می‌کردند تا توانستیم این ربنا را ضبط کنیم. شروع به ویرایش و تصحیح این آثار کردم. از چهار ‌بعدازظهر تا سه‌صبح کارها را تک و تنها در رادیو تصحیح می‌کردم تا اثر مناسبی برای پخش در ماه رمضان آماده شود. کارها را دو‌روز مانده به ماه رمضان آماده کردم و به رییس رادیو ارایه کردم. اما از همان موقع و حتی قبل‌تر آن، فریدون شهبازیان که کار من را شنیده بودند، اصرار می‌کردند که با صدای خودم پخش شود و من هم مصرانه می‌گفتم که صدای من نباید این‌گونه پخش بشود، هیچ اجازه‌ای به آنها برای پخش ندادم. از همان زمان هم تصمیم گرفته بودم که دیگر در رادیو کار نکنم به آقای وجیه‌اللهی اعلام کردم که دیگر به رادیو نمی‌آیم. اما روز اول ماه رمضان دیدم ربنایی را که خودم خوانده‌ام از رادیو پخش شد.

یعنی بدون اجازه شما؟

بله. زنگ زدم به آقای وجیه‌اللهی. دیدم ایشان خیلی خوشحال هستند و می‌خندند. گفت که این تیر از کمان رها شده و من این را کپی کردم و به همه رادیوها و شهرستان‌ها دادم و همه این کار را پخش کردند. اعتراض کردم اما او خندید و گفت که ما برنامه به این خوبی را از دست نمی‌دهیم و این کار را باید همه مردم بشنوند. آن موقع به هیچ‌کس هم گفته نشد که این اثر را چه کسی خوانده است. به آنها گفتم که هیچ حق ندارید که بگویید این اثر را من خوانده‌ام. آن زمان مردم فکر می‌کردند که این اثر را یکی از قاریان حرفه‌ای خوانده و من طوری این اثر را خوانده بودم که صدایم مشخص نبود. اما هربار که این اثرها پخش می‌شد من عصبی می‌شدم، چراکه من این کارها را برای پخش نخوانده بودم و به‌عنوان درس و آموزش ضبط کرده بودم تا بقیه تمرین کنند. بعد از این هم دیگر رادیو و تلویزیون نرفتم و بعدها کلاس‌های آموزشی‌ام را در رادیو و تلویزیون تعطیل کردم و تا سال‌61 هیچ جا ظاهر نمی‌شدم، فقط در خانه بودم و به پرورش گل و گیاه می‌پرداختم.

 به خاطر دل‌زدگی از پخش این کارها بود که خانه‌نشین شدید؟

خیر، فضای موسیقی آن دوران، فضایی نبود که ما به آن دل‌خوش کنیم. ارتباطم را با کانون چاووش هم قطع کرده بودم چراکه در آنجا بعضی‌ها دیدگاه‌های سیاسی‌شان را اعمال می‌کردند که مورد تایید من نبود. پس از سال‌ها اولین کنسرت‌مان «آستان جانان» را با پرویز مشکاتیان و ناصر فرهنگفر در سفارت ایتالیا برگزار کردیم که اولین کار من بعد از انقلاب بود.

و در این مدت ربنا هم همچنان پخش می‌شد؟

بله، همچنان ربنا با صدای من پخش می‌شد.

 چه زمانی اعلام کردید که خواننده این اثر شما هستید؟

زمانی‌که دیدم مردم این کار را خیلی دوست دارند و مدام می‌پرسند که این اثر را چه کسی خوانده است. وقتی به اطرافیان و به شکل خصوصی می‌گفتم که این اثر را من خوانده‌ام و بدون اجازه من پخش شده، همه تعجب می‌کردند که چطور من این کار را خوانده‌ام. اما زمانی که دیدم مردم متوجه می‌شوند که من این کار را به این دلیل نخواندم که با شرایط روز خودم را هماهنگ کنم، اعلام کردم که این اثر را من خوانده‌ام.

 بازتاب‌ها چطور بود؟

مردم هرگز از من ایراد نگرفتند که چرا این اثر را خواندی، همه می‌گفتند که چه کار زیبا و دلنشینی است. یکی از دوستان تعریف می‌کرد که یکی از قاری‌های بزرگ مصر به اسم غلوش در ایران بوده که ربنا را می‌شنوند. از این کار یک کپی می‌خواهد تا ببیند می‌تواند این را بخواند یا نه؟ بعد از دوسال دوستم او را مجددا می‌بیند و این قاری به او می‌گوید «کار من نیست»، چرا که خواندن اوجی که در خواندن ربنا هست کار هر خواننده‌ای نیست.

در آلبوم «به یاد پدر» ربنا هم هست، آیا این اثر را بازخوانی کردید یا همان ربنا اولیه را حفظ کردید؟

نه، همان ربنا را گذاشتم. من هرگز این اثر را بازخوانی نمی‌کنم، چرا که مردم با آن کار ارتباط گرفته‌اند و نت به نت زمان‌بندی آن را می‌شناسند.

لحن ربنا را چگونه انتخاب کردید؟

لحنی که من برای این اثر انتخاب کردم چیزی بین قرائت قرآن و آواز خواندن است. چون کلمات عربی خوانده می‌شود باید موسیقی متناسب خودش انتخاب بشود، با اینکه من این لحن را به خوبی بلدم اما نمی‌خواستم صرفا لحن ربنا قرائت قرآن باشد. من این لحن را به خوبی بلدم و می‌خواستم ربنا ایرانی‌پسند باشد. به عنوان مثال اذان موذن‌زاده‌اردبیلی بیات‌ترک است و به همین دلیل مردم این اذان را دوست دارند. من هم مرکب‌خوانی و سه‌گاه را برای ربنا انتخاب کردم که هم در قرائت قرآن از آن استفاده می‌کنیم هم در آواز تا هم کسی که به عربی و قرآن آشناست لذت ببرد و هم کسی که از آواز ایرانی شناخت دارد.

سال‌ها ربنا پخش می‌شد بدون اینکه نامی از شما برده شود و طبیعتا در این مدت با شنیدن ربنا احساس کرده‌اید که می‌شد این قسمت را بهتر خواند، می‌خواهم بدانم که چه زمانی دل‌تان با پخش این اثر صاف شد؟

پنج یا شش سال که از پخش ربنا گذشت، به این حس رسیدم که ‌ای‌کاش آن زمان ضبط بعضی از قسمت‌ها را تکرار می‌کردم تا کیفیت کار بهتر شود. به این فکر رسیدم حالا که مردم با ربنا ارتباط برقرار کرده‌اند، مجدد ربنا را ضبط و اشکالات ریز آن را برطرف کنم. اما فکر کردم که در این پنج‌سال مردم به این ربنا عادت کرده‌اند و نت به نت آن را حفظ هستند. اگر بخواهم آن را مجدد بخوانم، هرچند بهتر و پخته‌تر خواهم خواند، اما مردم آن ربنا را پذیرفته و دوستش دارند و من هر کاری بکنم، نمی‌توانم ربنای جدید را جایگزین ربنای قدیم بکنم. بنابراین فکر کردم بهتر است من به عادت مردم احترام بگذارم و به دنبال این نروم که ربنا را دوباره بخوانم، من که از اول دوست نداشتم صدای من این‌طوری پخش بشود، اما زمانی که دیدم مردم با آن ارتباط گرفته‌اند و حال و هوایی با ربنا دارند فکر کردم، بهتر است ربنا به همان شکل اول خود باقی بماند. اما سوال من این است که کسانی که در رادیو و تلویزیون تصمیم‌گیرنده هستند و اغلب هم تصمیمات بسیار ناآگاهانه و ناشیانه می‌گیرند چرا به این نکته توجه ندارند که نمی‌توانند عادت مردم را از آنها بگیرند. من به احترام سیلقه مردم به خودم اجازه ندادم که بیایم ربنای بهتری بعد از شش‌سال بخوانم اما این افراد چطور می‌توانند ربنای دیگری به جای آن بگذارند. بهتر است آنها کار دیگری تولید کنند تا بتوانند جایگزین ربنای فعلی بشود. می‌دانم که در رادیو و تلویزیون بسیار هزینه کردند تا ربنای شجریان را کس دیگری بخواند، اما باید بگویم که ربنایی که من خواندم و مردم آن را قبول کرده‌اند به این راحتی جایگزین نمی‌شود، مگر یک نفر دیگر بیاید چیز دیگری بخواند.

 عادت مردم را به این سرعت نمی‌توان تغییر داد، خصوصا اینکه نزدیک به 30‌سال است که ربنای شما با ماه رمضان عجین شده است.مردم 30‌سال است با این ربنا پای سفره افطار می‌نشینند و با آن خاطره دارند

من هرگز به خودم اجازه ندادم که این ربنا را از مردم بگیرم و آن را از آنها دریغ کنم. من کارم را 32‌سال پیش انجام داده‌ام و آن را به مردم هدیه داده‌ام.

قبل از انقلاب، مرحوم ذبیحی ربنا و دعای مناجات قبل از افطار را خوانده بود و طبیعتا هم مردم به آن صدا عادت کرده بودند، اما امروز مخاطبان ربنای مرحوم ذبیحی نیز به ربنای شما عادت کرده‌اند. چه کردید که بتوانید این روند را تغییر بدهید.

هنرمند باید کارش را خوب بلد باشد. من از کودکی خواندن قرآن را آموخته بودم و با آن زندگی کرده بودم و تمام وجودم خوانندگی در آن زمینه بود. از 18‌سالگی به بعد که از خانه پدر بیرون آمدم، راه موسیقی پیش گرفتم در حالی‌که پیش از آن خواندن قرآن مثل زبان مادری‌ام بود. از سوی دیگر کارهای مرحوم ذبیحی را شنیده بودم و کارهای قاری‌های بزرگ عرب را شنیده و تمرین کرده بودم و این کار را خوب بلد بودم. در کار ما همه چیز در تکنیک خلاصه نمی‌شود. اگر کارتان را خوب بلد باشید و از روی صداقت کار کنید روی مردم تاثیر خیلی خوبی خواهد گذاشت. احتمالا این موارد روی مردم تاثیر گذاشته است و باعث شده که ربنا جاودانه بشود. زمانی که ربنا را خواندم برایم حالت مناجات داشت.

یعنی ارتباط درونی برایتان شکل گرفته بود؟

ارتباطی از ته دل بود. مثل فردی که دم افطار با خدای خودش نجوایی دارد. زمانی که آدم می‌خواهد با خدای خودش حرف بزند با خلوص کامل حرف می‌زند. زمانی که این حال و هوا درست در درون انسان باشد، حتی اگر صحبت هم بکند، قطعا تاثیر خودش را می‌گذارد. سوای آن من تکنیک‌هایی بلد بودم و تجربیاتی داشتم که قطعا در کارم تاثیر می‌گذاشت. صرف نظر از ربنا، من در دیگر برنامه‌های موسیقی نیز هوش مردم را باور دارم و می‌دانم که مردم هوشمند هستند.


این دومین بار است که شما پخش آثارتان را از رسانه تلویزیون و رادیو ممنوع کردید، اولی مربوط به سال 74 بود اما قبل‌تر از آن نوروز 73 شما به تلویزیون آمدید و حتی دعای تحویل سال را خواندید. در این فاصله یک‌ساله چه پیش آمد که این عکس‌العمل شما را در پی داشت؟

من از روز اول دوست نداشتم که صدایم از رادیو و تلویزیون پخش شود. می‌دانم تصنیف «سپیده» یا «ایران‌ ای سرای امید» را خود آقای لطفی به تلویزیون داد که پخش بشود. چرا که یک کنسرت بود و نوار ضبط‌شده آن را فقط من، آقای لطفی و کانون چاووش داشتیم. تا یک روز از لطفی پرسیدم که تلویزیون این تصنیف را چطوری به دست آورده؟ گفت که من دادم. یادم هست به لطفی گفتم که اشتباه کردی و من دوست ندارم صدای من از رادیو و تلویزیون پخش بشود. اواخر سال 57 و اوایل سال 58 خیلی از افراد اصرار می‌کردند که من در رادیو بخوانم اما من قبول نمی‌کردم. اما صدای من و کارهای من را پخش می‌کردند. یادم هست سال 59 یا 60 بود که محمد هاشمی رییس وقت صدا‌وسیما به اطرافیان من پیغام می‌داد تا من در رادیو و تلویزیون کار کنم. من کاری با تلویزیون نداشتم، فقط می‌رفتم در رادیو تدریس می‌کردم. چرا که من به رادیو و تلویزیون برای تدریس و تحقیق در آرشیو منتقل شده بودم. هرچند که رییس موسیقی رادیو از من خواهش می‌کرد که من در شوراها شرکت کنم اما من نمی‌رفتم. حتی برای من ابلاغیه فرستاد که باز هم نرفتم و گفتم من فقط تدریس می‌کنم، شاگرد و زمان کلاس‌ها را هم خودم انتخاب می‌کنم. پیام‌های زیادی برای رفتن به رادیو به من داده شد. حتی مدیر وقت رادیو برای من اخطاریه فرستاد که پرداخت حقوق شما بستگی به شرکت شما در جلسه‌ها دارد. حقوق من مگر چقدر بود؟ چیزی حدود 30‌هزار تومان. خنده‌ام گرفت. یک روز که رفتم رادیو، به او زنگ زدم که به دفتر من بیاید. به او گفتم درست است که شما مدیر هستید اما مدیر خوب کسی است که تک‌تک آدم‌ها را بشناسد و از توانایی‌های آنان خبر داشته باشد تا بتواند با آنها کار کند. گویا من را نمی‌شناسید که این نامه را به من نوشتید. در پاسخ به من گفت که این نامه اشتباه شده است. به او گفتم حواست باشد دیگر این اشتباهات را مرتکب نشوی. شما در جایگاهی نیستی که برای من اخطاریه بنویسی. همین تدریس را هم از فردا تعطیل می‌کنم. از فردای آن روز به رغم مخالفت آنها دیگر به رادیو هم نرفتم و به وزارت کشاورزی برگشتم و آنجا هم خودم را بازنشسته کردم. همان موقع‌ها محمد هاشمی از من می‌خواست به رادیو بروم که من نمی‌رفتم. می‌گفت که در رادیو تدریس می‌کنید اما پیش ما نمی‌آیید؟ تا اینکه یک روز آقای صادق طباطبایی که از دوستان نزدیک من بود به من تلفن زد و گفت که من در دفتر محمد هاشمی هستم و ایشان اصرار دارند که شما را ببیند و من را واسطه کردند که بگویم یا شما بیاید پیش ایشان یا ایشان بیایند پیش شما. قرار گذاشته شد که به خانه آقای طباطبایی برویم. خودشان بودند و رییس شبکه دو و من هم با محمد موسوی رفتم سر قرار. آقای هاشمی خیلی صحبت کردند و از من خواستند که همکاری کنم بعد از کلی مذاکره در نهایت من گفتم که شما در جایگاه مدیر تلویزیون هرکاری که بخواهید می‌توانید انجام بدهید اما من در کارم جایگاهی دارم که حاضر نیستم با هیچ چیز دیگری عوض کنم. من می‌خواهم همان شجریانی که هستم باقی بمانم. خیلی اصرار کردند. آخر گفتم که باشد اگر شما این چهار‌ هنرمندی را که من نیاز دارم به رادیو بیاورید، من هم می‌آیم. بعد هم گفتم اگر من برنامه تهیه کنم، خودم زمان پخش آن را تعیین می‌کنم.


‌سنگ بزرگ انداختید جلوی پایشان.

بله، چون می‌دانستم افراد دیگری برای پخش برنامه‌ها در تلویزیون تصمیم می‌گیرند و به من چنین اجازه‌ای نمی‌دهند. در آخر هم آقای هاشمی گفت که در شرایط تجدید نظر کنید، ما همیشه منتظر آمدن شما هستیم. که من گفتم نه من هیچ وقت به تلویزیون و رادیو نمی‌آیم. هیچ وقت دوست نداشتم که در تلویزیون کار کنم اما آثار من مدام از تلویزیون پخش می‌شد. من هم مدام با ارسال پیام‌هایی اعتراض می‌کردم اما فایده‌ای نداشت. تا اینکه دیدم کلیپ ساخته‌اند. کلیپی که هیچ ربطی هم به آواز من نداشت. آن زمان آقای لاریجانی مدیر رادیو و تلویزیون بودند. اعلام کردند که اساتید بیایند و هرچه آنها بگویند من انجام می‌دهم. من چند باری در جلسات شرکت کردم و ایشان هم حرف‌های قشنگی زدند و من هم حرف‌های قشنگ‌تری زدم. در این جلسات استاد پایور و استاد تجویدی و اساتید دیگری هم بودند تا سیاست‌های تلویزیون در پخش آثار موسیقی را تعیین کنند. بعد از جلسات ایشان به من گفتند که آقای شجریان اگر شما آستین‌هایتان را بالا بزنید و بیاید اینجا همه مشکلات ما حل می‌شود. من دیدم الان بهترین موقعی است که به مردم بگویم من 17‌سال است پایم را در تلویزیون نگذاشته‌ام و در مصاحبه تلویزیونی مردم این نکته را از زبان خودم بشنوند. همان زمان دعای تحویل سال و یک بهاریه را خواندم. و بعد از گفتن این نکته دیگر تلویزیون نرفتم. هرچه آقای لاریجانی تماس گرفتند دیگر نرفتم.


تا سال 74 که پخش آثارتان را از تلویزیون ممنوع کردید؟

بله. اما روند پخش آثار من از تلویزیون ادامه داشت، کلیپ هم که می‌ساختند. دیگر من وارد عمل شدم و نامه‌ای خطاب به مدیر رادیو و تلویزیون نوشتم و رونوشت آن را به روزنامه‌ها ارسال کردم و فقط اجازه دادم که ربنا پخش بشود و اعلام کردم که ربنا از آن مردم است.


‌اما بعد از مدتی فضا آرام شد و تلویزیون مجددا پخش کارهای شما را شروع کرد، اما عکس‌العملی از سوی شما دیده نشد؟

چه کاری باید می‌کردم. تنها راه‌حلش این بود که به دادگستری شکایت می‌کردم که روندی طی می‌شد که خیلی اداری بود.


‌یعنی در دورانی که اعتراضی از سوی شما شنیده نشد، باز هم از پخش آثارتان ناراضی بودید؟

بله، باز هم پیام می‌دادم که حق ندارید کارهای من را پخش کنید. من نمی‌توانستم و نمی‌خواستم از آنها جریمه بگیرم اما دوست هم نداشتم که کارهای من را پخش بکنند. من هیچ وقت رضایت نداشتم تا جریان انتخابات پیش آمد و من وکیل گرفتم که جنبه قانونی به این کار بدهم.


‌با این شرایط همچنان ربنا متعلق به مردم است؟

بله، این ربنا همچنان متعلق به مردم است.

 

منبع:  روزنامه شرق